سفرنامه حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی، لطف الله، - 1297

عنوان و نام پديدآور : سفرنامه حج/ تالیف لطف الله صافی گلپایگانی

مشخصات نشر : قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله علیها، 1378.

مشخصات ظاهری : ص 432

شابک : 964-6197-35-310000ریال ؛ 964-6197-35-310000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : چاپ قبلی: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1364

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : عربستان سعودی -- سیر و سیاحت -- قرن 20

موضوع : حج

موضوع : سفرنامه ها

رده بندی کنگره : DS208/ص 2س 7 1378

رده بندی دیویی : 915/380453

شماره کتابشناسی ملی : م 79-2372

مقدمه

قالَ اللهُ تَعالى: انَّ اوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدي لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيّناتٌ مَقامُ ابْراهيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلا وَمَنْ كَفَرَ فَانَّ اللهَ غَنِي عَنِ الْعالَمين 1]

حج يكى از اركان اسلام است كه عظمت و فضيلت آن بر حسب آيات متعدد قرآن مجيد و احاديث شريفه، ثابت و مسلم است.

با تأمل در اين دو آيه اهميت حج معلوم مى شود، زيرا بيش از اينكه وجوب حج را اعلام بفرمايد، به چند خصوصيت و فضيلت از فضائل بيت (خانه كعبه معظمه) اشاره مى فرمايد: كه براى اينكه خواننده و شنونده را جهت پذيرفتن اين اعلام آماده گرداند، و

سفرنامه حج، ص: 8

بزرگى آن و تأكيدى را كه خدا بر آن دارد درك نمايد در نهايت بلاغت است.

نخست اينكه: اولين خانه اى كه براى مردم بنا شده و بيت الناس و خانه مردم است، كعبه معظمه است.

دوم اينكه: مبارك است؛ يعنى بركت داده شده است.

سوم اين است كه: براى جهانيان هدايت است.

چهارم اين است كه: در آن نشانه هاى روشن است كه از آن جمله مقام ابراهيم عليه السلام

مى باشد.

و پنجم اين است كه: هر كس داخل حرم آن گردد در امان است.

و بعد از اين خصائص و فضائل كه هر يك شرح و تفسير طولانى دارد مى فرمايد:

وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَيبلا[2]

از براى خدا است بر مردم حج بيت، كه اين بيان در اعلام وجوب، و لزوم و تأكيد بر فريضه حج، در كمال رسائى و صراحت است.

در اين جمله حج خانه خدا مانند يك دين و حق از خدا در

سفرنامه حج، ص: 9

ذمّه كسانى كه استطاعت حج دارند منظور شده است. حق و دينى كه حتماً بايد اداى شود، و بنده به خدا مديون است، و خدا به او ذيحق است كه عقلا و شرعاً بايد دين و حق را ادا نمود، و سپس مى فرمايد:

وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللهَ غَنِي عَنِ الْعالَمينَ 3]

اين جمله نيز اهميت امر حج را آشكار مى نمايد زيرا از ترك حج تعبير به ترك يا مخالفت يا عصيان نفرموده است. مثلا نفرمود (من ترك) يا (من خالف) يا (من عصى) و غير اينها بلكه فرمود (و من كفر) و از ترك حج و مخالفت و عصيان امر خدا در مورد آن به كفر تعبير فرموده كه هر چند كفر معانى متعدد دارد، و بر ترك تكليف و صرف

نعمت در خلاف رضاى خداوند نيز اطلاق مى شود، اما در مثل اين مورد پس از آن تأكيد بليغ اين تعبير (وَمَنْ كَفَرَ) با جمله (فَانَّ اللهَ غَنِيٌ عَنِ الْعالَمينَ) معصيت ترك حج را بسيار مهيب و وحشتناك نشان مى دهد، و اين جهت را نيز اشعار مى دارد كه هر چند فريضه حج مورد اين همه تأكيد و

اهتمام است، اما چنان نيست كه خداوند غنى بالذات و بى نياز مطلق، به آن نيازمند باشد، و اگر فردى يا تمام افراد آن را ترك نمايند بر دامن كبريائى او گردى بنشيند يا اگر آنرا انجام دهند رفع نيازى از او شده باشد. حاشا و كلا

سفرنامه حج، ص: 10

اگر كسى و يا همه آن را ترك نمايند و فقط حج بلكه تمام فرائض و واجبات را ترك و محرمات را بجا آورند به او زيانى نمى رسانند و خود را زيانكار مى سازند، نه اطاعت و فرمانبرى اطاعت كنندگان و بندگان مخلص و فرمانبر بر حكومت و قدرت و صفات جلال و جمال او چيزى مى افزايد، و نه عصيان ها و مخالفت ها و گستاخى ها و كفرها از آن چيزى مى كاهد.

گر جمله كائنات كافر گردندبر دامن كبرياش ننشيند گرد

از آيات ديگر نيز كه مربوط به حج است بزرگى اين فريضه و شعار اسلامى و فضيلت آن معلوم مى شود كه به همين بيان كوتاه و مختصرى كه پيرامون اين دو آيه تقديم كرديم اكتفا مى نمائيم، و چند روايت هم در فضيلت حج و توعيد بر ترك آن نقل مى نمائيم و قبلا تذكر مى دهيم كه روايات در باب حج و فضيلت آن بسيار است، و مثل زراره كه يكى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام كه صاحب اصل در حج است، چهل

سال در پيرامون حج و احكام آن از حضرت سؤال كرده و پاسخ دريافت نموده است كه در همان «اصلش» اين پاسخ ها را ضبط كرده است و گفتارش به حضرت صادق عليه السلام كه عرض كرد: چهل سال است از شما احكام حج را سؤال مى كنم و تمام نشده است

و پاسخ امام عليه السلام به او

سفرنامه حج، ص: 11

معروف و مشهور است.[4]

از حضرت صادق عليه السلام روايت است:

الْحَجُّ وَالْعُمْرَةُ سُوقانِ مِنْ اسْواقِ الْآخِرَةِ اللّازِمُ لَهُما في ضَمانِ اللهِ انْ ابْقاهُ ادّاهُ الي عِيالِهِ وَ انْ اماتَهُ ادْخَلَهُ الْجَنَّةَ[5]

حج و عمره دو بازار از بازارهاى آخرت مى باشند كسى كه ملازم آن دو باشد در ضمان خدا است اگر او را باقى بدارد به سوى عيال (و كسانش) مى رساند و اگر بميراند او را داخل بهشت مى نمايد.

و در حديث ديگر از آن حضرت است كه فرمود:

الْحاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللهِ انْ سَالُوهُ اعْطاهُمْ وَ انْ دَعَوْهُ اجابَهُمْ وَ انْ شَفَّعُوا شَفَّعَهُمْ وَ سَكَتُوا ابْتَدَاهُمْ وَ يَعَوَّضُونَ بِالدّارْهَمِ الْف دِرْهَم 6]

سفرنامه حج، ص: 12

حج كننده و عمره گذارنده مهمان خدايند اگر از او مسئلت نمايند عطا مى كند ايشان را و اگر بخوانند او را پاسخ مى دهد آنها را و اگر طلب شفاعت مى كردند به آنها شفاعت مى كرد و اگر سكوت نمايند خدا ابتدا مى فرمايد و آنها را مشمول الطاف و عنايات خود قرار مى دهد و عوض داده مى شوند به هر درهمى هزار هزار درهم.

و از حضرت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در فقيه و وسايل روايت است كه فرمود:

الْحَجَّةُ ثَوابُها الْجَنَةُ وَ الْعُمْرَةُ كَفّارَةٌ لِكُلِّ ذَنْب 7]

ثواب حج بهشت است و عمره كفاره هر گناه است.

و در حديث است:

مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتّي يَمُوتُ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ يَهُودِيّاً اوْ نَصْرانِيّاً[8]

كسى كه حج را به تأخير اندازد تا بميرد بر مى انگيزاند خدا او را روز قيامت يهودى يا نصرانى.

بالأخره كافى است در شأن حج گفته شود،

بُنِي اْلِاسْلامُ عَلي خَمْس الصَّلاةُ وَ الزَّكاةُ وَ الْحَّجُّ وَ الصَّوْمُ

سفرنامه حج، ص:

13

وَ الْوِلايَةُ[9]

اسلام به پنج چيز بنا شده است؛ نماز، زكات، حج، روزه، ولايت.

اين احاديث چنانكه ملاحظه مى شود، بر امر حج و وجوب و اهميت موضع آن در اسلام، تأكيد بليغ دارند به حدى كه اين همه تأكيد موجب شگفتى مى شود ولى اگر به مناسك حج و برنامه هاى آموزنده آن توجه شود هيچ جائى براى شگفتى باقى نخواهد ماند.

نقش حج در اجتماع اسلامى نقش حياتى و اساسى است كه انسان با بررسى و تعمق در آن مى فهمد كه اگر دين جامعى مثل اسلام فاقد اين برنامه بود ناقص و غير كامل بود.

فوائد و بركات فردى و جمعى، و برداشت هاى عظيم، و پر ارزشى كه براى امت اسلام دارد قابل احصا نيست.

امروز بزرگترين مظهر شوكت و عظمت و وحدت و اتفاق كلمه مسلمين و نفوذ اسلام در دل ها حج است، و بزرگترين وسيله اى كه مسلمانان را به هم ارتباط مى دهد، و مأيوسان و نااميدان را اميدوار مى نمايد حج است.

مسلمانانى كه از اطراف و اكناف و دورترين نقاط جهان به مكه مكرمه مشرف مى شوند و گسترش اسلام را با ديدن انبوه ها

سفرنامه حج، ص: 14

مردمى كه از هر كشور و منطقه و قاره آمده اند مى بينند خود را تنها نمى بينند، و به قدرت اين جماعات بشرى كه وابسته به قدرت لايزال الهى هستند خود را وابسته و پيوسته مى بينند. اگر در كشورشان هرگونه توطئه و نقشه اى عليه مسلمين باشد، و با هرگونه فشار و رنج و محروميت و آزار دست در گريبان باشند، براى مقاومت با آنها نيرو مى گيرند، و مى فهمند كه اسلام با توطئه هاى خائنانه، و نيرنگ هاى مستكبران از بين نمى رود و

اگر در يك منطقه اى كفار با نيرنگ هاى سياسى

و قتل و آدم كشى نفوذ پيدا كردند عالم اسلام محدود به آنجا نيست و مسلمانان ديگر با اهل آن منطقه همدردى مى نمايند و حقيقت:

الْمُؤْمِنُونَ في تَبارّهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ اذَا اشْتَكي تَداعي لَهُ سائِرُهُ بالسَّهر وَالْحِمي 10]

را نشان مى دهد، و خلاصه ديدگاه او جهان بين مى شود، و اسلام را دين جهان، و جهان را در مكه مكرمه مى بيند.

بركات آموزشى و پرورشى حج نيز بسيار ارزنده و مهم است و بايد گفت يك مدرسه عالى آموزش و پرورش است كه هم معانى و حقايق عرفانى را مى آموزد، و به انسان درك و بينش و شخصيت مى بخشد، و هم او را در كلاس هاى متعدد و رشته هاى متنوع اين

سفرنامه حج، ص: 15

مدرسه به ملكات فاضله مثل تقوا و كف نفس و جلوگيرى از خشم و غضب و مقاومت در برابر شهوات و خويشتن دارى و شكيبائى و وقار و تواضع، و تسليم در برابر فرمان خدا، و پيروى از ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح و تحمل شدائد و مكروهات، و گذشتن از مال، و رعايت حقوق برادرى اسلامى و انسانى اشخاص، آراسته مى سازد.

آرى مدرسه است و دانشگاه بزرگى است اما نه مانند دانشگاه هاى ديگر كه شرط شركت و ورود در آن گذراندن دوره دبستان و دبيرستان باشد بلكه جز قدم پيش گذاردن و براى سفر به سوى خدا ترك خانه و

شغل و زن و فرزند و خانه و ديار كردن و رهسپار كوى وصال شدن شرطى ندارد لذا در اين مدرسه و دانشگاه، فيلسوفان بزرگ و علماى عاليقدر را در كنار فردى عادى و عامى از روستاهايى كه هنوز به دنياى برق و وسائل

پيشرفته و فرآورده هاى صنعت جديد نرسيده اند مشاهده مى كنيد، و كس نمى داند كه برخوردارى و استفاده كى و چه كسى از اين خوان گسترده و روحانى بيشتر است.

باش تاكل بينى آنانرا كه امروزند جزءباش تا گل بينى آنانرا كه امروزند خار

و در عين اين احوالات، برنامه آنچنانكه در بعض اذهان جلوه كرده است دشوار نيست، و محروميت هايى كه در ضمن اجراى

سفرنامه حج، ص: 16

برنامه هاى حج تحمل مى نمايند و محرماتى را كه بر حسب احرام از آنها پرهيز ميكنند بيشتر و بلكه همه را، با احساس لذائذ معنوى توأم مى يابند، ساير برنامه هايش مثل وقوف در عرفات، و مشعرالحرام و منى و طواف و نماز طواف براى همه به حسب مراتب معرفت، بهترين غذاى روح و مقوّى رشد و ترّقى نفس و كمال بينش است.

انسان در اين سفر در عالمى روحانى سير مى كند، و مى فهمد كه بايد خود را از آن تعلقات و وابستگى هايى كه به ماديات دارد و سنگينى همه را بر جان خود احساس مى نمايد، هر چه بتواند فارغ سازد، و به ملائكه و فرشتگان الهى تشبّه جويد.

بسيار بى سعادتند افرادى كه در اين سير الهى كه سفر از جسم به روح و از صورت به معنى و از مجاز به حقيقت و از خلق به خالق است، در

انديشه حوائج جسمانى و راحتى و آسايش خود باشند.

اينان كه زيستن را براى خوردن مى خواهند با سعادتمندانى كه خوردن را براى زيستن و سلوك الى الله مى خواهند تفاوت بسيار دارند.

تفاوتى كه جسم با روح و ظاهر با باطن و جهل با علم و ظلمت با نور دارد.

سفرنامه حج، ص: 17

اولِئَكَ كَاْلَانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلٌ اولئكَ هُمْ الْغافِلُونَ

11]

ذَرْهُمْ يَاْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا[12]

خور وخواب وخشم وشهوت شغب است وجهل وظلمت حيوان خبر ندارد ز جهان آدميت

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفيرندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

خوردن براى زيستن و ذكر گفتن است تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است

هر كس در اين جهان خود را به بهايى كه دارد مى فروشد.

على عليه السلام مى فرمايد:

الا حُرٌّ بَدَعُ هذِهِ اللُّماظَة لَاهْلِها انَّهُ لَيْسَ لَانْفُسِكُمْ ثَمَن الَّا الْجَنَّةَ فَلا تَبيعُوها الّا بِها[13]

حج و سياست

اشاره

مسأله جدا بودن ديانت از سياست و دين از دنيا و حصر و حبس دين در امور اخلاقى و عبادى از اروپا و غرب به شرق و عالم اسلام نيز وارد شد.

سفرنامه حج، ص: 18

در غرب و به طور كلى جوامع غير اسلامى بواسطه اينكه اديانى كه به آن متدين مى باشند يا از اصل بى اساس و غير متكى به وحى و مبانى توحيدى مى باشند يا علاوه بر آنكه به وسطه ظهور اسلام منسوخ شده اند دستخوش تحريف و تغيير، و آلوده به اوهام و خرافات و تعاليم غير معقول و مخالفت با فطرت و كمال و ترقى شده اند، جدا شدن دين از دنيا و حبس آن در كليسا و معابد يك ضرورت است، كه بالخصوص با تحولات عظيمى كه صنعت در زندگى بشر بوجود آورده است از آن گريز و گزيرى ندارند.

اگر بخواهند با آن اديان و با آن برنامه ها بسازند و در آن افكار و عقايد همچنان بمانند و از سوى ديگر به دنياى خود برسند، بايد دين را از دنيا جدا بدانند و اگر تعاليمى مربوط به دنيا و نظامات دارند كنار بگذارند و خلاصه در مثل جهان مسيحيت

به ملاحظه برداشت هاى غلطى كه از مواعظ و ارشادات مسيح پيدا شده است طرح اين مسأله قابل پذيرش است.

ممكن است كسى بگويد مداخله پاپ ها و مقامات روحانى در امور سياسى و اداره كشور در دينى مثل مسيحيتى كه كليسا عرضه مى نمايد، بايد ممنوع شود و محدوده فعاليت آنها در وعظ و دعوت به اخلاق و

انجام برنامه هايى در كليسا خلاصه گردد، ممكن است حتى بگويند در حالى كه مسيحيت كنونى از حضرت مسيح برنامه هايى در جهت اداره دنيا و مداخله در انتظام امور ندارد خود

سفرنامه حج، ص: 19

بخود كارها به خود مردم و زمامداران واگذار است، پاپ و كاردينال و كشيش نقش سازنده و تعيين كننده اى در آن نخواهند داشت.

اين فكر در آن محيطهاى ناآگاه از دين حق و نظامات اسلام بر اين اساس پيش آمد و سلطه جويان و جاه طلبانى كه با كليسا رقابت داشتند نيز آن را دنبال كردند و وسيله سلطه خود و بيرون راندن رقيب از صحنه سياست و مداخله در امور قرار دادند.

اما در جوامع اسلامى مسأله بر اساس چنين واقعيتى نبود چون وضع به عكس بود، لذا مسأله جدائى دين از سياست به صورت يك مسأله استعمارى تمام عيار در آمد و در رابطه مستقيم با منافع استعمار و برانداختن اسلام يعنى يگانه قوه شكست ناپذير ضد استكبار مطرح و ترويج گرديد. اين حقيقتى است كه بر هر كس (مختصر آشنائى با دعوت اسلام داشته باشد) مخفى نيست كه امور دنيا و قوانين مدنى و اجتماعى و انتظامى و اقتصادى و كل امور جزء، متن تعاليم آن مى باشد، واحكام و دستورات آن بدون تحريف و تغيير در اختيار همگان

قرار دارد، و آيات قرآن مجيد كه درباره شكل دادن به جامعه اسلامى و استقلال آن و مصون نگه داشتن آن از نفوذ و سلطه بيگانگان و امر به معروف و نهى از منكر، و ترك موادت و دوستى با دشمنان خدا و وجوب محادت و دشمنى با آنها و وجوب جهاد به مال و جان و مسائل

ديگر همه هويت همه جانبه و فراگير اسلام را نشان مى دهند و حتى بيگانگان

سفرنامه حج، ص: 20

كه در مورد مكتب هاى بزرگ مطالعات داشته و اهل نظرند مسأله جامعيت اسلام را تصديق كرده و در چندى قبل بود كه در كنگره اى كه در لاهه جهت بررسى مكتب ها تشكيل شده بود شركت كنندگان در آن تصديق كردند كه در اسلام همه مواد و اصول و تعاليم مورد نياز بشر عصر حاضر، وجود دارد.

بنابراين در جوامع اسلامى اين انديشه كه دين يا روحانيت از سياست جدا است مفهومى ندارد و به هيچوجه قابل قبول نيست و مساوى با انكار اصل دين و تعاليم اعتقادى و عملى آن است. تعاليم و ارشادات اسلامى، تمام جهات و ابعاد زندگى مادى و معنوى و روحى و جسمى بشر را زير پوشش خود قرار داده است و حتى آئين هاى عبادى مثل نماز و نماز جماعت و جمعه و عيد فطر و قربان و حج و روزه نيز متضمن حكمت هاى بزرگ سياسى و اجتماعى است. و در عين اينكه جلوه اصلى آنها جلوه پر نور و جذاب عبادت و پرستش خداست و آئين آنها را فقط بايد به عنوان عبادت خدا بجا آورده و اطلاق آئين عبادى سياسى در مورد آنها كه عبادى خالصند

نارسا و مسامحه در تعبير است، حكمت سياسى آنها را كه اظهار عزت و شوكت و وحدت كلمه، و اتفاق مسلمين است نبايد فراموش كرد.

در سياست مالى و اقتصادى و سياست حكومت و اداره، و حفظ انتظام و امنيت و چگونگى روابط با بيگانگان سياست مستقل

سفرنامه حج، ص: 21

فكرى و فرهنگى و امور ديگر اسلام عالى ترين رهنمودها را نموده است.

در منطق و گفتار بسيارى، سياست به چند معنى اطلاق مى شود.

يكى حكومت و اداره امور كه بنابراين مداخلات سياسى عبارت مى شود از مداخله در نظام امور و زمامدارى يك جامعه و يك كشور به صورت عمل و فعاليت براى تأسيس يا تأييد و تثبيت يا نفى و تغيير يك رژيم يا به طور فردى يا گروهى، و همچنين قبول مقامات حكومتى.

و معنى ديگر عبارت است: از روابط حكومت و نظام با حكومت ها و نظامات و جوامع ديگر كه به اين معنا سياسى و سياستمدار افرادى مى باشند كه در اين موضوع مطلع و صاحب نظر و خبره باشند و مقاماتى را كه سياست يك نظام را در رابطه با نظامات ديگر اجراء مى نمايند عهده دار باشند.

و معنى سوم سياست عبارت است: از عمليات پلتيكى و حقه بازى ها و خدعه و نيرنگ هايى كه جاه مندان و رياست طلبان و سلطه جويان به منظور استضعاف و استعباد و زير سلطه گرفتن ديگران به كار مى برند كه نمونه هاى آن اعمال سياسى آمريكا و روسيه و دولت هاى ديگر است.

سفرنامه حج، ص: 22

اين قسم سوم است كه منفور و مورد تنفر مكتب هاى انبيا و مردم مستضعف جهان و عقلا و مصلحين است و مصائب بزرگ بشريت را اين سياستمداران مستكبر بوجود آورده اند. بديهى

است از نظر عقل و اسلام اين روش حرام و غير مجاز و علو در زمين خدا و فساد و استكبار است و اين سياست و جنايت هايى كه از آن ظاهر شده است حتى واژه سياست را كه بر حسب لغت داراى مفهومى ارزشمند است

مورد نفرت قرار داده و با الفاظى مانند خدعه و نيرنگ و تقلّب و ارتكاب هر جنايت و عمل ضد انسانى مرادف نموده است، تا آنجا كه آن مرد بزرگ و فقيه روحانى كه خود همواره در سياست به معانى صحيح آن مداخله مى كرد فرمود:

لعن الله السياسة و سينها وساس، و يسوس، و كل لفظ اشتق من السياسة

و اين برداشت از لغت سياست است كه كناره گيرى از سياست را براى مردان خدا و متشرع، افتخار و مدح قرار مى دهد و مداخله در آن را شرم آور، و كار مردم ستمگر و مزدوران و ستمگران معرفى مى نمايد، و با سياستى كه از وظايف است و اهتمام در آن، اهتمام به شؤون اسلام و امور مسلمين است و حديث «

مَنْ اصْبَحَ وَ لا يَهْتَمَّ بِامُورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِم»[14]،

با كمال تأكيد لازم فرموده

سفرنامه حج، ص: 23

است، اشتباه شده است به طورى كه بعضى نادانان اين سياست اسلامى (دوم را) كه وظيفه است حتى با مقام روحانيت و فقاهت علماى اعلام، و متشرعين و ملتزمين به احكام كه در جريان امور اسلام و مسلمين و نگهبانى از شؤون جامعه اسلامى قرار مى گيرند منافى دانسته و بلكه نقض تشرع و نقض التزام به زهد و تقوا و پرهيز از دنيا مى شمارند، و به عكس هم نادانان ديگر از موضع علما در عدم دخالت در

سياست به مفهوم مذمومش انتقاد نموده و آنرا كناره گيرى و گوشه نشينى و بى اعتنائى به امور مسلمين گمان مى كنند.

بارى اين اشتباه موجب شد كه نيرنگ دشمنان اسلام در بين مسلمين تا حدودى تأثير كند، و حكومتى را كه اسلام در بين پيروانش داشت ضعيف سازد، و دين را از دنيا جدا نمايد.

چنانكه تشكيل مجالس قانونگذارى و شوراها به شكل غربى، و نظام هاى حزبى، همه از اينجا سرچشمه گرفت كه گفتند امور مردم با خود مردم است و حكومت و نظام بايد حكومت مردم بر مردم باشد نه حكومت خدا. اما اين نيرنگ با مختصر تأملى در آيات و احاديث و احكام اسلام و نظامات قضائى و حكومتى و كيفرهاى اسلامى به خوبى آشكار مى شود، و مثل همين حديث:

سفرنامه حج، ص: 24

مَنْ اصْبَحَ وَ لا يَهْتَمَّ بِامُورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِم 15]

و حديث:

مَنْ سَمِعَ رَجُلا يُنادي يا لَلْمُسْلِمينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم

و حديث:

ما اعْمالُ الْبِرِّ كُلُّها وَ الْجَهادُ في سَبيلِ اللهِ عِنْدَ اْلَامْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ الّا كَنَفَثَة في بَحْر لُجِّي 16]

بر تمام اين توهمات خط بطلان مى كشد، زيرا اهتمام به امور مسلمين، و فرياد رسى داد خواه و امر به معروف و نهى از منكر و

تعاون در امور خير همه چيزهايى است كه سياست است و مخالفت با حكومت غير شرعى را فرا مى گيرد.

در پاسخ اين شعار كه روحانيت از سياست جدا است يا دين از سياست و دنيا جدا است كه غرض از اول هم همين دوم است و مى خواهند بگويند: دين كارى به دنيا و كيفيت اداره جامعه، و تعيين نظام ندارد، همانطور كه قبلا اشاره كرديم مى گوئيم: اينكه مى گوئيد

دين از سياست جدا است اگر از خودتان مى گوئيد، و مى خواهيد بر اديان حكومت بنماييد بايد بگوئيد شما از كجا اين حكومت را داريد و از كجا اختيار داريد كه محدوده دين را تعيين نمائيد و

سفرنامه حج، ص: 25

بخش بزرگى از رسالت هاى آسمانى را از اديان حذف نمائيد؟ و اگر مى گوئيد معيار بر حق بودن دين اين است كه در امور دنيائى مردم مداخله نداشته باشد مى گوئيم: اين معيار را از كجا آورده ايد؟ بلكه معيار بر حق بودن اين است كه دنيا و آخرت را در نظر گرفته باشد، و بشر را در امور دنيائيش در هر ناحيه راهنمائى كند و بدون اين راهنمائى نياز بشر به هدايت الهى همچنان باقى است، و اسماء الحسنى مثل الهادى و المرشد، و الدليل بدون ظهور مى ماند، و مقيد به امور آخرت و فردى مى شود.

و اگر مى گوئيد در بررسى اديان به اينجا رسيده اند، مى گوئيم: در بررسى كدام دين به اينجا رسيده ايد؟ ما از دين جامع و كامل اسلام از شما مى پرسيم،

آيا بررسى شما در اين دين به اينجا رسيده است كه كارى به امور دنياى مردم ندارد، و از سياست و دنيا جدا است؟

آيا اينهمه آيات قرآن را در امور مالى و عقود و معاملات، و حدود و مجازات هاى شرعى، و ارث و نكاح و طلاق، و نذر و عهد و جهاد و ماليات هاى اسلامى، و نظام حكومت اسلام نخوانده ايد؟

آيا هزاران حديث و روايت را كه فراگير تمام مسائل زندگى بشر است مطالعه نكرده ايد؟

آيا كتاب هاى فقه را كه در ده ها جلد تأليف شده است بررسى

سفرنامه حج، ص: 26

ننموده ايد؟

آيا پس اسلام را چگونه بررسى كرده ايد؟

انسان متعجب مى شود كه

اين مزخرفات و سخنان ياوه چگونه مطرح مى شود هر چند واقع اين است افرادى كه اين سخنان را عنوان كرده اند غرضشان نفى دين و خارج كردن مردم از حكومت احكام الله، و ترويج اباحيگرى، و آماده ساختن ملل مسلمان براى قبول طرح ها و پيشنهادهاى استعمارگران است وگرنه چنانكه گفتيم مسأله اتحاد دين و سياست در اسلام مسأله اى نيست كه بر احدى از غير مسلمانان نيز كه مختصر آگاهى از اسلام داشته باشند پنهان باشد.

مسأله اى كه در اينجا قابلا بحث و بررسى است اين است كه در اسلام يك سلسله احكامى وجود دارد كه مستقيماً به امور دنيا، و تنظيم روابط مردم با يكديگر و امور دنيوى مربوط است، مثل احكام خريد و فروش و اجاره و مزارعه و مساقات و مضاربه وصلح وهبه، و رهن و وديعه و قرض، و لقطه و احياء موات، و احكام مشتركات، نكاح و طلاق، و وصيت و وقف، و ارث و نفقات و قضا و شهادت و خمس و زكات و

كفارات و حدود و ديات.

اما در همين احكام نيز جنبه عبادت و اطاعت امر پروردگار،

سفرنامه حج، ص: 27

وداعى الهى نقش عمده اى را ايفا مى نمايد زيرا باعث وداعى اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان بر اجراى اين احكام، و عمل به اين تعاليم، و ترك محرمات و مكروهات اوامر الهى و ارشادات شرعى، ودواعى اسلامى است.

بنابراين اطاعت از خدا و رسول، و انگيزه دينى، و وجدان مذهبى در اين قوانين كاملا نمايان است، و اين عقيده و ايمان است كه اين قوانين را حتى در خلوت حاكم بر دواعى نفسانى و ميل ها و خواهش ها، و هوس هاى غير متعالى قرار مى دهد، و

اين دين و اعتقاد است كه سياست را به عمل مى رساند و انسان مؤمن به قوانين را، به اجراء و التزام به آن متعهد و وادار مى سازد.

بديهى است اجراء و عمل به قوانين و احكامى كه نام برديم بدون قصد تعبد و اطاعت خدا نيز در انتظام ظواهر امور دنيا و حفظ نظام و اداره جامعه و حكومت بين مردم كارساز است، و در غير مثل خمس و زكات «كه صحت آن توقف بر قصد عبادت دارد» بدون اين قصد هم اگر انجام شود مسؤوليتى ندارد ولى پر واضح است كه انگيزه افراد مؤمن و معتقد به اينكه اين قوانين از سوى خدا است اطاعت و فرمانبرى خداوند منّان است، و بزرگترين پشتوانه اين قوانين و زمينه ساز اجراى آن ايمان مردم به آسمانى بودن اين قوانين است كه از منبع وحى و اتصال انبيا به عالم غيب به بشر رسيده است، و پشتوانه استوار

و جاودانى آنها است در حالى

سفرنامه حج، ص: 28

كه قوانين بشرى كه در محيطهاى آلوده به جهل و غرض ها و فسادها وضع مى شود، هيچ گونه پشتوانه عقيدتى آن را مورد احترام قرار نمى دهد و اجراى آن را تضمين نمى نمايد البته در اينجا ديانت از سياست جدا است يا بهتر بگوئيم كه دين در صحنه نيست. قانون علاوه بر اين كه هرگز بواسطه نقص درك بشر به تمام مصالح و مفاسد كامل نيست بدون پشتوانه معنوى و وجدانى خواهد بود ولى در صورت نخست جدائى بين آنها قابل تصور نيست، و مجموع اين قوانين و عقيده به وحى و اينكه اين قوانين از سوى خدا است و خير و نيكبختى بشر

فقط به عمل به آن بستگى دارد دين است كه نفس عقيده به آسمانى بدون اصول و فروع و احكام و قوانينش مورد عمل به آن مى باشد.

احكام ديگر

يك سلسله احكام ديگر است كه بسيارى در نظر بدوى ارتباط مستقيم آنها را با امور دنيا، و نظم و حكومت و قانون و كل جريان زندگى بشر درك نمى نمايند، و بيشتر به جنبه عبادت و تربيت و رياضت و اخلاق و رابط بودن آن بين خلق و خالق توجه مى نمايند، وجلوات عبادى و انسان سازى آنرا مى بينند و بسيارى از آنانكه دين را از سياست جدا مى دانند مى خواهند دين را در اين بخش مشخص نمايند، و آنرا يك رابطه فردى بين خلق و خالق

سفرنامه حج، ص: 29

بشمارند كه بديهى است در اين صورت دين و متدين با هيچكس و هيچ مقامى و برنامه اى درگيرى پيدا نخواهد كرد و با هيچ سلطه و ظلمى منافات و معارضه عملى نخواهد داشت نه

به قيصر و شاهنشاه معترض مى شود، و نه به چنگيز و يزيد، و نه به ريگان و يورى انديوف و نه به كمونيست و امپرياليست، و نه در جريان ها و مسائل اجتماعى و سياسى الهام بخش مؤمنان و مشخص كننده موضع آنها است.

در اينجا همان سخن را كه گفتيم باز هم بازگو مى كنيم كه بحث به اين كه شما چه بگوئيد، و دين را چگونه تعريف كنيد تمام نمى شود بلكه بايد اديان را و دعوت آنها را بررسى نمائيد اگر همه در اين قالب كه شما از آن سخن مى گوئيد ريخته مى شوند نسبت به همه نظر واحد بدهيد، و اگر چنين نيست برخى از اديان خود

را از دنيا كنار نكشيده اند، و مانند اسلام اصولا بين مسائل زندگى بشر فرق بين روح و جسم و اخلاق و دنيا مطرح نكرده و همه را به هم مربوط دانسته، و همه را شامل و فراگير شده اند حق نداريد اين دعوت به جدائى دين از دنيا را كه به اصطلاح عربى (علمانيه) مى گويند و بين مسلمين با دعوت به ترك دين مساوى مى شود تبليغ نمائيد.

ما مى گوئيم: در اسلام اصولا حكمت عبادات و برنامه هاى عبادى در بعد اخلاقى و اقبال نفس به خدا و مناجات و ياد و ذكر

سفرنامه حج، ص: 30

خدا و آرام كردن روح، و تقويت علاقه فطرى به خير و احسان و حب به خدا، و بشر دوستى، و تنفر از ستمكارى و اعمال زشت خلاصه نمى شود هر چند در اين بعدها همه نيازهاى فطرى بشر را در عالى ترين مراتبش بر مى آورد و او را به برترين درجات ممكن صعود مى دهد، بلكه متضمن ابعاد و نواحى گوناگون ديگر نيز مى باشد، و مانند داروئى است كه

حاوى تمام ويتامين هاى لازم براى بدن باشد، حاوى حكمت هاى روحى و فردى و اجتماعى و سياسى، و مالى و اقتصادى و تربيتى مى باشد كه نمونه آن حج است.

حج چنان كه گفته شد عمل عبادى خالص است و انجام آن بدون قصد تقرب به آن يا قصد امتثال امر به آن به قصدهاى ديگر هر چند فى حد نفسه راجح باشد كافى نيست.

در برنامه حج جنبه عبادى و پرستش خدا و دعا و سپاس و نيايش و حضور خاص در درگاه الهى و ابراز تعبد و تسليم امر و فرمان خدا بودن در نهايت كمال است و

بقدرى در اين مراسم بنده عابد و ستايشگر و سپاسگزار از لذت عبادت و دعا و احساس قرب به خدا بهره مند مى شود كه توصيف آن امكان پذير نيست.

مع ذلك حكمت هاى تربيتى و اخلاقى و رياضتى و تعليم گذشت از مال و شكيبائى و خويشتن دارى و تقويت اراده و تصميم نيز كه حج وجود دارد، فوق تصور ما آدم ساز و پرواز دهنده روح و كمال بخش است.

سفرنامه حج، ص: 31

از جنبه حكمت اجتماعى نيز از يك سو حضور در آن اجتماع عظيم با تعهداتى كه هر كس بر حسب احرام و تكليف ديگر دارد افراد را به حسن سلوك، و برخورد نيك و رعايت آداب نسبت به ديگران و تواضع و خود را نديدن و چيزى نشمردن، رهنمون مى گردد.

و از سوى ديگر ديدن آن جماعات بشرى كه از اطراف و اكناف جهان در آن مجمع بزرگ و مقدس و روحانى شركت كرده، و گستردگى

جامعه اسلام و جهانى بودن اين دين عظيم را نشان مى دهند و هر مسلمانى را به حقوقى كه اين جماعات و شهروندان آنها به لحاظ اخوت اسلامى بر او دارند، و به مسؤوليت هايى كه در ارتباط با اين جمعيت ها بر عهده دارد، و روابطى كه بايد با آنها داشته باشد متوجه مى كند و به او مى فهماند كه بايد با اين بشرهاى انبوه روابط برادرانه داشته باشد، و اگر از حال آنها بى اطلاع باشد حق برادرى اسلامى آنها را ادا نكرده است.

از جنبه سياسى، بايد دانست وقتى مى گوئيم: حج يا اذان يا نماز جماعت يا احكام و شعائر ديگر جنبه سياسى دارد مقصود فقط اين نيست كه در مراسم حج از

مكه مكرّمه يا عرفات يا مشعر الحرام و منى و غيرها پيرامون مسائل سياسى اسلام، دادن شعارهاى مناسب و تبادل نظر و اتخاذ تصميمات جمعى و ايراد سخنرانى ها امكان پذير است زيرا بديهى است كه مسلمان متعهد

سفرنامه حج، ص: 32

بايد در اعلا، كلمه اسلام و ايجاد همفكرى و همكارى سياسى و اقتصادى و علمى بين مسلمين جهت تحقق اهداف اسلام از هر فرصتى استفاده نمايند و همگان در بهره گيرى از محيط حج كه بزرگترين كنگره جهانى مسلمين است براى حل معضلات سياسى و اجتماعى و اقتصادى تمام جوامع مسلمين كه آزاد و مستقل و يا در بند مظالم ضد انسانى استعمار شرق و غربند تلاش نمايند و حوادثى را كه در جهان اسلام روى مى دهد پيگيرى كرده و مواضع كلّى سياست اسلامى را در برابر همه جريان ها مشخص سازند بديهى است تكاليف مسلمين خصوصاً علماء و زعماء و گويندگان و

نويسندگان در ارتباط با اين امور و استفاده منطقى و معقول از برنامه هاى حج و اين اجتماع شكوهمند موحدين بسيار حساس و سنگين است.

اين ابعاد و ارزش ها همه متعالى و پويا و حركت بخش و مغتنم است امّا مقصود ما از اينكه مى گوئيم حج شعار و سياست است بالاتر از اينها است اين امور ابعاد جنبى و بركات غير مستقيم حج است كه آگاهى حجاج و رهبران مسلمانان هرچه بيشتر باشند بهره گيرى از آنها كاملتر و وسيع تر خواهد شد ما مى گوئيم حج بالذات و بنفسه آثار سياسى دارد و نفس برنامه هاى آن آگاهى بخش و پاسدار وحدت مسلمين و بيدار كننده وجدان انسان و شعور اسلامى است و مستقيماً با سياست ارتباط دارد اين اجتماع

سفرنامه

حج، ص: 33

بزرگ ميليونى در يك موسم و موعد معين كه در آن مردم ملل گوناگون شركت مى نمايند با آن مراسمى كه انجام مى گيرد خودبخود شرك و كفر را مى كوبد و صداى اسلام را بلند و وحدت مسلمين و عظمت اسلام و نفوظ كلمه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را به دنيا نشان مى دهد و وسعت قلمرو اسلام را در نظر خودى و بيگانه مجسم مى سازد و كفار و بيگانگان را در هراس و وحشت و بلكه مأيوس و نا اميد مى نمايد دنيا روى ظاهر اين مراسم و آثار آن هم حساب مى كند و شكوه آن دل ها را مى لرزاند و دشمنان را مرعوب مى سازد و خلاصه احكام حج علاوه بر اينكه متضمن حكمت هاى توحيدى و عرفانى و اجتماعى و مصالح فردى و انسان سازى است متضمن حكمت هاى بزرگ سياسى نيز هست كه هر چند بسيارى از آن غافل باشند برگزارى اين مراسم مستقيماً و خود بخود اين حكمت ها را در ابعاد و چشم اندازهاى مختلف محقق مى نمايد و در اينجا است كه نقش تلاش رهبران و نويسندگان و گويندگان ظاهر مى شود و چشم انداز تحقق اين حكمت ها را وسيع و وسيع تر مى نمايد.

اين مراسم كه هر ساله بر پا مى شود عزّت و ويژگى هاى اسلام و دعوت آن را نو مى كند و زنده نگه مى دارد، و مسلمانان و قدرت هايى را كه در اختيار دارند به خودشان مى شناساند، و به اسلام بازگشت مى دهد، و آرزومند تجديد عظمت مسلمين و كسب افتخارات

سفرنامه حج، ص: 34

بيشتر مى نمايد.

در دعاى قنوت هاى عيد فطر و قربان كه مى خوانيم:

اسْئَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

فَخْراً وَ شَرَفاً وَ كِرامَةً وَ مَزيداً[17]

همين معانى درج است.

عيد فطر، عيد قربان، حج، نماز جماعت، نماز عيد براى محمد صلى الله عليه وآله وسلم ذخيره و شرف و كرامت و زيادتى همه كرامت ها و افتخارات و موفقيت ها است.

پس اينكه مى گوئيم سياسى است: به اين معنا است كه نفس برقرار كردن اين مراسم عبادى متضمن حكمت هاى بزرگ سياسى است، و سياستى است كه سياستمداران دنيا هرگز نمى توانند براى معرفى هويت

خود و حزب و نظام و ملت خود و براى حفظ دوام و موجوديت خود چنين مجامعى را كه در طول قرون و اعصار پا برجا بماند تشكيل دهند، و اگر در يك سال و يك فرصت و فرصت هايى براى آنها امكان دست يابى به چنين مراسم بود با صرف ميلياردها هم اگر مى توانستند آنرا برگزار مى كردند.

چه سياستى از اين بالاتر و سازنده تر كه همه ساله در مجمعى

سفرنامه حج، ص: 35

بزرگ و روحانى صدها هزار نماينده ملل مختلف و مردم جهان كه همه پيرو يك نظام و مؤمن به يك مرام و معتقد به يك برنامه هستند گرد هم آيند، و يكديگر را ببينند، و نشاط فكرى و دينى خود را تازه كنند، و پايه جامعه واحدى را كه قرآن مى فرمايد:

وَ انَّ هذِهِ امَّتُكُمْ امَّةً واحِدَةً[18]

محكم نمايند.

همه اين مراسم، و برنامه ها و شعارها و اعلان ها، شعار توحيد و زنده باد اسلام و مرگ بركفر و شرك است.

حج از جنبه منافع مالى و مادى

بر حسب بعض تفاسير كه كلمه (منافع) در كلام الهى

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ 19]

عبارت از منافع دنيوى يا اعم از دنيوى و اخروى است 20] حضور در

مراسم حج، حضور در منافع و سودهايى نيز هست.

بنابراين حج فرصتى است كه

مسلمانان مى توانند از آن استفاده كنند، و تبادل هاى تجارى اقتصادى را در ديدارهايى كه

سفرنامه حج، ص: 36

بايكديگر دارند پايه ريزى نمايند، و ابتكارات و اختراعات، و توليدات خود را به يكديگر عرضه كنند، چنانكه از جنبه فكرى نيز مى توانند در اين موقع با ايراد سخنرانى ها و نشريات، افكار و انديشه هاى مفيد را در نواحى مختلف به يكديگر عرضه بدارند و آنها را مورد بحث و بررسى قرار دهند، و خلاصه تمام اين ابعاد كم و بيش فراهم مى شود. ولى هشيارى و بيدارى دست اندركاران، و رهبران هر جامعه و متصديان امور حج در عربستان و خارج در برداشت هاى مفيد و چشم گير مؤثر است بايد آنها برنامه را طورى آماده كنند كه دور از جنجال هاى فتنه انگيز و تفرقه ساز در تمام اين ابعاد و نواحى حاجيان موفق باشند و خلاف شأن و وقار حج كارى انجام ندهند و از دستور محكم

فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ في الْحَجّ 21]

تخلف ننمايند با همه با تواضع و گذشت و مهر و عطوفت روبرو شوند و از برخوردهاى متكبرانه و لجاج آميز و خود بينانه و برترى جويانه بپرهيزند و اين آيه كريمه را نصب العين قرار دهند:

تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوّاً فِي اْلَارْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ 22]

سفرنامه حج، ص: 37

و هم اين آيه را فراموش ننمايند:

وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِي احْسَنُ فَاذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَانَّهُ وَلِي حَميمٌ 23]

در اين نوشتار نمى خواهيم چهره زيباى حج را ترسيم كنيم يا آن را معرفى نمائيم و اخلاق و آدابى را كه بالخصوص در اين

اجتماع عظيم بايد رعايت شود بيان كنيم، چون نه چنين نوشتارها ظرفيت و گنجايش آنرا دارد، و نه توانائى اين كار را داريم.

بهترين معرف براى حج آيات قرآن مجيد، و روايات و احاديث است و پس از آن شركت در مراسم حج و حضور در آن مجمع روحانى، و مشاهده آن مناظر مقدس، و مواقف شريف است كه براى هر كس در حد بينش و معرفتى كه دارد عرفان افزا و راهنما به سوى حقايق و معارف حج است.

اين نوشتار كه در دومين سفر حج بيت الله الحرام بنام (يادداشت هاى سفر حج) نوشته ام، و مطالبى از سفرنامه سفر قبل را به آن ضميمه و تلفيق نموده ام يادگارى از آن سفر روحانى است.

از خداوند ذى البر و الاحسان و الفضل والجود و الامتنان جلت عظمته، مسئلت مى نمايم كه اين توفيق را در آينده نيز همه

سفرنامه حج، ص: 38

ساله تا از نعمت بقا و حيات در جهان بهره مندم، عطا فرمايد، و به تقبيل عتبه مقدسه، روضه منوره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و زمين بوسى مشاهد مشرفه بقيع و زيارت سائر اماكن و مساجد و بقاع متبر كه حرمين شريفين سرافرازم فرمايد.

الّلهُمَّ ارْزُقْنا حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ وَ زِيارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَ قُبورِ الْائِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ في عامِنا هذا وَ في كُلِّ عام اللهُمَّ احْيِنا حَياةَ مُحَمَّدٍ وَ اهْلِ بَيْتِهِ، وَ امِتْنا مَماتَهُمْ وَاحْشُرْنا في زُمْرَتِهِمْ وَ ارْزُقْنا شَفاعَتَهُمْ وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ ابَداً فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ انَّكَ انْتَ الْكَريمُ الْوَهّابُ 24]

حرره اقل حجاج بيت الله الحرام

«لطف الله صافي گلپايگاني»

سفرنامه حج، ص: 39

فصل اول: آغاز سفر

اشاره

سفرنامه حج، ص:

41

آغاز سفر

اشاره

بحول و قوه الهى، و به اميد توفيق براى انجام عمره مبروره و حج مقبول و تشرف به تقبيل آستان فرشته پاسبان خواجه كائنات و خلاصه موجودات حضرت خاتم الانبيا و شفيع روز جزا ابوالقاسم محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم، و تشرف به زيارت قبور منتسبه به شفيعه قيامت و خاتون دنيا و آخرت سيده بانوان بهشت سلام الله و اعتاب مقدسه حضرت سيد شباب اهل الجنة سبط الرسول و ابن سيف الله المسلول و قرة عين البتول ابى محمد امام حسن مجتبى عليه السلام، و حضرت باقر علوم النبيين امام محمد باقر و حضرت سيد الساجدين و زين العابدين على بن الحسين و حضرت كشاف حقايق امام جعفر صادق عليهم السلام و زيارت سائر اماكن متبركه و مساجد و مشاهد حرمين شريفين.

سفرنامه حج، ص: 42

و به اميد درك سعادت و فوز به تشرف به زيارت ملازمان درگاه قطب جهان و غوث دوران حضرت صاحب الزمان بقية الله ارواح العالمين له الفداء و عجل الله تعالى فرجه الشريف در روز پانزدهم ماه ذى القعدة الحرام 1402 قمرى هجرى برابر با 13 شهريور ماه 1361 شمسى هجرى حدود ساعت ده و نيم بامداد پس از توديع با آقايان مشايعت كنندگان با هواپيما تهران را به عزم مقصد ترك كرديم.

رجاء واثق آنكه از بركات معنوى اين سفر و حضور در مشاعر و

مشاهد و مواقف اسلامى و تاريخى بهره مند شده، موجبات آمرزش گناهان و تقرب به خداوند متعال و قبول طاعات فراهم گردد و موانع قبول به هيچ وجه پيش نيايد و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.

در هواپيما

برخى از اشخاصى كه سابقه سفر با

هواپيما را نداشته باشند ممكن است در ابتدا بيم و هراس بر ايشان پيش بيايد، و هر چه هواپيما صعود كند و بر سرعت حركتش افزوده شود بر هراسشان افزود شود، و چنان توهم كنند كه چون دستشان از كره زمين كوتاه شده با خطرات بيشتر روبرو هستند، اما اين بيم و هراس پس از

سفرنامه حج، ص: 43

مقدارى سير و حركت تخفيف مى يابد، و اين افراد نيز دل به تقدير خواهند داد و تسليم تقدير مى شوند. بديهى است اين ترس و بيم در اثر عدم انس و بى سابقه بودن آن است، وگرنه بشر در روى زمين با ماشين و با وسايط نقليه ديگر نيز كه سير و سفر مى نمايد، و پياده هم كه در كنار خيابان ها قدم مى زند و خلاصه همه جا و در همه حالات در معرض خطرات بسيار است كه يا از خطرات هواپيما كمتر نيست و يا بيشتر است ولى چون به آنها عادت دارد بيم و هراسى بر او مستولى نمى شود، و خلاصه بشر در هر كجا باشد حيات و زندگانيش پايدار و استوار و مصون از خطر و بلا نيست، و بى جهت از مرگ كه واقع شدنى است بيم به خود راه مى دهد و در هراس و وحشت مى گذراند و با اينكه مى داند از مرگ گريز و گريزى نيست نبايد صرف خطر مرگ او را با انديشه ناك و خاطرش را مشوش

نمايد كه خدا در قرآن مجيد به پيامبر گرامى خود خطاب مى فرمايد:

انَّك مَيّتٌ وَ انَّهُمْ مَيِتّونَ 25]

و

ايْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمْ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في

سفرنامه حج، ص: 44

بُرُوجٍ مُشَيِّدَةٍ[26]

و امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

... ثُمَّ لا يُبالي اوَقَعَ عَلَي الْمَوْتُ

امْ وَقَعَ الْمَوْتِ عَلَيْهِ وَاللهِ ما يُبالي ابْنُ ابيطالِب اوْقَعَ عَلَي الْمَوْتِ امْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِ 27]

اين عمر عزيز را سلامت نفسى است واين سعى و تلاش ما توسل به خسى است

در وادى حيرت به خس آويختگان همچون من و تو ز بيم غرقاب بسى است

حقيقت همين است كه بشر ثبات و بقايش در اين جهان هر آن در معرض خطرات بسيار، و هجوم ناگوارى هاى بى شمار است، و اگر لطف خدا از او دستگيرى ننمايد در دم نابود خواهد شد.

وَ انْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ الّا هُوَ وَ انْ يُرِدْك بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشْاءُ مِنْ عِبادِهِ 28]

قُلْ ارَايْتُمْ انْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً الي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ الهٌ غَيْرُ اللهِ يَاْتيكُمْ بِضِياءٍ افَلا تَسْمَعُونَ 29]

سفرنامه حج، ص: 45

قُلْ ارَايْتُمْ انْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً الي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ الهٌ غَيْرُ اللهِ يَاْتيكُمْ بِلَيْل تَسْكُنُونَ فيهِ افَلا تُبْصِرُونَ 30]

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى تا نخواهد خداى

موحد چو در پاى ريزى زرش چو شمشير هندى نهى بر سرش

اميد و هراسش نباشد ز كس بر اين است بنياد توحيد و بس

بديهى است معناى آنچه گفته شد تحفظ نكردن، و خود را در خطر انداختن و سوار وسيله معيوب شدن نيست كه

«اعْقِلْها وَ تَوَكَّلْ»[31]

گفت پيغمبر به آواز بلندبا توكل زانوى اشتر ببند

سايه حق بر سر بنده بودعاقبت جوينده يابند بود

فقط مقصود اين است كه انسان وقتى در جريان تقدير الهى قرار گرفت، و آن را رعايت كرد و ملاحظه نمود از قضاى الهى نبايد بگريزد،

و بداند كه قضاى حضرت بارى تعالى را از انسان در هر كجا

و هر حال باشد جز او كس ديگر نمى تواند رد كند، و وسائط و آلات مادى و تأثير و تأثرهاى ظاهرى و غير ظاهرى از آن مانع نمى شود. بلى مثل صدقه را اگر چه كيفيت و چگونگى تأثيرش را در رفع بلا[32] مى فهميم و مكرّر تجربه شده است و لذا در روايت

سفرنامه حج، ص: 46

است:

داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَادْفَعُوا امْواجَ الْبَلاءِبِالدُّعاءِ[33]

سفرنامه حج، ص: 47

چنانكه توسل و استشفاع به نفوس زكيه و ارواح طيبه پيغمبر خدا و ائمه معصومين عليهم السلام و دعا نيز به تقدير الهى دافع بلا است و در باب توسل از طرق شيعه و سنى روايات بسيار وارد است بلكه علاوه بر اينها به امور ديگر مثل صله رحم نيز بلا دفع مى شود و بلكه وجود سالخوردگان و حتى حيوانات و جنبندگان، بسيارى از آثار شوم معاصى و گناهان را مرتفع مى نمايد كه تمام اين امور به قضا و قدر الهى است. چنانكه از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت است:

انَّ للهِ تَعالي في كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مُنادِياً يُنادِي مَهْلا مَهْلا عِبادَاللهِ عَنْ مَعاصِي اللهِ وَلَوْلا بَهائِمُ رُتَّعٌ وَ صِبْيَةٌ رُضَّعٌ وَ شُيُوخٌ رُكَّعٌ لَصُبَّ عَلَيْكُمْ الْعَذابُ صَبّاً تُرَضُّونَ بِهِ رَضّاً[34]

در روايت است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام از كنار ديوارى مشرف به ويرانى، برخاست به مكان ديگر رفت، گفتند: از قضاى الهى مى گريزى؟ فرمود، از قضاى او به قدر او مى گريزم.[35]

در اينجا نمى خواهيم راجع به قضاء و قدر سخن بگوئيم اما اين را مى گوئيم: كه بايد اسباب ظاهرى را رعايت كرد، و دعا و

سفرنامه حج، ص: 48

صدقه و اينگونه امور را نيز كه از شارع عليم خبير كه به حقايق قضا

و قدر آگاه است دستور داده شده است انجام داد، و با اين برنامه و عقيده به اينكه هيچ امرى از امور بدون اينكه در كتاب الهى نوشته شده باشد جريان نمى يابد محكم و با كمال آرامش و اطمينان قلب به احتمال خطراتى كه

انسان به آنها در تمام حالات پيچيده است اعتنا نكرد و از استقبال آنها هراس ننمود كه خداوند مى فرمايد:

قُلْ لَنْ يُصيبَنا الّا ما كَتَبَ اللهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ 36]

وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِي اْلَارْضِ الّا عَلَي اللهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في كِتاب مُبينٍ 37]

ما مِنْ دابَّة الّا هُوَ آخِذ بِناصِيَتِها انَّ رَبّي عَلي صِراط مُسْتَقيمٍ 38]

شعر زير منسوب به حضرت مولى العارفين على عليه السلام است.

اى يوْمَى مِنَ الْمَوْتِ افِرُّيوْمَ ما قُدِّرَ اوْ يوْمَ قُدِرَ

يوْمَ ما قُدِّرِ لَمْ اخْشَ الرَّدى وَ اذا قُدِّرَ لَمْ يغْنِ الْحَذَرْ[39]

سفرنامه حج، ص: 49

از مرگ حذر كردن دو روز روانيست روزى كه قضا باشد و روزى كه قضا نيست

روزى كه قضا باشد كوشش نكند سودروزى كه قضا نيست در آن مرگ روا نيست

و بالأخره بايد در اين جريان در حال امر بين امرين و بيم و اميد بود نه چنان بود كه تسبيب اسباب و تمسك به وسايل مادى و معنوى را بى ثمر دانست، و آنها را كنار گذارد و نه در توسل به اسباب چنان غلو و مبالغه نمود كه مسبب الاسباب و قضا و قدر او فراموش گردد و از او غفلت حاصل شود.

اما به هر حال پس از تسبيب اسباب مادى و معنوى و توكل و اعتماد به خدا نبايد احتمالاتى كه

عقلا به آن اعتنا نمى كنند سبب وحشت و اضطراب و هراس شود و ترس از مرگ و خطرات ديگر ما را همواره نگران بدارد.

اگر آنان كه از سرعت حركت هواپيما كه فقط چند صد نفر مسافر دارد مى ترسند، مى توانستند سرعت هواپيمائى را كه سه ميلياد بشر و كوه ها و اقيانوس ها و درختان تنومند و ميلياردها جانداران و جنبندگان ديگر محموله آن هستند ببينند كه در زمان واحد چگونه به حركت هاى سريع و متعدد در حركت است و با اين محموله سنگين در يكى از حركت هايش در هر ساعت در فضا هجده هزار فرسخ طى مى كند از نشستن و خفتن در اين مركب عظيم

سفرنامه حج، ص: 50

غرق وحشت و اضطراب مى شدند، و از اينكه مى فهميدند در عمر پنجاه ساله فقط در اين سير و حركت چهار ميليارد و ششصد و شصت و پنج ميليون و ششصد هزار كيلومتر راه طى كرده در هراس مى افتادند، و اگر مى دانست از آن

موضعى كه در روز ولادت او زمين در آنجا بوده تا حال چقدر فاصله گرفته و دور شده است، و زمين و منظومه شمسى و كهكشان آن در حركتشان به سوى مقصدى كه بر ما مجهول است چه مسافت دور و درازى را طى كرده است چنان به وحشت مى افتد كه قابل تصور نبود ولى چون از اين هواپيمائى كه او و همه ابناء بشر بر آن سوارند و به كار و كوشش و صنعت و تجارت و تحصيل علم و جنگ و پيكار و عبادت خدا و معصيت او مشغولند غافل است و حركت آن را نمى بيند آرام و مطمئن در آن نشسته است و

از سقوط آن يا اينكه خودش از آن سقوط كند با اينكه به ظاهر (غير از فشار هوا و جاذبه زمين) ديوارى و مانعى از سقوط از آن نيست بيمى ندارد:

ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزُ الْعَليمُ 40]

نه بشر اين حركت ها را رؤيت مى كند، و نه اين حركت ها باعث سقوط بارهايى كه زمين بر پشت دارد مى شود، و نه اين زمين با هواپيماهاى ديگر از نوع خود تصادم مى كند، و تا هر وقت خدا

سفرنامه حج، ص: 51

بخواهد حركتش دائم و مستمر است.

وَالشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزُ الْعَليمُ، وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناه مَنازِلَ حَتّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ، لَا الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها انْ تُدْرِكَ الْقَمَرُ وَ لَااللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ في فَلَك يَسْبَحُونَ 41]

در كتاب «نقد فلسفه داروين» داستانى از يكى از روزنامه ها نقل كرده كه خلاصه اش به بيان ما اين است كه، در سال 1337 كه يكى از منجّمين مشهور اروپا خبر داد كه زمين در اثر تصادم با ستاره دنباله دار منهدم و متلاشى مى شود و زمان و وقت آن را معين كرده بود و با اينكه بر حسب اسناد و مصادر اسلامى وقوع اين حادثه قابل قبول نبود بسيارى از مردمان ضعيف الايمان از مسلمانان هم سخت گرفتار اضطراب و نگرانى شده بودند در روز قبل از روزى كه بر حسب قول اين منجّم بايد زمين منهدم شود، در يكى از كوچه ها يا خيابان هاى تهران بچه ها بازى مى كردند يك نفر به بچه اى كه در بازى زياد به اصطلاح فضولى مى كرد گفت مگر نمى دانى كه فردا زمين متلاشى خواهد شد؟ بچه گفت من هيچ نگران نيستم و اطمينان دارم كه چنين حادثه اى رخ نخواهد داد براى اينكه

مى بينم مهندسى كه نقشه خط آن قطار بين حضرت

سفرنامه حج، ص: 52

عبدالعظيم و تهران را داده است چنان آن را منظم كرده است كه قطارها در آمدن و رفتن بهم تصادم ننمايند پس به طريق اولى مهندسى كه عالم كون و ترتيب سير اجرام و كرات را چنان مقرر فرموده است كه بر خلاف نظمى كه او معين كرده است حادثه اى اتفاق نخواهد افتاد. آن روز گذشت و شب موعود آمد و زمين به هيچ چيزى برخورد نكرد، روز بعد روزنامه (ايران نو) جريان اين سؤال و جواب را

در روزنامه اش منتشر كرد.[42]

بارى از اين رشته مطالب كه پايان ندارد مى گذريم.

با يادآورى (علويه معظمه) با خواندن اين آيه:

سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ 43]

بدون انديشه و بيمى بر هواپيما سوار شديم.

آرى منزه است خدائى كه زمين و فضا و هوا و آهن و معدن و چيزهاى ديگر را مسخر بشر نموده است. بايد او را به پاكى و

سفرنامه حج، ص: 53

توانائى و دانائى ياد كرد كه اين استعدادات محير العقول را به بشر عطا كرده است، و اگر آفرينش و عطاى او نبود نه بشرى بود و نه اين همه ظهورات استعدادات كه در واقع همه ظهور قدرت الهى هستند، و او را مى نمايانند، و ما را به سر «ما رَايْنا شَيْئاً الّا وَ رَايْنَا اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ»

آگاه مى نمايد. همه از او است و همه به سوى او و آيات اويند.

در ديده تنگ مور نور است ز اودر پاى ضعيف پشه زور است ز او

ذاتش سزا است مر خداوندى راهر وصف كه ناسزا است دوراست ز او

تفكر در هواپيما

انَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَاْلَارْضِ وَ اخْتِلافِ الْلَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ، وَ ما انْزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماء فَاحْيا بِهِ اْلَارْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّة وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ المُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ اْلَارْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون 44]

در هواپيما بهترين اشتغال ياد خدا و انديشه در عظمت

سفرنامه حج، ص: 54

آفرينش است. در آيه اى كه تلاوت فرموديد به خلق آسمان و زمين و به كشتى كه در دريا به نفع مردم حركت مى كند، و به ابرهاى مسخر بين آسمان و زمين و آيات ديگر اشاره شده است.

در هواپيما اين فرصت را داريد اكنون كه از زمين به فضا صعود كرده ايد، و ابرها را در زير پاى خود مى بينيد، در خلق آسمان و زمين و نظاماتى كه در آنها است انديشه كنيد، و وسعت فضا را كه اگر ميليون ها سال هواپيماهاى سريع السير بتوانند در هر شرايط در فضا پرواز نمايند شايد به هيچ كجا نزديك نشويد در نظر آوريد، و ببينيد كه يكى از امورى كه ذهن بشر ظرفيت آن را ندارد، و تصوّر آن در ذهن اگر محال

نباشد محال گونه است همين فضا است.

آيا مى توانيد فضا را تصور كنيد؟ آيا مى توانيد همين چيزى را كه نمى توانيد تصوّر كنيد انكار نمائيد، و بگوئيد فضا نيست و وسعتش موهوم است؟ پس آيا مى توانيد حقايق ديگر را كه عاجز از تصور آن هستيد مثل روح و ملائكه وعلم خدا و ذات خدا را انكار كنيد، و به استناد اينكه نتوانسته ايد آنها را تصور نمائيد آنها را رد نمائيد؟ آيا مى توانيد صد ميليارد

انسان يا درخت را در ذهن بياوريد؟ هم اكنون بعض راديوها خبرى به تفصيل دادند كه كهكشانى كشف شده است كه فاصله آن از كهكشانى كه زمين ما در آن قرار دارد ده ميليارد سال نورى است آيا مى توانيد ده ميليارد سال نورى بلكه يك ميليارد بلكه يك سال و يك ماه و يك روز

سفرنامه حج، ص: 55

بلكه يك ساعت آن را در نظر بگيريد؟ تازه اين راديو گفت اين كهكشان در هر ثانيه چهارصد هزار كيلومتر از زمين دور مى شود و در حركت است.

بنابراين شما با مطالعه در فضا به اين حقيقت مى رسيد كه ناتوانى از درك بعض حقايق هرگز دليل نفى آن حقايق نيست.

شما فرصت داريد كه تفكر كنيد و بيابيد كه اين هواپيما و سير و مسير آن دليل نظامى است كه در اين عالم برقرار است يعنى اگر اين عالم نظام ثابت نداشت و جريانش بى حساب بود نه هواپيما ساخته مى شد، و نه صنايع ديگر پديد مى آمد و نه بشر به علومى كه دارد مثل پزشكى و كيهان شناسى و گياه شناسى مى رسيد تمام اين علومى كه انسان در رشته هاى مختلف دارد فرع نظامى است كه بر عالم مسلط و مستولى است.

نظامى كه از رشته هاى به ظاهر كوچكش علوم بسيار لطيف و دقيق و بزرگ پيدا شده است.

هر قسمت از وجودش علمائى را مشغول ساخته، و علمى به آن اختصاص يافته است.

اين نظام است كه بشر را به اين علوم راهنمائى كرده است.

فرصت داريد در ابرها در باران در هر چه به موجب تداعى معانى در انديشه شما آمد بينديشيد حتى در اين هواپيما كه بر آن

سفرنامه حج، ص: 56

سواريد

بينديشيد.

در آيه اى كه تلاوت كرديد نام كشتى در ضمن آنچه آيات خدا است برده شده است اما اهل دانش و بينش مى دانند كه كشتى خصوصيت ندارد، كشتى آيه است اتومبيل هم آيه است، هواپيما آيه است، ماشين تحرير آيه است، ماشين چاپ آيه است، سفينه فضائى آيه است تمام علوم و صنايع و هنر بشر و هربيت شعر و هر سطر علم همه آيه مى باشند و راه افزايش معرفتند و تفكر در هر يك از آنها سالك الى الله را به خدا مى رساند.

بينديشيد در آن فكرها و عقل هايى كه نقشه اين هواپيما را مى دهند، آن انديشه هايى كه محصول آنها اين اختراعات است. اين نقشه ها از كجا در ذهن آنها مى آيد؟ و كى به آنها الهام مى كند؟ اين اشعار ادبى با آن لطايف و نكته هاى پر از ذوق و سرشار از زيبائى و اين صنايع شعرى و هنرهاى نقاشى از كجا بيرون مى آيند و چگونه توليد مى شوند؟

آيا همه اينها، و همه اين علوم اثر ماده بى شعور و ظاهر وجود انسان و پوست و استخوان است؟

آيا اين ذهن، و افكار مادى هستند يا مجرد. اگر مادى مى باشند در كجا قرار دارند؟ اگر مى گوئيد در مغز قرار دارند چگونه عالم و اين همه اشياء كوچك و بزرگ در جسمى كه يك ميلياردم آنها همه نيست جا مى گيرند؟

سفرنامه حج، ص: 57

اصولا اين افكار بشر، و اينهمه علوم و ادبيات، اين بيانات شيوا، اين اشعار شيوا و آبدار، اين صنايع شعرى، اين همه لطايف با آن تعبيرات و مجازات و استعاره ها، آن مضامين بسيار بلند عرفانى و غيره و غيره آيا مولود تعدادى سلول نفهم مى باشند؟

آيا آن حقيقتى كه از

اين امور لذت مى برد و زشتى و زيبائى و جمال و كمال را درك مى كند و اظهار شوق و ذوق يا ابراز تنفر مى نمايد همين سلول هاى مغز است يا باطن انسان و روح و حقيقت او است؟

آيا همين هواپيما دليل عالم غيب نيست؟ دليل اين نيست كه انسان فقط اين پوست و گوشت و سلول ها نمى باشد؟

آيا اينها همه دليل بر وجود خداى آگاه و دانا و توانا نيست؟ آيا كسى مى تواند با قاطعيت بگويد اينها همه اثر ماده است و ماوراى ماده چيزى نيست؟

آيا كسى مى تواند بگويد عالم و تمام اين حقايق پوچ و پوك و بى هدف و بيهوده است؟ كه اينها دليل بر قصد از آفرينش اين عالم نيست؟

آيا اينگونه اظهار نظر سفيهانه و غير منطقى نمى باشد؟ آيا بشرى كه منكر اين حقايق شود مى تواند انكار خود را به يك شبه دليل عقل پسند مستند سازد؟

سفرنامه حج، ص: 58

قرآن مى فرمايد:

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلَارْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلا ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار[45]

آسمان ها و زمين و آنچه را بين آنها است باطل نيافريديم اين گمان آن كسانى است كه كافر گرديده اند پس واى بر كسانى كه كفر ورزيده اند از آتش.

اين آيه كريمه را نيز تلاوت فرمائيد كه متضمن حال بسيارى از مسافران هواپيما و ساير وسايل فضانورد و به طور كلى بيان كننده حال بيشتر افراد بشر است:

وَ كَايِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمواتِ وَ اْلَارْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون 46]

چه بسيار از آيه آسمان ها و زمين كه بر آنها مى گذرند و ايشان از آن روگردانند.

يك نكته تفسيرى

در تفسير اين آيه احتمالى به نظر مى رسد كه چون ممكن است

استظهار عرف پسند از آيه نباشد و العياذ بالله تفسير به رأى شود تذكر

مى دهيم كه فقط يك احتمال است هر چند ممكن است در نزد اهل نظر احتمالى مقبول و قابل بررسى باشد.

سفرنامه حج، ص: 59

احتمال اين است كه: آيه در عين حال كه متضمن نكوهش كسانى است كه به آيات خدا مرور مغرضانه دارند، و از آنها روگردانند اخبارى از غيب است، چون مرور بر آيات آسمان به دو گونه قابل تصور است يكى به ديدن آنها يا شنيدن صداى آنها مثل اينكه ماه و آفتاب را مى بينيم، و صداى رعد را مى شنويم، و ديگر به مرور و گذشتن بر آنها مثل آنكه در كشتى سوار شده و بر دريا مى گذريم، بر فلان درخت، فلان شهر، فلان كوه، فلان اقيانوس، فلان شخص مرور مى كنيم. بديهى است اطلاق مرور بر قسم دوم ظاهرتر است.

بنابراين مرور بر آيات آسمان آنچنان كه امروز و در عصر ما با پيشرفت صنايع حاصل شده حاصل نبوده است، و بشر اكنون تا كره ماه، رفته به گردش هاى كيهانى پرداخته است و با هواپيما نيز در فضا و آسمان پرواز مى كند.

اين مرور يك مرور حقيقى است كه قرآن مى فرمايد: «ايشان از آن آيات روگردانند».

آيا اين يك خبر از غيب، و آخرالزمان نيست؟ كه اين كفار و خدانشناسان بر بسيارى از آيات و نشانه هاى حق و پديده هاى جهان در آسمان و زمين خواهند گذشت، و از آن رو مى گردانند.

غير از اين است كه اينها كه توانسته اند مرور بر اين آيات

سفرنامه حج، ص: 60

بنمايند از آنها روگردانند؟ يعنى به غيب وجود آنها و آنكه اينها را آفريده توجه

نمى كنند، و آنها را

به عنوان آيه و با نظر عبرت تحت بررسى قرار نمى دهند، و به ياد خداى بزرگى كه اينها را آفريده است نمى افتند.

آنچه مسخر انسان است

شخصى كه بر هواپيما سوار مى شود مى تواند در اين كرامتى كه خدا انسان را به آن سرافراز كرده و زمين و آسمان را مسخر او قرار داده است تفكر كند، و بينديشد كه اين مخلوق و پديده به ظاهر كوچك با عقل و انديشه خود چه تصرفاتى در زمين و فضا مى نمايد و چه كارهايى از او صارد شده و مى شود كه از حيوانات عظيم الجثه، و آفتاب و ماه و كوه ها و اقيانوس ها صادر نخواهد شد.

اين چه امتياز و چه استعدادى است كه به انسان عطا شده است؟ و چه تاج كرامتى بر سرش نهاده اند؟ جا دارد به اين شعر منسوب به امير المؤمنين عليه السلام مترنم شده و به خودش خطاب كند.

اتَزْعَمُ انَّكَ جِرْمٌ صَغيرٌوَ فيكَ انْطَوَى الْعالَمُ اْلَاكْبَرُ

وَ انْتَ الْكِتابُ الْمُبينُ الَّذى بِاحْرُفِهِ يظْهَرُ الْمُضْمَرُ[47]

سفرنامه حج، ص: 61

***

توئى تو نسخه صنع الهى بجواز خويش هر چيزى كه خواهى

و از اينكه نتوانسته ايم از اينهمه استعداد استفاده كنيم و نعمت هاى بزرگ خدا را رايگان و بى عوض به هدر داده ايم، و از آنانكه در مراحل اظهار استعداد، و به فعليت رساندن كمالات انسانى پيشتاز شده اند عقب مانده ايم شرمنده و خجلت زده باشيم.

يقيناً در آينده چنانكه در بعض روايات مربوط به عصر ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه و زمان حكومت جهانى آن حضرت به آن اشاره شده است بيش از اينها هويت و استعداد انسان ظاهر خواهد شد.

اما نكته اى در اينجا است كه اسلام همه كمالات و همچنين كوشش براى تسخير زمين

و آسمان و ترّقى و پيشرفت مادى و معنوى را به انسان پيشنهاد نموده و او را به دنبال كردن انديشه هاى ژرف، دلير و گستاخ و به تسخيرات بيشتر اميدوار نموده است و چهارده قرن پيش نيل به پيشرفت هايى را كه براى بشر محال شمرده مى شد ممكن معرفى كرده و گذشت زمان هم نظر اسلام را تأييد مى نمايد و براى نمونه در اين آيات شريفه دقت و تأمل نمائيد.

الَمْ تَرَ انَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي اْلَارْضِ وَالْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِامْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ انْ تَقَعَ عَلَي اْلَارْضِ الّا بِاذْنِهِ

سفرنامه حج، ص: 62

انَّ اللهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ 48]

الَمْ تَرَوْا انَّ اللهَ سَخِّرَ لَكُمْ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي اْلَارْضِ وَ اسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً[49]

اللهُ الَّذي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِي الْفُلْكَ فيهِ بِامْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي اْلَارْضِ جَميعاً مِنْهُ انَّ في ذلِكَ لَايات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ 50]

وَ سَخِّرَ لَكُمْ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِامْرِهِ 51]

بديهى است مفهوم اينكه زمين و آسمان مسخر انسان شده اند تسخير بالفعل نيست بلكه اشياء را چنان آفريده است كه تسخير آنها براى انسان امكان پذير باشد يا انسان را چنان آفريده است كه مى تواند اين اشياء را مسخر خود سازد به هر دو صورت مقصود تسخير بالقوه است كه به فعليت رسيدن امروز از گذشته گسترده تر و كامل تر و ظاهرتر است.

مثلا برداشتن آب از نهرهاى بزرگ مانند نيل و دجله و فرات و

سفرنامه حج، ص: 63

جيحون يك نوع تسخير آنها است ولى كشتيرانى و سدسازى هاى بزرگ در آنها

نوع ديگر است همچنين تسخير هوا و فضا و نور و آفتاب و زمين و معدن صورت هاى متعدد دارد كه به تدريج آنچه در قوه بوده به فعليت مى رسد.

و خلاصه هواپيما نيز يكى از نمونه هاى تسخير اشياء براى انسان است

چنانكه تمام مظاهر صنعت و كشاورزى مظاهر همين تسخير است.

فَسُبْحانَ الَّذي جَعَلَ اْلَاشْياءَ مُسَخَّراً لِلْانْسانِ، وَ اكْرَمَهُ بِالنُّطْقِ وَ الْبَيانِ وَ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ

ورود به جده

جده يكى از بنادر معروف و شهرهاى عربستان 52] است و شهرت جهانى دارد.

اين شهر در هفتاد و سه چهار كيلومترى مكه معظمه واقع است و به صورت يكى از آبادترين شهرهاى عربستان است كه

سفرنامه حج، ص: 64

مى توان گفت تمام ساختمان هاى آن قصور و كاخ هاى مدرن و مجهز به تمام وسائل عصرى است.

اين شهر كه آبادى و عمران ظاهرى آن روز افزون است از مراكز مهم تجارت و بازرگانى مى باشد خيابان ها و منازل آن انباشته از درخت و تماشائى و ديدنى است.

جمعيت جده را در سفر قبل (1385 قمرى) سيصد تا چهارصد و پنجاه هزار نفر تخمين مى زدند و با اين حساب مى توان گفت كه فعلا تا نزديك به ميليون قابل تخمين است.

سفارتخانه ها همه در اين شهر (و شايد هم رياض) قرار دارند چون

ورود ملل غير مسلمان در مكه معظمه و حرم و مدينه طيبه ممنوع است، لذا مقرّ سفراء در شهر جده است، فقط سفراى مسلمان حق دارند به مكه معظمه و مدينه منوره مشرف شوند.

و اينكه گفتيم جده به صورت آبادترين شهرهاى عربستان است براى اين است كه اينگونه آبادانى را كه موجب افزايش توليد و بى نيازى جامعه از خارج نشود و در خودكفائى و رسيدن به

يك اقتصاد مستقل اثر نداشته باشد آبادانى نمى دانم بلكه عين خرابى و ويرانى مى بينم اينگونه آبادى در شهرهاى مدينه منوره و طائف و رياض نيز هست. اما جز اينكه تجمل و تفنن و اسراف و تبذير را در كشورى كه فقير و بينوا بسيار دارد رايج كرده است و جز اينكه به

سفرنامه حج، ص: 65

عنوان ساختمان هايى كه ساخته مى شود و لوازم آنها جيب مهندس هاى بيگانه را پر مى كند و كالاهاى آنها به مصرف مى رسد پيشرفت حقيقى در امور كشور حاصل نشده است، و اين ظاهرسازى ها و بناى قصور و كاخ ها براى ترقى و تعالى كشور اگر مضر نباشد (كه هست) مفيد نخواهد بود.

بارى قريب ساعت چهارده به وقت تهران و سيزده و نيم به وقت جده وارد اين شهر شديم و پس از انجام مراسم گمركى كه در حد متعارف بود در انتظار هواپيما براى عزيمت به مدينه منوره مانديم.

برادران ستاد حج ايرانى آمدند و اظهار محبت كردند و بر حسب خواهش آنها به ستاد حج رفتيم، برخورد آنان با مراجعه كنندگان، اسلامى و دلسوزانه بود و با روى گشاده و مهربانى به مردم جواب مى دادند و از كمك هايى كه لازم بود و مى توانستند دريغ نمى كردند.

شعبه هلال احمر ايران نيز همين جا بود، اين واحد نيز با كمى امكانات كه داشت انجام وظيفه مى نمود و بيماران مراجعه كننده را درمان مى كرد و وجود اين واحد در آنجا براى بيماران غريب نعمتى بود. به عكس در هنگام بازگشت افرادى كه در اين ستاد بودند چند تن جوان بى ادب و خشن بودند كه برخوردشان با اشخاص موجب نارضايتى و خلاصه اسلامى نبود شايد بيشترش

سفرنامه حج،

ص: 66

هم از سوء نيت نبود بلكه از نادانى و عدم صلاحيت بود از اين جريان ها در جاهاى ديگر هم ديده مى شد كه البته در بعضى موارد نيز نارضايتى اشخاص به علت انتظارات بيش از حدّ و غير قابل انجام آنها پيش مى آيد.

نماز ظهر و عصر را در جده بجا آورديم و ضمناً به مسائل شرعى كه بعضى داشتند جواب داده شد.

مسائل شرعى

از جمله اين مسائل حكم خروج از مكه معظمه بعد از عمره تمتع بود كه اعضاى گروه ها از لحاظ آنكه موقع رفتن به مكه معظمه، و برگشت به جده نياز داشتند اين سؤال را مى نمايند كه بر حسب بعض فتاوى خروج از مكه پس از عمره تمتع قبل از محرم شدن به احرام حج تمتع جايز نيست و در صورتى كه ناچار شود بايد محرم به احرام حج شود و به جده و هر مكان ديگر كه مى خواهد برود و پس از مراجعت براى اتمام حج به عرفات برود، و چنانچه بدون آنكه محرم به احرام حج شود بيرون رود معصيت كرده و اگر در همان ماهى كه عمره را بجا آورده مراجعت كند همان عمره كافى است و جايز نيست دوباره محرم شود و اگر پس از گذشتن سى روز از عمره اولى مراجعت كند بايد در ميقات محرم شود به احرام عمره تمتع، و چنانچه قبل از گذشتن سى روز

سفرنامه حج، ص: 67

مراجعت كند ولى در غير ماهى كه عمره اولى را به جا آورده مراجعت كرده باشد احتياطاً محرم به احرام عمره تمتع شود.

مسأله ديگر اين است كه: آيا كسى كه حجت الاسلام به حج تمتع بذمه دارد در اشهر حج

مى تواند عمره مفرده بجا آورد كه بنابراين اگر بتواند و فاصله بين عمرتين هم معتبر نباشد هر چند تمتع بر ذمه اش باشد محرم به احرام عمره مفرده شود به مكه معظمه برود و پس از انجام عمره مفرده تا يك ماه نگذشته برود و برگردد و سپس محرم به احرام عمره تمتع شود و در اين صورت اين مسأله مطرح مى شود كه اگر اجير براى حج تمتع در حالى كه اجير است عمره مفرده بجا آورد و پس از آن محرم به احرام عمره تمتع گردد آيا عمل به اجاره شده است و مستحق اجرت است يا اينكه مستحق نيست هر چند حج صحيح واقع شده و ذمه منوب عنه برى شده است يا اينكه در عمل به اجاره و استحقاق اجرت تفصيل داده شود بين آنكه براى حج بلدى اجير شده باشد يا براى حج ميقاتى كه در صورت اولى استحقاق اجرت ندارد و در صورت دوم استحقاق داشته باشد.

فرودگاه جده و آسايشگاه حاجيان

مطار جده يعنى محل پرواز و به اصطلاح ايرانيان فرودگاه از نظر ظاهر بسيار وسيع و مجلل است و ظرفيت دارد كه صدها هزار

سفرنامه حج، ص: 68

نفر در آن وارد شوند اين فرودگاه كه به سقفى جالب مسقف است، داراى وسايل تهويه

و دستشويى هاى مدرن مى باشد.[53]

سفرنامه حج، ص: 69

در اين مطار بناها و مراكزى در فاصله هاى مناسبى ساخته شده كه در اختيار هيأت هاى حج هر كشور و مؤسسات درمانى و راهنمائى آنها قرار دارد.

و در ايام حج هر ساعتى هواپيماهاى متعدد گروه هايى از حاجيان را در اين مطار (فرودگاه) پياده مى كنند علاوه بر حاجيانى كه از طريق

زمينى و دريا مى آيند.

پرواز از جدّه به سوى مدينه منوره

قريب نه ساعت در جده منتظر هواپيما براى حركت به مدينه منوره شديم تا سرانجام حدود بيست دقيقه به ساعت 24 شب يكشنبه جده را براى تشرف به مدينه منوره ترك كرديم در بين راه جده تا مدينه منوره حال شوق و شور و اشتياقى كه براى عاشقان روضه مقدسه نبويه «على من حل فيها صلوات الله و تحيته» حاصل مى شود غير قابل توصيف است.

دقايق و ثانيه ها را با بى صبرى عجيب و انتظار شديد مى گذرانند و دقيقه شمارى مى نمايند، و هر چه به رأس موعدى كه قبلا از سوى كاركنان هواپيما اعلام شده نزديكتر مى شوند شور و شوقشان افزون تر مى گردد.

وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد

حالات اين بار يافتگان به روضه مقدسه مختلف است بعضى

سفرنامه حج، ص: 70

از فرط خوشحالى گريه مى كنند، بعضى با شعر و نظم و نثر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را مخاطب ساخته و به حسب حال و معرفت خود با آن حضرت گفتگو مى كنند، و

خود را در حضور مى يابند برخى به ياد خويشاوندان و نزديكان و دوستانشان كه آرزومند درك اين سعادت بزرگند گريه مى نمايند، بعضى هم چيزى نمى گويند و خاموشى اختيار مى كنند گوئى حرف و سخنى را كه در خور اين فوز عظيم، و مناسب

عظمت مقام حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم باشد پيدا نمى كنند، و خود را حقيرتر از آن مى بينند كه در چنين مقامى ارفع و اقدس پا بر بساط حضور گذارند و خود را عرضه بدارند.

بعضى مبهوت و متحيرند، و گوئى باور نمى كنند كه به چنين سعادتى نايل شوند كه چند دقيقه ديگر به مدينه شهر وحى، شهر قرآن، شهر اسلام، شهر رحمة للعالمين و شهر على، زهرا، حسن و حسين عليهم السلام وارد خواهند شد.

خلاصه در بين اينگونه احساسات ناگهان شهر مدينه منوره وقبةالخضراء همچون خورشيد عالمتاب و برتر از آن چهره نمائى مى كند، و فرياد و غريو صلوات از مسافرين هواپيما به آسمان بلند مى شود.

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».

سفرنامه حج، ص: 71

فصل دوم: در مدينه منوّره

اشاره

سفرنامه حج، ص: 73

در مدينه منوّره

شهر نور

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ انْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ 54]

انَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبي يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْليماً[55]

صلوة و تسليم على اشرف الورى و من فضله ينبو عن الحد و الحصر

و من قدر فى السبع الطباق بنعله و عوضه الله البراق عن المهر

و خاطبه الله العلى بحبه شفاها و لم يحصل لعبد و لا حرّ

عدو لى عن تعداد فضلك لايق يكلّ لسانى عنه فى النظم و النثر

و ماذا يقول الناس فى مدح من مدائحه الغراء فى محكم الذكر

سفرنامه حج، ص: 74

ثناى بيشمار و حمد بسيارخدائى را است پيوسته سزاوار

كه آلاء وى از احصا فزون است ز حد حصر نعمايش برون است

بما اول عطا فرمود هستى پس آنگه داد عقل و تندرستى

براى اينكه ما زى خويش خواندرهش را عارف و عامى بداند

رسالت داد ختم انبياء رارهين منت خود ساخت ما را

درود بى شمار بى تناهى ز ما بر اولين فيض الهى

نخستين عقل و اصل آفرينش دليل راه يزدان شمع بينش

شهى كو انبياء را قبله گاه است ز ايمائيش منشق قرص ماه است

طفيل حضرت او خلق كونين مقامش را بخوان در قاب قوسين

سر شاهان مكين تحت لولاك سر كويش مطاف هفت افلاك

خديو جم غلام عرش درگاه كه شد مسند نشين لى مع الله

بر آل طاهرينش نيز از ماتحيات فزون از حد احصا

همه روشن كن شمع هدايت همه بنيان كن نخل غوايت

خصوصاً واقف اسرار لاهوت نگهدارنده اركان ناسوت

اميرالمؤمنين حيدر كه يزدان شدش اندر كتاب خود ثنا خوان

ديگر ختم ملوك ملك هستى غرض از خلقت بالا و پستى

سپهر دين و دانش قطب امكان امام آخرين سلطان دوران

ولى قائم

موعود مسعودصفى خاتم درگاه معبود[56]

سفرنامه حج، ص: 75

نزديك به ساعت نيم بعد از بيست و چهار به وقت محلى هواپيما در مطار (فرودگاه) مدينه منوره فرود آمد، و با ابتهاج و شادمانى بى اندازه و خوشحالى زايد الوصف قدم در زمين مبارك مدينه منوره نهاديم و قلم با اين تعبير دور از ادب شكسته باد، نه قدم بر آن زمين مقدس گذارديم كه با هزاران عذر جسارت و گستاخى سر بر خاك آستان رسالت

گذارده و زمين ادب را بوسيديم، و خاكش را سرمه ديدگان نموديم.

اگر امكان داشت كه خود را از اين بدن عنصرى خارج كنيم و در اينجا با روح مجرد به زيارت ارواح پيامبران خدا و اوليا و قدسيان ملكوت اعلى و معتكفان حريم حرم با احترام نبوى نايل شويم هرگز به خود اجازه نمى داديم پا بر اين زمينى كه مهبط ملائكه و مقدم شخص اول عالم امكان خواجه دو سرا محمد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين و سيدة النساء و دو آقاى جوانان اهل بهشت و ساير ائمه عليهم السلام است بگذاريم و حداقل (سعيا على الرأس لا مشياً على القدم) را برمى گزيديم.

سرزمينى كه هر نقطه اش داستانى افتخارآميز و تاريخى بهجت انگيز دارد اگر چه دشمنان بيدادگر از اسائه ادب به اين زمين كوتاهى نكردند و در آن و حتى در مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم جناياتى مرتكب شدند كه تاريخ انسانيت را سياه نمود.

در طول تاريخ اسلام حكومت هايى كه بر اين سرزمين مسلط

سفرنامه حج، ص: 76

شدند جز يك سلسله عمليات ظاهرسازى و عوام فريبانه كه در مسير سياست هاى خاص آنها بود نه فقط كارى انجام ندادند

بلكه كوشش كردند مدينه منوره را از مركزيت بيندازند چنانكه انداختند.

عبدالملك مروان يكى از حاكمان و طاغوتيان بنى اميه، كوشش مى كرد حيثيت علمى و معنوى مدينه را از ميان ببرد، زيرا بواسطه استقرار خاندان رسالت كه در رأس آنها حضرت امام زين العابدين عليه السلام قرار داشت و همچنين گروهى از تابعين و رجال علم مثل قاسم بن محمدبن

ابى بكر موقعيت مركزى خاصى داشت و مردم به مركز حكومت كه شام بود اعتنائى نداشتند، لذا عبدالملك گروهى از اراذل و اوباش را در مدينه ساكن گردانيد تا كسانى كه به مدينه مى آيند از اين شهر مقدس و مردم آن متنفر شوند، و كار تظاهر به فساد در مدينة الرسول به جائى رسد كه از شعبى نقل شده است كه گفت:

در حكومت عبدالملك وقتى به مدينه رفتم چنين و چنان ديدم كه من كلام او را بازگو نكنم بهتر است، سپس هم همين بنى اميه جامع اموى را در دمشق بنا كردند، براى اينكه مردم از مدينه منوره و مكه مكرمه منصرف نموده و به آنجا متوجه نمايند و بلكه به جاى كعبه معظمه به حج آن وادار سازند.

هر چه بود در اين دوران ها مدينه را كه بايد مركزيتش استمرار پيدا كند از مركزيت انداختند. نخست بنى اميه دمشق را مركز قرار

سفرنامه حج، ص: 77

داد و سپس بنى عباس بغداد را و پس از آن هم عثمانى ها اسلامبول را و در برابر آنها نيز خلفاى فاطمى در مصر، قاهره و حكام اموى اسپانيا و اندلس را مركز قرار دادند، و مدينه تقريباً در حد يك شهر متعارف در جهان اسلام تأثير بيشترى نداشت.

و در بعض مواقع مثل عصر متوكل از

آن هم به ظاهر پايين تر و مورد خشم حكومت بود، شقى ترين و ستمكارترين افراد را بر اهل مدينه حكومت مى دادند.

اگر چه دمشق و بغداد و اسلامبول نيز اعتبار معنوى كسب نكردند و عقيده مردم را جلب ننمودند، اما از جنبه سياسى و توابع آن اهميت

يافتند و طاغوت مآبى هاى مدائن و روم را به دمشق و بغداد و اسلامبول و ديگر شهرهاى بزرگ منتقل كردند.

هر كس بخواهد بداند شهر مدينه منوره و مكه مكرمه در آن اعصار چگونه فراموش شده بود شهرهايى مثل بغداد و دمشق و وسايلى را كه براى رفاه مردم و وسعت جهات اقتصادى آنها فراهم بود، و كاخ ها و بيمارستان ها و مدرسه هايى كه در آنجا تأسيس مى شد با وضع مدينه و مكه و مردم فقير و گرسنه شبه جزيره مقايسه نمايد.

در حالى كه در بغداد و اسلامبول و شهرهاى مشابه آنها و در اندلس كتابخانه ها و مدارس بزرگ تأسيس مى شد و كاخ هاى مجلل

سفرنامه حج، ص: 78

و پرخرج ترين ميهمانى ها و عروسى ها و عياشى ها انجام مى شد. براى مردم مدينه امكانات فراگرفتن و خواندن و نوشتن نبود.

و خلاصه اين است كه شهر مدينه كه بايد در طول چهارده قرن گذشته و بعد از اين و در اعصار آينده مركز و عالى ترين مظهر فكر اسلام و نظام اسلام، و منبع نشر معارف اسلام درآيد به وضعى درآمد كه در اقصى نقاط عالم اسلام شهرهاى بسيار در بينش و علم از آن پيشى گرفتند و مدينه را تحت الشعاع قرار دادند.

از اين شهرها مى توان بغداد و دمشق و اسلامبول و قاهره و نيشابور و خوارزم و بلخ و مرو و قرطبه و غرناطه را نام

برد كه همه هم در جهت علمى و فكرى شهرت داشتند و هم در جهت اسراف در تجمل و خوشگذرانى و قصرها و كنيزان مغنيه و رقاصه در حالى كه مردم مدينه در فقر بسر مى بردند و در انتظار اين بودند كه پس از سال ها مثلا خليفه

يا اطرافيان او به آنجا بروند به رسم احسان و صدقه به مستمندان از بيت المال مسلمين چيزى به آنها با هزار منّت تصدق نمايند.

آرى از مثل مالك بن انس در حديث و فقه اسم برده مى شد، و به او امام اهل مدينه لقب داده بودند اما اين نيز به منظورهاى سياسى بود و منصور دوانيقى براى معارضه با امام جعفر صادق عليه السلام و اهل بيت از مالك ترويج مى كرد.

سفرنامه حج، ص: 79

البته در عصر امام محمد باقر و بالخصوص حضرت امام جعفر صادق عليهماالسلام موقعيت علمى مدينه تجديد شد و رجال بزرگ از مدرسه اين دو امام بيرون آمدند كه عده اى از آنها شهرت جهانى يافتند، اما اين رونق بازار علوم و معارف هم ديرى نپائيد به واسطه شهادت حضرت صادق عليه السلام و بازداشت و زندانى شدن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه سال ها ادامه يافت دوباره آن وضع سابق را تعقيب كردند.

و خلاصه در اثر اين دسايس سياسى مدينه تقريباً پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در تمام اين مدت چهارده قرن تا امروز وضعى را كه مناسب شأن و شرافت و موقعيت مهبط وحى و مركز رسالت اسلام و مدفن رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و مقرّ اهل بيت عليهم السلام باشد نيافت. فقط مسأله اى كه در آن، مورد نظر و اهتمام بوده و

هست معارضه با نفوذ اهل بيت عليهم السلام و انديشه هاى اسلام راستين مى باشد كه به شديدترين صورت پيروان اهل بيت و شيعه محق سركوب مى شدند و از حقوق اسلامى حتى قبول شهادت محروم مى گرديدند و اين سياستى بود كه در تمام عالم اسلام اجرا مى شد.

و حتى نقل فضايل آنها موجب بودكه بزرگترين محدثين و راويان احاديث را منزوى كند و نقل حديث از او را ممنوع سازد و بقول ناصر خسرو:

در بلخ ايمنند زهر شرى ميخوار و دزد و لوطى وزن باره

سفرنامه حج، ص: 80

ور دوستدار آل رسولى تواز خانمان كنندت آواره

آزاد و بنده و پسر ودخترپير و جوان و طفل به گهواره

بر دوستى عترت پيغمبركردندمان نشانه بيغاره

مدينه منوره در طول تاريخ به واسطه جهات بسيار از جمله بدرفتارى و سوء سلوك زمامداران همواره در معرض گرايش به اهل بيت و پيروى از هدايت آنها قرار مى گرفت كه آن گرايش با خشونت شديد و كشتار كه گاهى به صورت قتل عام بود سركوب مى شد.

اما مرور زمان و تسلط حكام جائر حقانيت اهل بيت و حقيقت و صحت برنامه اى را كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در امر رهبرى امت داده بود روزبروز روشنتر ساخت، و مردم فهميدند كه عدول از اين برنامه و رجوع نكردن به اهل بيت رسالت عليهم السلام منشأ همه مفاسد و معايب و تسلط زورگويان و ستم پيشگان مى باشد.

مسلمانان مى ديدند نظاماتى كه اسلام با آنها درگيرى داشته و محكوم

كرده و برانداخته است از نو تجديد شده، و رسوم مداين و روم و پايتخت هاى ديگر جباران در دمشق و بغداد و غرناطه و اسلامبول و ... معمول و متداول

گشته و خلافت با شاهنشاهى، و امپراطورى و ملوكيت و استبداد و فرعونيت مترادف گرديده است.

سفرنامه حج، ص: 81

بر اثر اين اوضاع دانستند كه خبرهاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و برنامه اى كه خدا در امر خلافت مقرر فرموده همه برخير و مصلحت است و براى استمرار دعوت اسلام و نجات مستضعفان بوده است.

دانستند كه هيچيك از اين رژيم هاى غير شرعى پاسخگوى خواسته هاى وجدان بشرى و محقق اهداف اسلام نيست.

گسترش اين بينش اركان حكومت هاى غاصب را كه به اسم اسلام مردم را استعباد مى كردند هميشه مى لرزانيد، و همه از اينكه مدينه مركز اين بينش شود در هراس بودند.

لذا حتى ابن حجر كه يكى از علماى معروف اهل سنّت و مروج سياست هاى اسلام برانداز، و جيره خوار دستگاه همين حكومت ها است در ابتداى كتاب (الصواعق المحرقه) به شدت از اينكه فكر شيعى يعنى انديشه اسلام راستين، و معارضه با سلطه هاى استعلا و استعبادى در مدينه روند بگيرد و فراگير شود اظهار نگرانى مى نمايد، و به گمان خودش صواعق را براى جلوگيرى از گسترش اين بينش تأليف مى كند.

آرى مسأله مدينه منوره براى تمام سياست هاى حكام غاصب همين بود، لذا اسلام را از حركت سريع اصيلش بازداشتند و سياست هاى آن را در مسير اهداف خود رهبرى كردند، و اينهمه

سفرنامه حج، ص: 82

عقب ماندگى ها را براى مسلمانان بوجود آوردند.

وضع كنونى مدينه منوره از اين جهات و نواحى اصيل اسلامى و انسانى در حكومت سعودى از وضع گذشته آن بهتر نشده بلكه از جهاتى بدتر و خطرناكتر است، و اگرچه ظواهر خانه ها و كاخ ها و راه ها چنانكه در همه جاى دنيا به مناسبت عوض شدن اوضاع صنعتى و وارد

شدن دنيا به دوره برق و ماشين تغيير كرده است اما هر كس مى فهمد كه اين تغييرات اصولى و جوهرى نيست و آنچه به ظاهر از عمران و آبادانى در جده و مدينه طيبه و مكه مكرمه و طايف و رياض و غيرها ديده مى شود ترقى و پيشرفت محسوب نمى شود اين آبادى ها بر سه اساس است:

1. بر اساس برآوردن نيازهاى جاه طلبانه وهابى ها كه بر تمام ذخاير اين كشور مسلطند، و در عربستان و خارج از آن براى خود همه گونه اسباب خوشگذرانى و عياشى و هرزگى را در نهايت اسراف فراهم نموده اند در حالى كه مردم فقير و گرسنه عربستان از زندگى متوسط انسانى محروم مى باشند.

2. بر اساس رفع نيازمندى هاى استعمار كه در اين رابطه نيز پول هاى كلان مصرف شده، و ثروت مردم فقير اين كشور جيب سرمايه دارن آمريكائى يا فرانسوى يا انگليسى يا ايتاليائى و ديگران را پر مى سازد.

سفرنامه حج، ص: 83

3. بر اساس به مصرف رساندن محصولات صنعتى بيگانگان كه ملاحظه مى شود تقريباً تمام عوايد ساختمان اين بناهاى مدرن حتى مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و مسجد الحرام را مؤسسات كنتراتچى

و كمپانى هاى بيگانه مى برند.

بديهى است تا حدودى هم وسايل آسايش حجاج و توسعه و عمران حرمين فراهم شده است، اما در متن نقشه آسايش حجاج و اينگونه هدف ها هدف اصلى نيست و تبعى و فرعى است، زيرا حكومتى كه مى خواهد با جمعيت كم به مناسبت وجود حرمين شريفين در كشورش در بين حكومت هاى ديگر اعتبار داشته باشد و به عبارت ديگر حكومتى كه اعتبارش در بين مسلمانان و در تمام جهان فقط به اين دو حرم مقدس است كه يك

ميليارد بشر به آن به نظر احترام مى نگرند و همه ساله نزديك به يك ميليون براى اداى مراسم حج از اطراف و اكناف، و اصقاع دور و نزديك عازم آن مى شوند بايد در حدى كه مورد اعتراض اينهمه زائر قرار نگيرد و دنياى اسلام به او معترض نشود آن را تجليل نمايد، و براى پذيرائى اين جماعت بشرى خود را آماده نمايد، و اين مراسم را كه خواه و ناخواه انجام مى شود در اختيار خود نگاه دارد تا براى مقاصد خود از آن سوء استفاده نمايد.

و به هر حال اين ظواهر و مظاهر اگر چه در اصل مقصود حكومت سعودى نيست بلكه مقصود همه مسليمن است، و همه

سفرنامه حج، ص: 84

مى خواهند مراسم حج هر چه باشكوهتر و منظم تر برگزار شود، و مسجدين و حرمين شريفين در حدود تعاليم شرعى از جنبه توسعه و عظمت ظاهرى همه نمونه باشد، و در اين دو شهر فقط خداى بزرگ به بزرگى ياد شود، و صاحبان مقامات حكومتى هيچگونه تكبّر و علوّ و برترى نداشته باشند و مظهر مساوات اسلامى باشند و برادرى اسلامى در آن

آشكار باشد، و از طاغوت پرستى و استضعاف در آن خبرى نباشد كه متأسفانه تشريفات ظاهرى و تجملات در حد وفور نسبت به شاه و خاندانش وجود دارد، فقط چيزى كه نبود يا اگر بود ما نديديم مجسمه و عكس و صورت بود كه نه تنها در مسجدين در مساجد ديگر هم حتى يك عكس و صورت ديده نمى شود.

بارى مدينه كنونى مدينه اى بهتر از مدينه عصر عبدالملك و وليد نيست با اين تفاوت كه در آن عصر با همه مفاسدى كه در

آن ساخته و پرداخته بودند شخصيتى الهى مثل امام زين العابدين عليه السلام وجود داشت كه عبادت و زهد و گذشتن از دنيا و زندگى بسيار ساده و بى تجملش تمام دستگاه ظلم و اسراف و تجبر و تكبر و پر تشريفات و خدم و حشم خليفه وقت را تحت الشعاع قرار مى داد و مثل فرزدق با آن قصيده جاودان او را مدح و توصيف به حق مى نمود ولى مدينه امروز از وجود شخصيتى كه بتواند اين مظاهر استكبارى حكومت را با اخلاق و رفتار پارسايانه

سفرنامه حج، ص: 85

و بى تكلف و بى پيرايه بكوبد و نمونه قدس اخلاق اسلام باشد خالى است.

مردمانش در معارف اسلامى عقب مانده اند و جز تعصب و تظاهر صورى به تمسك به بعضى از وظايف اسلامى چيزى در آن متجلى نيست.[57]

بازگشت به شهر نور

ارْضٌ مَشى جِبْريلُ فى عَرَصاتِهاوَاللهُ اشْرَفَ ارْضَها وَ سَمائَها

ما مى خواستيم از شهر نور سخن بگوئيم كه متأسفانه تاريكى ها را برشمرديم و كمبودها و نواقص را تذكر داديم و به جاى اينكه آنچه را شهر مدينه منوره دارد يادآور شويم آنچه را ندارد و بايد داشته باشد برشمرديم.

آنچه اين شهر مقدس و عزيز كه صدها ميليون مسلمان شوق زيارتش را دارند، دارد هيچ شهرى در روى زمين ندارد. راستى اين

سفرنامه حج، ص: 86

شهر بى نظير است و وجود قبر مطهّر رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و مسجد آن حضرت و مشاهد مقدسه اهل بيت عليهم السلام همه كمبودهاى مادى آن را كه در اثر سوء سياست هاى سياستمداران پيدا شده تحت الشعاع قرار مى دهد، و با اين امتيازات بزرگ آن نواقص به حساب نمى آيد و اصولًا هر تقدير و تجليل كه از مدينه

مى شود به ملاحظه اين افتخارات بزرگ است. اين شهر دارالهجرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و اولين مركز اعلام رسمى موجوديت جامعه و نظام اسلام است.

اگر اين شهر نبود و اگر اين شهر به نداى منادى الهى پاسخ نمى داد و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم را نمى پذيرفت و اگر مردم اين

شهر با آن ايثار و اشتياق مهاجرين را نمى پذيرفتند و به اسلام نگرويده بودند و مهاجرين را منزل و مسكن نمى دادند و در نهايت برادرى از آنها پذيرا نمى شدند هر چند سير اسلام و دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم متوقف نمى شد ولى مى توان گفت كه اگر اين شهر نبود اسلام در اين مسيرى كه قرار گرفت قرار نمى گرفت.

زن و مرد مسلمان اين شهر فداكارى كردند از مال و مسكن و جان خود گذشتند، و در حمايت از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و دعوت توحيد وظيفه خود را ادا كردند و به بيعت خود با آن حضرت وفا نمودند.

سفرنامه حج، ص: 87

اعلان كلمه توحيد و تشكيل حكومت رسمى اسلام از اين شهر شد.

اين شهر بود كه با كفار و مشركين مكه و ديگران در بدر و احد و احزاب جنگ كرد.

ابودجانه انصارى و مردان ديگر از دلاوران انصار اهل اين شهر بودند و بى جهت نبود كه منافقين با اين شهر و يا انصار آنهمه دشمنى داشتند و پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به جاى تقدير از اين شهر و مردم آن آنها را به آن گونه تحقير كردند كه معاويه صريحاً آنها را و خبرهاى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را نسبت به آنها به

باد استهزا مى گرفت و تا مى توانستند آنها را خصوصاً افرادى را كه در وفادارى با خاندان رسالت مشهور بودند از كارها بر كنار و از بيت المال محروم مى نمودند.

و بى جهت نبود كه شخصيت دوم اسلام على عليه السلام از آنها تجليل و

احترام مى كرد و خدمات و فداكارى هاى آنها را در راه اسلام و بارور شدن شجره طيبه توحيد و يارى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم تقدير مى فرمود.

اولين مسجد را مسلمان ها در اين شهر بنا نمودند و سوره هاى مدنى در اين شهر نازل شد.

همه جاى اين شهر براى انسان يادآورنده خاطرات تاريخى و

سفرنامه حج، ص: 88

سير زندگانى خواجه كاينات و مَفخر ممكنات است.

اين سرزمين مَقدم حبيب خدا و يگانه شخص شخيص عالم امكان است.

اين كوچه ها و خيابان ها مَعبر آن حضرت و هر نقطه اش از جنبه تاريخى و اسلامى با عظمت و پر افتخار و با بركت است.

اين شهر بعد از مكه معظمه مركز نزول وحى قرار گرفت.

فاطمه زهرا عليهاالسلام آن يگانه مدافع اسلام و پاسدار راه توحيد در اين شهر مقام داشت.

دو آقاى جوان اهل بيت حسن و حسين عليهماالسلام كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آنهمه در حضور مردم و جمع اصحاب به آنها اظهار مهر و محبت مى نمود و آنها را مى ستود و امت را به ولايت و محبّت آنها ترغيب و وصيت مى فرمود و همچنين ساير امامان عليهم السلام به جز اميرالمؤمنين و امام دوازدهم عليهماالسلام در اين شهر تولد يافته اند.

اين شهر مولد ائمه و مَدْرَس حضرت باقر العلوم و حضرت كشاف حقايق امام جعفر صادق عليهماالسلام است.

آنقدر در اين شهر مواقف تاريخى و يادگارها از رجال اسلام و قهرمان هاى بزرگ اسلام وجود دارد كه

شرح آن جز در كتاب هاى مفصل و بزرگ ممكن نيست.

سفرنامه حج، ص: 89

مكه مكرمه كه به عظمت هاى ويژه ديگر اختصاص دارد با آنهمه خصايص بزرگ و آيات بينات و مقام ابراهيم و كعبه معظمه و اينكه مطلع انوار وحى محمدى بود و قبله ميلياردها مسلمان در مرور قرون و اعصار تا روز قيامت شد به واسطه استيلاء افكار مشركانه بر اهالى آن نتوانست از اين افتخار كه محل اقامت و موطن پيغمبر خدا است پاسدارى و آن حضرت را يارى كند، و مركزيتى را كه به واسطه وجود عزيز خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم داشت براى خود حفظ نمايد.

پس از سيزده سال كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم دعوت رسالت فرمود، صداى دعوتش كه از مكه مكرمه و عربستان به خارج رسيده بود دل هاى مردم را به سوى اسلام و براى اسلام فتح مى كرد.

از يك سو قريش و مشركين اسلام را براى خودشان، و خدايان مصنوعيشان و براى موضع هاى استكبارى و ستمكاريشان خطر جدى مى ديدند، و براى اجراى خطرناكترين طرح خود يعنى كشتن پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم با همكارى قبايل و فاميل هاى مختلف وارد عمل شدند.

و از سوى ديگر بايد دعوت اسلام دوره نوينى را آغاز نمايد كه در آن به عنوان يك نظام الهى و مسلمين به صورت يك جامعه در برابر تمام نظامات و جوامع اعلام موجوديت بنمايد و ويژگى هاى خود را آشكار

سازد تا كسانى كه اسلام آورده اند و

سفرنامه حج، ص: 90

افرادى كه در اثر دعوت اسلام از شرك و بت پرستى بيزار شده اند، و مستضعفان و محرومان و مظلومانى كه اسلام را پناهگاه خود مى بينند، و شيفته و دلباخته

برادرى اسلامى شده اند بتوانند از اطراف و اكناف در زير پرچم حمايت اين نظام گرد آمده، و به جامعه جديد بپيوندند.

بدون چنين مركزيتى افرادى كه اسلام اختيار مى كردند استضعاف مى شدند و مورد سخت ترين شكنجه ها قرار مى گرفتند.

بايد اين افراد تحت حمايت رسمى قرار بگيرند، و بايد اسلام از حقوق پيروان خود دفاع نمايد، و بايد نو ايمانان به حمايت اسلام از آنها اميدوار شوند. به واسطه آنكه مشركين و مستكبران مكه مكرمه را مركز شرك و بت پرستى قرار داده بودند و تحت استيلاى شديد خود گرفته بودند براى اينكه مركز رسالت اسلام باشد شرايط لازم را نداشت، و مسلمانان ناچار بايد مركزى را براى خود در نظر بگيرند تا حكومت حق و عدل و جهانى اسلام را پايه ريزى كنند، و جامعه را بر اساس قوانين الهى، و قواعد و نظام نو اداره نمايند.

خدا چنين اراده فرموده كه اين افتخار نصيب يثرب شود كه پس از اقامت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در آنجا به (مدينة الرسول) و (مدينه منوره) شهرت يافت و خدا چنان اراده فرمود كه اهالى يثرب در اين دور جديد اسلام نقش مؤثر را ايفا كنند، و براى

سفرنامه حج، ص: 91

متشكل شدن مسلمين و بوجود آمدن نظام نو همه گونه ايثارگرى، و مردانگى و برادرى را نشان بدهند، و الحق كه مخلصانه و صادقانه اسلام را يارى كردند كه

خدا در قرآن مجيد از آنها مدح فرموده است:

وَالَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلايمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ الَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا اوتُوا وَ يُوْثرُونَ عَلي انْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ شُحَّ نَفْسِهِ فَاولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 58]

بنابراين در

يثرب جامعه اسلامى متشكل گرديد و اسلام از يثرب مدينه را بنياد نمود.

در تاريخ واقعه اى نظير هجرت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و ساير مهاجرين نخواهيم يافت كه هجرت كنندگان در حالى كه از همه جهات مادى چشم پوشيده بودند اينگونه مورد استقبال قرار گرفته باشند، و در پذيرائى از آنها اين همه شور و شوق و خوشحالى و مسرت اظهار كرده باشند.

گوئى انصار يعنى مردم مدينه پيش بينى مى كردند و مى دانستند كه يثربشان در اثر شرافتى كه يافته مدينه مى شود و چه شهرت و چه موقعيتى را در جهان حائز خواهد شد.

سفرنامه حج، ص: 92

و گوئى مى ديدند كه ميليون ها مردم در موسم حج و در دوران سال از راه هاى دور و دورترين نقاط جهان براى زيارت يثربشان از زن و بچه و خانه و مال و مقام صرف نظر نموده مدينه منوره را مقصد قرار مى دهند.

راستى نمى دانم آنها اگر چه به پيشرفت سريع اين دين ايمان داشتند

آيا براى شهرشان اين همه شهرت و موقعيت را پيش بينى مى نمودند.

آن روز كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم وارد مدينه طيبه شد اين اشعار در مراسم استقبال آن حضرت خوانده مى شد:

طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينامِنْ ثَنِياتِ الْوَداعِ

ايهَا الْمَبْعُوثُ فيناجِئْتَ بِاْلَامْرِ الْمُطاعِ

وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيناما دَعا لِلّهِ داعِ 59]

آيا آنها كه اين اشعار را مى خواندند مى دانستند و براى شهرشان اين آينده را پيش بينى مى كردند كه در مثل عصر ما يك ميليارد مسلمان در سراسر جهان آرزومندند از ثنيةالوداع ديدن كنند و خاطره آنروز عزيز را گرامى بدارند؟

واقعاً اسلام در همه جلوات و مظاهرش اعجاز است، و قدرت الهى در حقيقت دعوت حق خود را

به ثبوت مى رساند، و نشان

سفرنامه حج، ص: 93

مى دهد كه آن نيروئى كه پايدار و باقى است، و مى تواند همه نيروها را درهم بشكند نيروى ايمان به خدا و اخلاص در راه اقامه حق و عدالت است، و آن چيزى كه فانى نمى شود حيثيت هاى مرتبط و وابسته به خدا و وجه الله است كه:

كُلُّ شَى ء هالِكٌ الّا وَجْهَهُ 60]

وَ يبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلالِ وَاْلِاكْرامِ 61]

و هر چه جز او است و وجه او نسيت و باطل و عدم صرف است.

الا كُلُّ شَى ء ما خَلَا اللهِ باطِلٌ وَ كُلُّ نَعيمٍ لا محالَةَ زايلٌ 62]

باز هم شهر نور

قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتاب مُبين 63]

اشْرَقَ النُّورُ فِى الْعَوالِم لَمّا

بَشَّرَتْها بِاحْمَدَ اْلَانْبِياءُ

نورى كه پر تلألؤ و پاك و مخلد است نور حبيب قادر سبحان محمّد است

سفرنامه حج ؛ ص93

سفرنامه حج، ص: 94

مدينه را كه مى گوئيم شهر نور است نه از آن جهت كه انوار برق همه خيابان ها و كوچه ها و مجامع آنرا روشن كرده است و وقتى در شب از فراز هواپيما به آن مشرف مى شويد جالب و تماشائى است.

و نه از آن جهت كه نورافكن هاى قوى مسجد النبى صلى الله عليه وآله وسلم

را چنان روشن مى نمايد كه آفتاب در روز جهان را روشن مى سازد.

مدينه از آن جهت شهر نور است كه نور وحى قرآن كه هر سوره و هر آيه و جمله آن نور است پس از مكه مكرمه در آن تابيد، و از آنجا آفاق و اقطار جهان را روشن ساخت.

نور هدايت، نور ايمان، نور آزادى نور احترام به حقوق انسان، نور عدالت، نور علم و معرفت، نور توكل و صبر و

رضاء و تسليم و تفويض و ايثار و همه مكارم اخلاق از اين مدينه به جهان پخش شد.

مطلع تمام اين انوار وجود سيد رسل و پيشواى كل حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم بود كه رسالتش براى جهانيان رحمت بوده و تا قيامت رحمت خواهد بود و پس از لحوق آن حضرت به رفيق اعلى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و

سفرنامه حج، ص: 95

ساير ائمه عليهم السلام مطلع انوار معنوى مى باشند[64] و امروز مطلع و مشرق اين انوار وجود اقدس مجمع الانوار حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء است.

و اگر بگوئيم نور برق از پرتو نور محمدى صلى الله عليه وآله وسلم كشف شد گزاف نگفته ايم زيرا اين اسلام بود كه جهان را متحول كرد و از بركت اسلام بود كه سير علمى آغاز شد، و اروپا در آنچه به آن دست يافت مرهون خدمات علمى و تحقيقات و كاوش هاى علماى اسلام مى باشد و اگر ظهور اسلام نبود عالم در همان تاريكى ها و گمراهى ها و بى حركتى ها و خرافات باقى مانده بود.

اسلام و مسلمانان به اتفاق همه دانشمندان بر گردن تمام بشر و علوم حق دارند.

آرى مدينه شهر نور است و مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم مركز نور است و روضه و حجره آن حضرت كه متأسفانه از تعصب وهابى هاى مجسمه به ظاهر تاريك است و حتى يك لامپ كوچك برق در آن نگذارده اند كه مشتاقان داخل حجره و قبر مطهر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ببينند، همچنين خانه حضرت

سفرنامه حج، ص: 96

زهرا عليهاالسلام را تاريك و خاموش گذارده اند نيز منبع انوار است، نورى از اين مسجد و از اين خانه ها برخاست كه

جهان را منور كرد و تاريكى هاى بت پرستى و بشر پرستى و رذائل اخلاق و استكبار و استعلا را از افق جهان زدود.

نور «لا الهَ الَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ»

نور «انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اتْقيكُمْ»[65] و «لافضلَ لِعَرَبيٍّ عَلي عَجَمِي»

نور «تَعالَوْا الي كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ انْ لا نَعْبُدَ الَّا اللهَ وَ لا نُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذُ بَعْضُنا بَعْضاً ارْباباً مِنْ دُونِ اللهِ»[66]

نور «خُذِ الْعَفْوَ وَاْمُرْ بالْعُرْفِ»[67] نور «انّ الله يَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ

الإحْسانِ وَ ايتاءِ ذي الْقُرْبي وَيَنْهي عَنِ الْفَحْشاء وَالْمُنْكَرِ وَ الْبَغْي»[68]

انوارى كه اگر نباشند نور آفتاب و برق براى بشر زحمت و رنج و بى عدالتى مى آفريند، و در راه شر و فساد و تخريب و توسعه

سفرنامه حج، ص: 97

استعباد و استعلاء استخدام مى شوند.

زهى فخر و افتخار مردمى كه امت و پيرو چنين پيغمبرى باشند.

و زهى شرف امتى كه به اين برنامه ها عمل مى كنند و نگهبان و پاسدار و مبلغ اين رسالت ها هستند.

مدينه به آن تاريخ طلائى و سوابق درخشانش

به مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و حجره و مرقد آن حضرت به قبر نامعلوم و شناخته نشده زهراى عزيز سيده زنان عالميان به قبور مطهره حضرت مجتبى و زين العابدين و باقر العلوم و امام صادق عليهم السلام به ساير مشاهده اهل بيت عليهم السلام و اصحاب خاص پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كه در وفا بدان حضرت و اهل بيتش پايدار ماندند.

به مشاهد و مواقفى كه دارد.

به انبوه جمعيت متراكم بشرى كه از نزديك ترين و دورترين نقاط جهان قصد آن را مى نمايند.

به مظاهر اسلامى كه هم اكنون در آن ديده مى شود.

به خضوع و خشوعى كه در عبادت و دعا

و طلب حاجات از خداوند متعال در مسجد ابراز مى نمايند، و با زبان ها و لهجه هاى مختلف خدا را

مى ستايند و از عظمت و شؤون و خدمات بى نظير

سفرنامه حج، ص: 98

محمد صلى الله عليه وآله وسلم به بشريت تقدير مى نمايند.

به همه اينها و موقعيت هاى ممتاز ديگر مدينه شهر نور و مهبط الانوار است و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم معدن الانوار است.

خوشا به حال آنان كه از اين انوار استضائه مى نمايند، و تاريكى هايى را كه در خود مى يابند برطرف مى سازند.

حركت به سوى شهر

پس از گرفتن اثاثيه، و ساك ها عازم شهر شديم با آن احساسات روحانى و شوق و نشاط زايد الوصف و با شعار «الّلهُمَّ صَلّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» درود بر محمد و آل محمد از خيابان ها يكى پس از ديگرى مى گذشتيم، و به هر كوى و گذر و خيابان و ميدان كه مى رسيديم مايل بوديم ماشين توقف كند تا ما آنجا را شناسائى كنيم و به تاريخ آن و سرگذشت اسلامى آن آشنا شويم.

اين زمين ها همه محترم است زيرا روزگارى گذرگاه يا نظرگاه رسول گرامى اسلام و خاندان عزيزش على و زهرا و حسن و حسين عليهم السلام بوده است به اين ملاحظه ما به اين زمين ها و به هرچه و هركس منتسب به آنها باشد عشق مى ورزيم و دوست مى داريم.

سفرنامه حج، ص: 99

وَ هَلِ اْلايمانُ الَّا الْحُبُ وَالْبُغْض 69]

البته هر كدام از اين زمين ها را كه بيشتر به آنها نسبت داشته باشد

بيشتر دوست مى داريم. به مسجد و حجره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خانه حضرت زهرا عليهاالسلام مزار و مراقد مطهره چهار امام بزرگوار در بقيع، خانه امام جعفر صادق عليه السلام، مسجد رد شمس و

مسجد قبا و سائر مشاهد و مواقف آنان بيشتر ابراز علاقه مى شود و در و ديوار و زمين آنها را مى بوسيم و مى بوئيم.

وقتى صاحب عشق مجازى مجنون عامرى نسبت به ديوار ديار معشوقش ليلى مى گويد:

امر على جدار ديار ليلى اقبل ذاالديار و ذاالجدا را

و ما حب الديار شغفن قلبى ولكن حب من سكن الديارا

و شاعر نوازش مجنون از سگ كوى معشوق را چنين توصيف مى نمايد:

همچو مجنون كو سگى را مى نواخت بوسه اش مى داد پشتش مى گداخت

بوالفضولى گفت كاى مجنون خام اين چه شيداست اينكه مى آرى مدام

سفرنامه حج، ص: 100

پوز سگ دانم پليدى مى خوردمقعد خود را به لب مى استرد

گفت مجنون تو همه نقشى و تن اندرا بنگر تو از چشمان من

كاين طلسم بسته مولى است اين پاسبان كوچه ليلى است اين

وقتى عشاق مجازى نسبت به معشوقان خود چنين دلبستگى داشته باشند و وابستگان به آنها را گرامى بدارند، عاشقان حقيقى و دلباختگان مردان خدا و شيفتگان حق چگونه مى توانند از اظهار علاقه و دوستى و احترام به بيت خدا، و خانه هايى كه مصداق

في بُيُوت اذِنَ اللهُ انْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ 70]

است خوددارى كنند و علاقه خود را به آنچه به آنها وابسته و متعلق است پنهان بدارند اين علائق را نمى توان ناديده گرفت و تأثير آنها را در حب و بغض و تعيين موضع شخص جلوگيرى كرد وقتى حب به يك شى ء يا يك شخص پيدا شود حب به اين امور نيز پيدا مى شود.

من عجب مى كنم از اين نادان هايى كه به اسم نهى از شرك،

سفرنامه حج، ص: 101

موحدين حقيقى را كه از كشورهاى دور و نزديك به شوق زيارت حجره

مطهره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آمدند از اظهار احساساست و علاقه به تقبيل در و ديوار حجره و روضه آن حضرت كه هزار معناى آموزنده و كفر شكن دارد مانع مى شوند، و با اينكه مى بينند اين كار پيش نمى رود، و اين آتش عشق و شوق خاموش نمى گردد و با همه شدت كه در منع مردم نشان مى دهند، و اين خلق دلداده و عاشق از خود بى خود را اذيت و آزار مى دهند.

همه ساله صدها هزار نفر از حجاج و زوار همين احساسات را نشان مى دهند و براى بوسيدن ضريح و منبر و ستون هاى حرم و در و ديوار خانه زهرا عليهاالسلام بر يكديگر پيشى مى گيرند، و نمى توانند خود را از اظهار اين علايق باز دارند و با عكس العمل مخالف مأمورين سعودى روبرو مى شوند.

هر كس پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را شناخت، و به عظمت هاى او كه نمايش و جلوه عظمت حق است، و از صفات كريمه، و مهر و رأفت و خلق عظيم او آگاه گشت اگر فطرف انسانيت دارد در اظهار اين علاقه از خود بيخود و تقريباً بى اختيار است.

اين احساسات هيچ ارتباطى با شرك ندارد اين احساسات ارتباط را با حق و عدالت و توحيد و كرائم اخلاق نشان مى دهد. كدام انسان است كه در برابر حق و فضيلت و استقامت و فداكارى و خلوص نيت و خدمت به بشر سرتعظيم فرود نياورد، و كدام انسان

سفرنامه حج، ص: 102

براى اين تعظيم و تكريم از پيغمبر و خاندان عزيزش سزاوارترند كه مثل اعلاى انسانيت و نمونه هاى كمال و تفوق آدميت بودند.

مگر شما مى توانيد به يك فرد حق پرست يا دادگر يا

بخشنده يا مصلح و مخلص اظهار علاقه ننمائيد.

وقتى بيگانگان در ضمن شعر و نثر با هر بلاغتى كه در توان دارند ثنا خوان و مداح آن حضرت باشند حالِ مسلمان بامعرفت و مشتاق معلوم است كه چگونه مى باشد.

مگر ما مى توانستيم به فرض كه مأمور به صلوات نشده بوديم به محمد و آل محمد صلوات الله عليهم درود نفرستيم.

اين ممانعت از تقبيل و بوسيدن تا آن سوابق معرفت و شناسائى هست بيهوده است، و اگر خود اين منع كنندگان هم به فطرت خود واگذار شوند از آن خوددارى نمى نمايند.

بلى از كوردلانى كه خدا را جسم مى دانند، و براى او دست و چشم و پا اثبات مى نمايند، اين نادانى ها بعيد نيست و از آنها نبايد انتظار داشت كه عمل عادى مسلمانان را حمل بر فساد ننمايند و آن را شرك و بدعت ننامند، و بر محامل صحيحه و معلومه حمل نمايند، و اينقدر توجه كنند كه بايد انظار و نيات را در اعمال و افعال در نظر گرفت و فعلى را كه ممكن است وجوه متعدده داشته باشد اگر از مسلمان موحد كه هرگز آهن و چوب را فاعل و مؤثر

سفرنامه حج، ص: 103

نمى داند صادر شد نمى توان به شرك و خلاف توحيد حمل نمود.

باز هم در همان شعر تأمل كنيد و به اين نكته توجه فرمائيد هر كس هر چه را دوست و محترم مى دارد همه وابستگان به آن چيز را دوست مى دارد.

رسيدن به منزل و اقامتگاه

پس از طى چند خيابان در شارعى كه آن را شارع سلطان نام گذارى كرده اند در منزلى كه قبلا فراهم شده بود وارد شديم و از آنجا كه از مسجد فاصله زياد داشت و

رفت و آمد به حرم از آنجا به زحمت انجام مى شد به منزل آقاى حاج سيد على سالكفرد رفتم مشاراليه و مسافرينى

كه در معيت او بودند از ديدار حقير اظهار خرسندى نمودند و وسيله فرستادند علويه محترمه را هم از آن منزل به اين منزل آوردند و اطاقى را براى ما معين كردند.

تشرف به مسجد و حرم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

سزاوار است در اينجا به دو شعر از مطلع قصيده اى كه قاآنى در وصف حرم مطهر حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا عليهماالسلام سروده است مترنم شويم چون همه نور واحدند و رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مجمع كمالات همه و همه مظهر فضايل و كمالات آن حضرت مى باشند:

سفرنامه حج، ص: 104

زهى به منزلت از عرش برده فرش تو رونق كه زمين زيمن تو محسود نه رواق مطبق

كدام گوهر پاك است در زمين تو مدفون كه از رواق تو خيزد همه خروش اناالحق

و اين چند بيت را نيز از خودم كه در مدح آن حضرت سروده ام با اينكه مى دانم قابل تقديم به محضر ارباب معرفت و ذوق و ادب نيست و مقدار بصيرت و بينش گوينده كه نسبت به درياى بيكران علوم و كمالات و فضايل و مقامات محمدى قطره اى هم بشمار نمى آيد با كمال شرمندگى عرض مى نمايم:

زهى در رفعت از كيهان گذشته ز مهر و انجم تابان گذشته

ز ابراهيم و عيسى و ز آدم ز نوح و موسى عمران گذشته

زهى پيغمبرى كز غايت جوديم احسانش از عمان گذشته

زهى پيغمبرى كز شأن و رتبت ز هر ذيشأن و عاليشان گذشته

گرفته ز امر حق ملك بقا راز خضر و چشمه حيوان گذشته

چنان با واجب اندر اتصال است كه

آيد در گمان ز امكان گذشته

محمد فيض اول سرور كل كه صيت فضلش از كيوان گذشته

ز يمن بعثت فرخنده اوجهان از دوره خسران گذشته

به مدحش منطق (لطفى) كليل است وگر از قيس و از سبحان گذشته

مسجد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و حجره منوره آن حضرت و مسجد الحرام و كعبه معظمه مشهورترين و ممتازترين مشهد و مسجد در جهان اسلام مى باشند بيان و قلم از توصيف اين مسجد، و حجره مقدسه عاجز و ناتوان است اگر شخص، اندكى

سفرنامه حج، ص: 105

چشم بصيرت بگشايد رحمت ها و بركات الهيه را در اهتزاز و درخشندگى نور نبوت را كه از در ديوار مسجد ساطع و لامع است مى بيند، هر كس بى اختيار در پيشگاه

جلالت و عظمت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم و عتبه حجره مطهر آن حضرت خاضع و فروتن مى گردد.

اينجا مزار كسى است كه نزديك به هزار ميليون انسان گرونده و مؤمن دارد كه برنامه هاى گوناگون زندگى را از مكتب تعليم و ارشاد او مى گيرند.

اينجا ضريح شخصيتى است كه صدها ميليون بشر موحد هر روز چندين مرتبه در هنگام نمازهاى پنجگانه و در مناسبات ديگر نام او را به عظمت ياد كرده و با صلوات و درود بر آن حضرت خود را غرق افتخار مباهات مى نمايند.

آرى اينجا قبر رسول خدا پيغمبر رحمت، و منادى حريت و عدالت و اعلان كننده حقوق بشر، و مبلغ مساوات است.

اينجا مرقد آوردند قرآن و پيام آور توحيد است، مرقد معلم اعلاى انسانيت و بزرگ مردى است كه تمام فضايل و كمالات انسانى را عملًا و قولًا به بشريت آموخت، و اكمل اديان و جامع ترين شرايع و

قوانين را از سوى خدا به جهانيان رسانيد.

اينجا روضه مطهره خاتم الانبياء رسول عظيم الشأن خدا است

سفرنامه حج، ص: 106

كه مطاف فرشتگان و محل نزول بركات ايزد منان است و دوست و دشمن و مسلمان و غير مسلمان او را نادره عالم خلقت و انسان برجسته و ممتاز و مصلح بزرگ جهان مى دانند.

مزار صاحب خلق عظيم و مخاطب به اين خطاب است:

وَ ما ارْسَلْناكَ الّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ 71]

اين مسجد و اين حرم داراى تاريخى پر نشيب و فراز و پر از حوادث مسرت بخش و اندوه بار است داستان ها و جريان هاى بزرگ را ديده است.

روزى در اين مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم ابلاغ رسالت مى فرمود و آيات قرآن كريم را كه بر او وحى مى شد بر مردم تلاوت مى نمود، و پس از اذان دلنشين بلال اقامه نماز جماعت مى كرد و تا براى آن حضرت منبر ترتيب نداده بودند بر ستونى تكيه مى فرمود و مردم را موعظه مى نمود و خطبه مى خواند و اين مسجد مركز عبادت و مدرسه هدايت بود.

وفود را در اين مسجد پذيرائى مى كرد و طرح هاى جنگى و سياسى را در اينجا به اطلاع مردم مى رساند.

پيرامون اين مسجد، حجرات همسران پيغمبر صلى الله عليه

سفرنامه حج، ص: 107

وآله وسلم و حجره داماد و پسر عموى عزيزش بطل اسلام على بن ابيطالب عليه السلام و تنى چند از اصحاب قرار داشت كه از همه (حجرات) درهايى به سوى مسجد باز مى شد. تا به امر خدا پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم جز در خانه على عليه السلام را كه همچنان بازگذارد در حجره هاى ديگران را بست. اين حجره ها در نهايت سادگى و تواضع بود.

در اين مسجد در

عصر شخص پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حوادث مهمى اتفاق افتاد كه در تواريخ ضبط است.

اصحاب صُفه در قسمتى از اين مسجد (كه در شمال محراب موسوم به محراب تهجد است و در حال حاضر مكانى است به ارتفاع حدود نيم متر از زمين و دوازده متر طول و هشت متر عرض) ساكن بودند، و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از آنها پذيرائى مى نمود، و آنها را بر خود و زهراى عزيز و فرزندانش در خوراك و پوشاك مقدم مى داشت، و همين فقراى صفه كه در كمال فقر بودند افرادى هستند كه اسلام علاوه بر عزت واقعى در ظاهر نيز چنان آنها را با عزت و اعتبار قرار داد كه برخى از آنها در شهرهاى مهم والى و حاكم شدند يا فرماندهى لشگر يا عضويت سپاهيانى را يافتند كه با لشگر ايران روم جهاد كردند و بر آنها پيروز شدند.

سفرنامه حج، ص: 108

قسمت عمده احكام و قوانين سياسى و نظامى و مالى اسلام در اين مسجد ابلاغ مى شد.

در واقع عصر طلائى و درخشان اين مسجد همين عصر رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بود و پس از آن عصر بيشتر عصرها و دوران هايش تأسف انگيز و ملال آور و محزن بوده است.

خطبه تاريخى خانم خانم هاى جهان

پس از عصر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم جريان خلافت را از مسير خود خارج كردند. داغ ترين و نافذترين و پرمحتواترين خطبه اى كه براى اولين بار در اين مسجد خوانده شد خطبه تاريخى حضرت زهرا عليهاالسلام بود.

تا آنروز سابقه نداشت كه در مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در جمع

و محضر مهاجر و انصار بانوئى سخنرانى كرده باشد، و اين براى

اولين بار و آخرين بار بود كه زنى مانند فاطمه زهرا سيده نساء عالميان عليهاالسلام در اين مسجد در نهايت فصاحت و بلاغت و بينش و درايت اين چنين سياسى و انقلابى و متضمن نقاط اساسى دعوت اسلام سخنرانى نمايد و فلسفه و حكمت هاى احكام را بيان فرمايد.

و البته و صد البته اهميت مقصد، و حفظ نظام سياسى اسلام و امتداد هدايت حضرت خيرالانام و پاسدارى از احكام دين و ولايت يعنى آن چيزى كه به موجب قرآن ترك ابلاغش مساوى با عدم ابلاغ تمام رسالت هاى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود و

سفرنامه حج، ص: 109

عملى از كسى بدون آن مقبول نخواهد شد زهرا عليهاالسلام را ناچار به اين سخنرانى كرد تا آيندگان از اوضاعى كه بر عالم اسلام مسلط شد و نقشه هايى كه عشاق رياست و جاه مطرح كرده بودند آگاه باشند، و حداقل بدانند كه مثل زهرا عليهاالسلام كه به موجب آيه تطهير از هر رجس پاك و مطهره است و به موجب تصريح رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سيده زنان جهان و سيده زنان بهشت است با وضعى كه بر خلاف دستور خدا و رسول او جلو آوردند مخالف بود و آن را شرعى ندانست.

آرى مسأله از نظر اسلام بسيار مهم بود كه زهراى بتول عليهاالسلام با آن همه حجب و حيا كه مى گفت بهترين حالات زن اين است كه مردى (بيگانه) او را نبيند و او هم مردى (بيگانه) را نبيند به مسجد بيايد و سخنرانى كند و حجت و دليل بياورد و اعمال رژيم حاكم و حكومت آنها را محكوم فرمايد.

و اگر اين همه اهميت و اين ناچارى نبود

(هر چند سخنرانى را از پشت پرده در حالى كه سراسر مسجد از حزن و اندوه گرفته بود و همه از شنيدن صداى زهرا متألم و گريان شدند ايراد كرد) هرگز زهرا عليهاالسلام به اين صورت عام بيگانگان را به طور حضورى مخاطب قرار نمى داد و صداى مباركش را به گوش آنها نمى رساند.

چنانكه دختر عزيزش عقيلة القريش زينب خاتون عليهاالسلام

سفرنامه حج، ص: 110

نيز كه آن خطبه سياسى كوبنده و فصيح و بليغ را ايراد كرد براى همين ملاحظات اساسى و بنيادى بود كه هر شخص آگاهى تأثير آن خطبه را در به ثمر رساندن اهداف نهضت و شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام و معرفى جهت اين قيام تاريخى و الهى در آن فرصت تاريخى بسيار حساس درك مى نمايد.

با اين خطبه و خطبه حضرت زين العابدين عليه السلام در مسجد دمشق محكوميت بنى اميه و يزيد و حقانيت اهل بيت عليهم السلام چنان آشكار شد كه براى احدى محلى براى انكار از آن باقى نماند و برتمام تبليغات دروغين و اشتباه كارى هاى عمال معاويه براى هميشه خط بطلان كشيد و مقام بلند حضرت زينب اين دختر عزيز زهرا و على و نوه رسول خدا در صبر و بلاغت و تملك نفس آشكار گرديد.

براى برخى كه زينب و تربيت شدگان دامن زهراى عزيز و دست پروردگان مكتب رسالت و ولايت را نمى شناختند بسيار عجيب و شگفت انگيز بود كه بانوئى اسير، بانوئى كه به داغ فرزندان جوان خود و به داغ برادران و برادر زادگان و برادرى مثل سيد جوانان اهل بهشت،

آنهم به آن وضع جانكاه مبتلا شده باشد در چنان مجلسى كه ديكتاتور جبارى مثل يزيد با

تمام جاه و جلال ظاهرى حكومت طاغوتى خود را تشكيل داده و اسراى اهل بيت عليهم السلام را به حضور آورده و مست باده غرور و غلبه ظاهرى و

سفرنامه حج، ص: 111

قدرت نظامى باشد چنان دليرانه و بدون ترس و بيم زبان به آن خطبه اعجاز آميز و اعجاب انگيز گشايد و يزيد را با آن منطق شيوا محكوم و رسوا سازد و به هيچ وجه از آن مجلس و از آن ديكتاتور خون آشام مطلق العنان (كه با يك صداى جلاد سر هر كس را از بدن جدا مى ساخت) رعبى و هراسى و انديشه اى نداشته باشد.

اگر او يك زن عادى بلكه يك مرد شجاع و فرمانده لشگر بود، در چنان حالتى هرگز اينگونه دشمنى را كه به خونش تشنه است نمى كوبيد و لااقل در آن مجلس خاموشى را بر سخن و اعتراض بر مى گزيد.

تهمتنان و شجاعان در اينگونه مجالس جرأت سخن گفتن ندارند تا چه رسد اينگونه سخن و بيان كه در تاريخ به عنوان يك خطبه فوق العاده و بليغ باقى بماند و مبانى و مضامينش اينهمه بلند و مستدل باشد.

اما از دختر على و زهرا اين منطق و اين شجاعت و اينهمه دليرى و بلاغت و اين همه حوصله و شكيبائى و خويشتن دارى عجيب نيست او همانطور كه بثربن خزيم يا خذيمة بن ستير در هنگام ايراد خطبه ديگرش در كوفه گفت زبان على را در دهان داشت و كلمات على از زبانش فرو مى ريخت.

براى غرض ما در اينجا اشاره اى به عظمت مقام والاى اين دو

سفرنامه حج، ص: 112

بانوى بزرگ جهان بود كه نخستين سيده زنان عالميان و دومين همراه و

همكار سالار

شهيدان است و اينكه اين مقالات و مقامات را از مثل اين دو خاتون دنيا و آخرت نبايد مستند جواز مطلق ايراد سخنرانى هاى بانوان در مواقع عادى و در جمع مردم و به وسيله راديو قرار داد و هر كس را با اين دو بانوى عظيم الشأن و هر مناسبت را با مناسبت هايى كه ايشان در آن خطبه خواندند قياس كرد و بر خلاف سيره خود زهرا سلام الله عليها و تعاليم اسلام زن ها را به سخنرانى براى مردها تشويق كرد و صداى آنها را كه در بسيارى از موارد بلكه بيشتر و به حسب نوع در دل آنها كه بيمارى دارند اثر مى گذارد و دلشان را مى برد با معاذير و مستندات نادرست در مجالس مردها برد كه با آنها محاوره و مباحثه نمايند و در مجمع صدها مرد در حضور تماشاچيان سخنرانى نمايند.

اى مسلمان مگر اين پيغمبر بزرگوار تو نيست كه با اينكه معصوم است و از هر رجس و انديشه گناهى پاك و معصوم و مطهر است براى اينكه امت را راهنمايى فرمايد، دريافت مرد را از صداى زن به آنها مى فهماند، مى فرمايد به زن جوان سلام نمى كنم كه مى ترسم وقتى جواب بدهد از صدايش خوشم بيايد، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

بارى خطبه زهرا در مسجد مدينه ديگر نظير و همتا پيدا نكرد و پس از اين هم نظيرى پيدا نخواهد نمود.

سفرنامه حج، ص: 113

پس از آن هم حوادث در اين مسجد پى در پى بود كه يكى از اسفناكترين آنها كه نمونه وحشت و فساد رژيم حاكم بود قتل عام مردم مدينه در واقعه حره در مدينه و در

اين مسجد است كه به امر يزيدبن

معاويه و به دست سپاه شام و جلادان بنى اميه به سركردگى مسلم يا مسرف بن عقبه انجام شد.

و عجيب ترين و خبيث ترين وقايع خبيثه اى كه در اين مسجد واقع شد سبّ و ناسزا گوئى به نفس رسول و همسر زهراى بتول و سيف الله المسلول اميرالمؤمنين على عليه السلام بود كه دشمنان اسلام چون ديدند نمى توانند يا مصلحت سياسى خود كه نمى توانستند صريحاً و مستقيماً به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم توهين و جسارت نموده و ناسزا بگويند، على را كه سوابقش در يارى و همكارى در غرس نهال اسلام و به ثمر رساندن آن و پاسدارى از آن بر همه معلوم بوده و هست هدف قرار دادند و در واقع و بدون شك از سبّ على سبّ پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و هتك مقام رفيع آن حضرت و از انكار فضائل او انكار نبوت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و نفى اسلام را مى خواستند.

يك معجزه شنيدنى

در كتاب «وفاء الوفاء» به اخبار دارالمصطفى صلى الله عليه وآله وسلم شريف سمهودى حكايتى نقل نموده است كه ترجمه آن

سفرنامه حج، ص: 114

به طور اختصار اين است: كه خالدبن وليدبن حارث روز جمعه بر منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ايستاد و گفت: پيغمبر به على عمل و ولايت داد و حال اينكه مى دانست او ... است ولى فاطمه دخترش از او شفاعت نمود. در اين هنگام ديده شد كه دستى از قبر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيرون آمد مكرر فرمود

كَذِبْتَ يا عَدُوَ اللهِ، كَذَبْتَ يا كافَرَ

دروغ گفتى اى دشمن خدا دروغ گفتى اى كافر.[72]

حادثه ناگوار ديگر

از حوادث بسيار تأسف بار كه نمونه ديگر از جسارت هاى آشكار رژيم هاى غاصب به مقام مقدس پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود و مسجد مدينه شاهد آن گرديد دستگيرى امام هفتم و عبد صالح حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به امر هارون طاغوت و جبارى كه هم عصر آن حضرت بود.

مسجد مدينه مدرسه بود

معلوم باشد كه مسجد مدينه از آغاز تأسيس يك مدرسه و مركز بزرگ تعليم و تربيت بود اما در عصر پيغمبر صلى الله عليه وآله

سفرنامه حج، ص: 115

وسلم كه وضع مسجد روشن است پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم

معلم اول اسلام و عالم انسانيت بود مدرسه اش و محل درسش و هدايتش بيشتر و به طور عمده و رسمى همين مسجد بود او معلمى بود كه همه مسلمانان شاگرد مدرسه و مسجد او هستند و مسجد مدينه مادر صدها هزار و بلكه ميليون ها مدرسه و مسجد شد كه از اسپانيا تا چين در طول قرن ها تأسيس شد بزرگترين دانشمندان را در رشته هاى مختلف علوم به عالم تحويل داد.

بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز در همين مسجد مسائل علمى و هدايت ها و ارشادات اسلامى مطرح مى شد هر چند معيارهايى كه به

آن عمل مى شد معيارى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم تعيين فرموده بود يعنى تمسك به قرآن و عترت نبود و مخصوصاً ابوبكر و عمر در نقل احاديث از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم منع مى نمودند. مع ذلك در حدودى مسائل در مسجد بازگو مى شد و گاه گاه دور از گوش اين دو نفر احاديث را نقل مى كردند و اميرالمؤمنين عليه السلام كه باب علم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود نيز ابتداء

يا پس از آنكه به آن حضرت مراجعه مى كردند پاسخ لازم مى فرمود امام روى هم رفته سياست بر اين بود كه فرموده على عليه السلام معيار تام و عام نباشد و تا مى توانند ديگران را هم وارد در صحنه نمايند و سخنان و آراى نامعتبر آنها را

سفرنامه حج، ص: 116

در حكومت معتبر قرار دهند و اين بزرگترين انحرافى بود كه از تعليم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و حديث متواتر ثقلين بوجود آوردند، و اين اصل اسلامى را كه اگر تمام اصحاب پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به راهى بروند و در مسأله اى نظر واحد بدهند و اميرالمؤمنين على عليه السلام نظر مخالف داشته باشد بايد نظر على را معتبر و حق شناخت، كنار گذاردند.

پس از عصر اميرالمؤمنين عليه السلام باز هم مسجد مدينه مدرسه علمى بود و حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در حدى كه امكان داشتند اين مدرسه را ترك نكردند و خودشان و شاگردان اميرالمؤمنين عليه السلام مثل ابن عباس و غيره به نشر علم و ارشاد مى پرداختند و همانطور كه حتى معاويه توصيف حلقه علمى و ارشادى حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام نمود آن حضرت در مسجد مدينه حلقه اى كه دانشجويان و كسانى كه مى خواستند از منبع زلال و صافى علم سيراب

شوند و شربتى بنوشند در آن مجمع و حلقه حضور مى يافتند.

پس از آنهمه در عصر حضرت امام زين العابدين عليه السلام با جلوه دعا و نيايش اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كه بنيانگذار و صاحبان واقعى اين مدرسه بودند على رغم سياست هاى بسيار خشن و خونبار اين مدرسه را ترك نكردند تا

سفرنامه حج، ص: 117

در زمان امامت امام محمد باقر عليه السلام و

مخصوصاً عصر حضرت صادق عليه السلام كل مدينه يك دانشگاه بزرگ علوم اسلامى و دانش هاى ديگر گرديد كه البته مركز آن مسجد و خانه هاى اين دو امام بزرگوار بود و حضرت صادق عليه السلام در رشته هاى مختلف علوم بهترين علما و متخصصان را تربيت كرد كه از جمله «ابن عقده» چهار هزار نفر از شاگردان آن حضرت را نام برده و از هر كدام علمى و حديثى نقل نموده است.

و بالأخره اين مسجد همواره در معرض حوادث و تحولات بوده و از ستم بيشتر سياستمداران غاصب رنج مى برده و تصرفات و مداخلات سياسى آنها آن را از جريان عادى و سير تكاملى مانع بوده است.

مع ذلك هميشه به عبادت و پرستش خدا معمور و مظاهر عبادت در آن متجلى بوده است و از جهت علم هم در رشته هايى مثل تعليم و قرائت قرآن و تجويد و حديث هر چند احاديث موضوعه بوده از صورت مدرسه و موقعيتى كه بايد اين مسجد داشته باشد بالمره خارج نشده است، و اميد است در اين عصر كه مسلمانان آگاه شده و تعصبات تخفيف يافته است بتوانند اين مسجد را نيز از سياست هاى حكومت ها آزاد كنند تا در آن سياست اسلامى و بيان حقائق و بررسى عقايد در روشنائى عقل و هدايت

سفرنامه حج، ص: 118

قرآن مجيد و احاديث معتبر و صحيح در اختيار همگان قرار بگيرد. ان شاء الله تعالى.

مساحت مسجد النبى صلى الله عليه وآله وسلم

اين مسجد شريف در قلب مدينه، در سمت شرقى آن قرار دارد و چنانچه صاحب مرآة الحرمين گفته است شبه مستطيل است. طول آن از شمال به جنوب 25/ 116 متر و عرض آن از جهت قبله 25/ 86 متر

و از جهت شمال 66 متر است و اغلب آن مسقّف و مشتمل بر رواق ها و صدها ستون است. در نهايت زيبائى و از جهت هنرى نيز ممتاز و با اهميت است.

اشياء و مواضع مقدس در آن مانند منبر و محراب همه جالب و مورد توجه و هجوم زوّار براى زيارت و تبرّك جستن به آنها است.

ما بين منبر و قبر شريف 22 متر در 15 متر است، در اينجا نيز آيات هنرى و ارزنده بسيار است وصف منبر و همچنين محراب نبوى را كه در قسمت شرقى منبر قرار دارد و بر سمت غربى آن نوشته شده است: «هذا مصلى رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم».

كسانى كه موفق به زيارت نشده اند در مرآة الحرمين و آثار المدينة المنورة و كتاب هاى ديگر در اين موضوع و كسانى كه موفق مى شوند اگر ازدحام جمعيت فرصت بدهد كه در موسم حج

سفرنامه حج، ص: 119

فرصت نمى دهد شخصاً مشاهده مى نمايند.

و اما مساحت فعلى مسجد پس از آخرين تعمير و توسعه شانزده هزار و سيصد و بيست و هفت متر مربع است.

و مخفى نماند كه بر گلدسته ها و مأذنه هاى مسجد پنج مأذنه ديگر افزوده شده، چنانكه پنج در نيز بر درهاى سابق افزوده گرديده كه ديگر در نامگذارى آنها نيز سياست و تعصب مذهبى كنار گذارده نشده است.

هر كس ملتفت مى شود با اينكه به زعم اين متوليان!!! حرمين شريفين على بن ابيطالب عليه السلام آخرين خلفاى راشدين است مع ذلك در اينجا حذف نام آن حضرت بى قصد اهانت و بى اعتنائى به آن بزرگوار و دشمنى با اهل بيت نمى باشد. و اين حاكى از اين است كه اگر مى توانستند

نام على را از تاريخ اسلام حذف نمايند هم از آن ابا ندارند، انصافاً بسيارى از گذشتگان آنها از اينها منصف تر بوده اند.

صفت حجرة شريفه

حجره شريفه كه به مقصوره شريفه نيز ناميده شده است به طورى كه صاحب مرآة الحرمين نگاشته است اين حجره كه در زاويه جنوب شرقى مسجد قرار دارد، طول هر ضلع جنوبى و شماليش 16 متر و شرقى و غربى آن 15 متر است.

سفرنامه حج، ص: 120

حجره شريفه داراى چهار باب است به نام هاى باب التوبه و باب التهجد و باب فاطمه سلام الله عليها و بابى در سمت غرب قرار دارد كه متأسفانه بواسطه اينكه داخل مقصوره بر اساس تعصّب وهابى ها كه استعمار بر آنها تحميل كرده و آنها را به ابقاى آن تشويق مى نمايند تاريك است از بيرون داخل آن قابل رؤيت نيست و لازم به تذكر است كه حجره حضرت فاطمه عليهاالسلام يا قبر آن حضرت نيز در همين زاويه و در داخل بخشى كه حجره شريفه را احاطه كرده است قرار دارد و

پشت آن محرابى است كه به محراب فاطمه عليهاالسلام موسوم است صورت قبر حضرت زهرا عليهاالسلام دراين حجره باقى است و ضريح و صندوق آن نمايان است.

و اين جمله در اين مكان نوشته است «هذا قبر فاطمه» هر چند در سفر دوم اين جمله را نيافتم يعنى در اثر ازدحام و هجوم جمعيت براى زيارت موفق نشدم كه چنانكه بايد داخل شباك را به دقت ببينم.

يك واقعه جالب و معجزه

چنانكه در تواريخ مدينه منوره نوشته اند ملك نورالدين شهيد سنه 557 خندقى عميق گرداگرد حجره شريفه حفر نمود و آن را با رصاص پر كرد براى اينكه دسترسى به جسد شريف سيد رسل

سفرنامه حج، ص: 121

خواجه كل حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم ممكن نباشد، مبادا كسانى با زدن نقب و عمليات

حفارى زير زمين دستبردى به حجره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بزنند و علت اين اقدام خواب عجيبى است كه اين پادشاه ديد و در اثر آن جريان خيانت بزرگ و توطئه بيگانگان كشف گرديد.[73]

كيفيت تشرف به مسجد النّبى صلى الله عليه وآله وسلم و زيارت حجره شريفه

چنانكه از اين پيش گفته شد مسجد النبى صلى الله عليه وآله وسلم كه حجره شريفه و «قبةالخضراء» و بيت حضرت زهرا سلام الله عليها در آن واقع است درهاى متعدد دارد كه بعضى از آنها مختص به زن ها و بعضى مختص به مردها است و گاه هم زن و مرد از يك در وارد مى شوند و

همانطور كه اشاره شد در نامگذارى درها نظرات سياسى و مذهبى را كاملا رعايت كرده اند چنانكه در نامگذارى خيابان ها نيز همين نظرات را ملاحظه نموده اند و بيشتر نامگذارى ها يا بى معنى و بى مفهوم و غير مهمّ است و يا به نام اشخاص و افرادى است كه موضعشان موضع عداوت و مخالفت با اهل بيت عليهم السلام بوده و يا حداقل سلطه و استكبار رژيم وهابى غاصب

سفرنامه حج، ص: 122

را نشان مى دهد.

بارى بر حسب دستورى كه از كفعمى قدس سره نقل شده است قصد باب امين وحى جبرئيل عليه السلام را نموديم در اينجا اذن دخول خوانده شد.

موضع خواننده اذن دخول كه درخواست اجازه شرفيابى مى نمايد موضع بسيار حساسى است كه اگر اينجا توانست باريابد و اجازه تشرف حاصل كند در انجام برنامه هاى بعد همان بزرگوارى كه اجازه فرموده است، شخص را يارى مى نمايد و مورد عنايت قرار مى دهد.

بايد كسى كه قصد تشرف دارد سعى كند كه بى اذن وارد نشود چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِي الّا انْ يُؤْذَنَ لَكُمْ 74]

و اگر

چه اذن عام داده شده است و استحباب مؤكد زيارت مفهومش اذن بلكه دعوت است، اما اذنى كه در هنگام اذن دخول مى خوانيم معناى ديگر است كه حصولش از قلب و از حالى كه شخص پيدا

مى كند معلوم مى شود و خود شخص مى فهمد كه در چه درجه او را اذن داده و پذيرفته ان

سفرنامه حج، ص: 123

توجه به استيذان و اينكه شخصى مانند اين حقير رو سياه چگونه اهليت و شايستگى قبول و بار يافتن خواهم يافت و ملاحظه عدم قابليت درك اين سعادت و فقرى كه به لطف و عنايت حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم كه رحمت براى عالميان است داريم مقدمه حصول اذن است و به هر صورت بين خوف و رجاء و بيم و اميد، پس از بوسيدن عتبه باب اگر ممكن شود (كه غالباً با ممانعت مأمورين متعصب و خشن ممكن نمى شود) مشرف به ورود به مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم مى شويم و سپاس و حمد خداى را بجا مى آوريم كه به چنين افتخارى بزرگ هر كس را بخواهد سرافراز مى نمايد.

هنگامى كه شخص وارد مسجد مى شود بايد توجه داشته باشد كه در يكى از بهترين و شريف ترين مظاهر بهشت و قرب الهى در اين جهان وارد شده است مكان مقدسى كه محل آمد و شد جبرئيل امين و نزول وحى بوده و هم اكنون خدا دانا است كه در هر روز و هر ساعت چه تعداد بيشمارى ... از ملائكه به زيارت آن مى آيند.

از آن روزگارى ياد مى نمائيد كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در اينجا آمد و شد و مجلس ديدار عام داشت و حسنينش را در آغوش مهر

و محبت خود مى گرفت و بر زانوى لطف و عطوفت خويش مى نشاند و بر دوش مبارك سوار مى كرد و حضرت زهرا عليهاالسلام به ديدار او مى رفت و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از جاى خود

سفرنامه حج، ص: 124

به احترام زهرا عليهاالسلام بر

مى خاست و دست او را مى بوسيد و مى فرمود بوى بهشت از او استشمام مى نمايم از هر سفر كه مراجعت مى فرمود نخستين كسى را كه به ديدارش مى رفت فاطمه بود و به هر سفر كه مى رفت آخرين كسى را كه با او وداع مى كرد زهراى عزيزش بود. فضايل و مناقب او و على را براى مردم مى فرمود تا حدّى كه مردم ظرفيت شناسائى و معرفت آنها را داشتند ايشان را معرفى مى نمود.

تشرف به مسجد

پس از ورود به مسجد و پس از گفتن يك صد تكبير كه در اينجا مفهوم و معناى بيشترى دارد و مفهومش تنها خدا بزرگتر است يا بزرگتر از هر چيز است يا بزرگتر از اينكه وصف شود، نيست در اينجا انسان خواه و ناخواه تحت تأثير بزرگى و عظمت بزرگترين بندگان خدا قرار مى گيرد با ديدن مناظر مختلف چنان شعور به عظمت محمد صلى الله عليه وآله وسلم پيدا مى كند، كه در برابر آن شخصيتى كه اين اوضاع را بوجود آورد و تاريخ را عوض كرد و چهارده قرن است بر قلوب ميلياردها بشر حكومت مى كند و همه را شيفته و دلباخته خود ساخته است خواه و ناخواه خاضع و خاشع مى شود اينجا بايد خدا را به بزرگى و بزرگتر بودن ياد كرد و گفتن تكبير در اينجا با گفتن آن در مواقع و اوقات عادى بيشتر

سفرنامه حج، ص: 125

بلاغت دارد.

مفهومش اين است

كه آن خدا است كه محمد صلى الله عليه وآله وسلم را اين همه عظمت بخشيده و او را از جانب خود مؤيد فرموده تا مظهر اين عظمت ها شود خدا است كه دست قدرتش از آستين برگزيده ترين

و شايسته ترين بنده خود يعنى محمد كه به ظاهر يتيمى بود بى كس و بى يار و ياور و بى عده و نفرات و لشگر بيرون مى آيد تا اسلام را كه معجزه بزرگ در تاريخ بشريت است به جهانيان عرضه بدارد.

خداست كه منت بر مؤمنين گذارد و آنها را به چنين پيغمبرى سرافراز كرد اين محمد صاحب خُلق عظيم فقط با نيروى الهى و امداد غيبى اين موفقيت هاى بزرگ را كه نصيب احدى از بشر نشده است كسب كرد و اين محمد صلى الله عليه وآله وسلم با اين همه عظمت و بزرگى ها اولين و ممتازترين افتخارش اين است كه بنده خاص و خالص خدا است.

اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ

افتخارش اين است كه خدا او را بنده خود خواند و سر خط بندگى او را امضا كرده است.

سُبْحانَ الّذي اسْري بِعَبْدِهِ 75]

سفرنامه حج، ص: 126

هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلي عَبْدِهِ آيات بَيِّنات 76]

همه جا عظمت خدا نمايان است و همه جا بايد تكبير گفت امام هنگام استشعار به عظمت و تذكر شكوه آفرينش، گفتن (الله اكبر) حاكى از معرفت خاص و درك خاص است.

آن كيهان شناسى كه غرق در مطالعه اجرام سماوى و منظومه ها و كهكشان ها مى گردد و (الله اكبر) مى گويد با اين جمله بينش ها و

دريافت هاى بزرگ خود را كه جز به اراده ذات الهى نمى توان مستند كرد بيان مى كند.

آنكه در حال سير در بيابان ها و ديدن كوه ها و سفر درياها و

اقيانوس ها و ديدن جنبندگان و حيوانات كوچك و بزرگ و عجائب عالم خلقت و شگفتى هاى وجود خود انسان و اسرارى كه در آفرينش يك ذره و آيات ديگر الهى الله اكبر مى گويد با ديگر الله اكبر گويان از زمين تا آسمان فرق دارد.

همه بايد الله اكبر بگويند و همه بايد با عمل تحقق معناى الله اكبر را در وجود خود نشان دهند اما مفهوم الله اكبر خدا جويان و خداشناسان با مفهوم الله اكبر بنده نادان و بى بصيرتى مثل من فقط در مفهوم لفظى مطابقت دارد.

بنابراين اين تعليم كه صد مرتبه در هنگام تشرف به مسجد

سفرنامه حج، ص: 127

پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و زيارت روضه آن حضرت و ساير مشاهد، الله اكبر بگويند تعليمى است كه موحد را به توحيد بيش از پيش متوجه مى كند تا هر چه را مى بيند جلوه عظمت او و دليل يكتائى و توانائى او ببيند و عظمت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و على عليه السلام و ساير ائمه را عظمت الهى بداند.

آرى رسول خدا و خواجه دو سرا و عقل كل و هادى سبل، اعظم تمام مخلوقات است، اما در برابر هيچ خلقى خود را از آن حضرت ضعيف تر و نيازمندتر به خدا احساس نمى نمايد، و همين بزرگترين يا يكى از بزرگترين فضايل و صفات برجسته آن حضرت است، چنانكه از

دعاهايى كه از آن حضرت رسيده است كاملا اين نكات استفاده مى شود، از جمله در اين دعا دقت فرمائيد.

بر حسب كتاب هاى سيره و تاريخ وقتى پس از وفات جناب ابوطالب در اثر شدت اذيت و آزار قوم به طايف هجرت فرمود، در آنجا نيز با سوء استقبال و بد رفتارى

جهال مواجه شد خدا را به اين دعا خواند:

الّلهُمَّ الَيْكَ اشْكُو ضَعْفَ قُوَّتي وَ قِلَّةَ حيلَتي وَ هَواني عَلَي النّاسِ يا ارْحَمَ الرّاحِمينَ انْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفينَ وَ انْتَ رَبّي الي مَنْ تَكِلُني الي بَعيدٍ يتَجَهَّمَني امْ الي عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ امْري انْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلي غَضَب وَ لا ابالي وَلكِنْ عافِيَتُكَ هِي اوْسَعَ لي اعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي اشْرَقَتْ بِهِ الظُلُماتُ وَ

سفرنامه حج، ص: 128

صَلَحَ عَلَيْها امْرُ الُّدنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ انْ تَنْزِلِ بي غَضَبَك اوْ تَحِلَّ عَلَي سَخَطَكَ لَكَ الْعُتبي حَتّي تَرْضي وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِكَ 77]

بارى پس از نماز تحيت مسجد هر كس به هر نحوى كه شايق و راغب است به زيارت و دعا مشغول مى شود يا دعاهاى وارده و زيارت هاى مأثوره را كه اكثراً به آنها مداومت مى نمايند مى خواند و يا با زيارت هايى كه به زبان عربى يا هر كس به زبان محلى خود انشا مى كند، و همچنين هر نوع مى خواهد دعا مى كند و نماز به جا مى آورد و به حجره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى تقبيل و تبرك هجوم

مى آورند، و اظهار شوق و حبّ و علاقه مى كنند، و همچنين در مبادرت به دعا و زيارت نزد منبر و ستون هاى مسجد مثل ستون ابولبابه و زيارت حضرت زهرا عليهاالسلام بين قبر و منبر كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

ما بَيْنَ قَبْري وَ مِنْبَري رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ[78]

و زيارت حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم در بالاى سر و نيز زيارت حضرت زهرا عليهاالسلام در برابر حجره آن حضرت كه يكى از اماكن شريفه اى است كه محتمل است قبر آن مظلومه در

سفرنامه حج، ص: 129

آنجا باشد.

خلاصه به

همه اين نقاط جمعيت هاى بشرى مانند سيل هجوم مى آورند و در آنجا مراسم دعا و زيارت و نماز بر يكديگر سبقت مى گيرند و با اينكه برخوردها و تزاحم زياد است كسى بر كسى خشم نمى گيرد و تا مى توانند مواظبت مى نمايند به كسى تنه نزنند و در كمال تواضع و مهر و ملاطفت رفتار مى نمايند.

سياه و سفيد، ايرانى و اندونزى و هندى و پاكستانى و سودانى و بنگلادشى، و سنگالى و سرى لانكايى، و تركيه اى و مغربى و تونسى و الجزايرى و بحرينى و كويتى و ليبيائى و مصرى و اريتره اى و لبنانى و افغانى و عراقى و حبشى و سوماليائى و اردنى و عمانى و مالزيائى و تايلندى و بالأخره اروپائى و آسيائى و آفريقائى و آمريكائى و استراليائى همه با هم در اين مسجد متحد و مجتمع شده اند و احدى فرقى بين

خود و ديگران نمى بيند، و به هيچ يك از اين نسبت ها خود را به خدا مقرب تر از ديگران نمى شمارد و روحانيت و صفاى خاصى بر اين اجتماع حكومت دارد كه هرگز نمى توان در اجتماعات ديگر نظير آن را يافت.

حركات و سكنات و مناجات و زيارت ها و برنامه هايى كه انجام مى دهند اخلاص باطنى آنها و شدت محبت و علاقه آنها را به مقام رسالت آشكار مى سازد.

سفرنامه حج، ص: 130

هر كس به زبان خود و در خور فهم خودش با دعا و انجام آداب، سيرها و پروازهاى معنوى دارد و با پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در گفتگو مى باشد بعضى به شدت گريه مى كنند.

بعضى نماز مى خوانند.

جمعى ذكر و اوراد مى گويند.

گروهى صلوات مى فرستند.

عده اى آيه

انَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَةُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِّي يا ايُّهَا الَّذينَ

آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْليماً[79]

را قرائت مى نمايند.

جمعى مصاحف را گشوده و قرآن تلاوت مى كنند.

بعضى دعا مى خوانند.

در عين حال همه مواظبت دارند كه به احترام حرم صدايشان را بلند نكنند و فريادهايى كه بعضى جهال و نادانان در ساير حرم ها مى دهند و مردم را از دعا و توجه و حضور قلب باز مى دارند كمتر شنيده مى شود يا اصلا شنيده نمى شود ضمناً گروهى هم در اين اجتماع روحانى و ايزدى كه بين اين همه متفرقات جمع كرده و آنها را متحد نموده و در حالات آموزنده آنها غرق تأمل و تفكّر مى شوند بعضى هم به تماشاى ظاهر اين اجتماع و بناى مسجد و بررسى خصوصيات آن مشغولند و آيات و رواياتى را كه بر در و

سفرنامه حج، ص: 131

ديوار نوشته شده مى خوانند.

اينجا همه مسلمانند و اختلافات سياسى و حتى مذهبى مطرح نيست، و اگر كسى مانند وهابيه كه عمداً اين اختلافات را جلو مى آورند و مى خواهند ديگران را با جبر و اكراه به مذهب خود سوق دهند نسبت به مذاهب ديگر تعصب نشان ندهد و از عمل هر فرقه و اهل هر مذهب به مذهب خود عكس العمل نشان ندهند وحدت كل مسلمين در اصول و مسايل مشترك چنان تجلى دارد كه عكس العمل اختلافات ديگر را تحت الشعاع قرار مى دهد و مى تواند برخوردها را با اين مسائل برخورد منطقى و حق طلبى و سازنده قرار دهد.

راستى حالات و توجهات مردم در روضه مطهره جالب و تكان دهنده است.

مردى كه نزديك چهارده قرن است از جهان رحلت كرده است چگونه قلوب صدها ميليون بشر را از فيلسوف و فقيه و شاعر و روشنفكر و كارگر و كشاورز

و سياستمدار و اصناف ديگر را در طول قرون، صاحب

و مالك شده كه تمام آنها در برابر مقام و شخصيت والاى او متواضع و فروتن باشند.

اينهمه تواضع و حالات روحى مردم و احساساتى كه اظهار مى كنند قابل توصيف نيست، و محيط مسجد و روضه شريفه

سفرنامه حج، ص: 132

مردمان آگاه را به حقايق بسيار عالى رهبرى مى كند و روحانيت آن آدمى را از اين دنيا و آلايش هاى آن نجات مى بخشد، و انسان را به عالم غيب متوجه مى نمايد.

آيات خدا فقط كوه و دريا و ستاره و آفتاب و ماه و زمين و انسان نيست اين امور نيز از آيات بزرگ خدا است.

وجود پيغمبر و قرآنش و تعليماتش و بقاى دينش و نفوذ فرمان و احكامش همه از آيات بزرگ خدا است.

من حقيقتاً از خود بيخود شده بودم و پيش خود مى گفتم: اينكه مى بينم به بيدارى است يا رب يا به خواب. گريه مى كردم، اشك مى ريختم، سلام عرض مى كردم، زيارت مى خواندم، التماس مى نمودم، مراسم معمول و مندوبه را چنانكه در مناسك و كتاب هاى دعا است بجا مى آوردم و از اينكه يك روز مى آيد كه بايد با اين روضه مقدسه وداع كنم از همين حالا سخت ناراحت و نگران بودم، كاش همينجا مى ماندم و كاش مى توانستم مجاور اين حرم مقدس باشم. ناراحتيم از اين جهت زياد بود مثل اينكه خود را شقى و بدبخت و محروم از سعادت مى بينم كه نمى توانم تا عمر دارم به اين خاكى كه فرشتگان آسمان شب و روز به تقبيل آن آمد و شد دارند سرمسكنت بسايم. خدايا چكنم اين درد را چگونه درمان نمايم به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم

و به حبيبه اش فاطمه زهرا عليهاالسلام شكايت مى كردم، دلم آرام نمى گيرد همان مصداق شعر

سفرنامه حج، ص: 133

معروف شده ام:

محنت قرب ز بعد افزون است جگر از محنت قربم خون است

نيست در بعد جز اميد وصال هست در قرب همه بيم زوال

يك علت بزرگ ديگر براى تأثر و فشار و تألمات روحى بر انسان در اين روضه شريفه پنهان بودن قبر مطهر حضرت زهرا سيده نساء عالميان عليهاالسلام است. كه خود بخود اين سؤال را براى انسان پيش مى آورد كه فاطمه محبوبترين افراد در نزد پيغمبر و يگانه فرزندى بود كه از آن حضرت به يادگار ماند، قبرش كجا است؟

هر كس در لباس اهل علم باشد، وقتى در حرم مطهر مشرف است سؤال پيچ مى شود، زن و مرد از قبر فاطمه عليهاالسلام مى پرسند.

اين مى پرسد قبر فاطمه زهرا عليهاالسلام كجا است؟

ديگرى مى پرسد آيا راست است كه بين منبر و روضه است؟ اگر اينجا است در كدام نقطه است؟

يكى سؤال مى كند مى گويند قبر فاطمه زهرا در حجره آن حضرت است؟

يك خانم كه عرب بود سؤال مى كرد «أين قبر فاطمة الزهرا؟»

جواب دادم: «قبرها مخفى».

سفرنامه حج، ص: 134

بعضى مى گفتند مگر قبر فاطمه عليهاالسلام در بقيع نيست؟

اين سؤالات پى در پى انسان را سخت تحت تأثير و فشار و غم و اندوه قرار مى دهد و ديدگان را اشكبار مى سازد.

مثلا آنچه از صورت قبرهاى يگانه دختر پيغمبر فاطمه زهرا عليهاالسلام باقيمانده در دو محل است يكى در بقيع نزديك قبور فرزندان مظلوم و عزيزش كه بعضى هم احتمال مى دهند قبر فاطمه بنت اسد مادر مكرّمه اميرالمؤمنين عليه السلام باشد و ديگر در بيت آن حضرت كه به حجره حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم

متصل است، اكنون هم صورت قبر مطهر آن حضرت در اين بيت باقى است و از پشت شباك داخل حجره كاملا ديده مى شود و ضريح و صندوق آن نمايان است كه به طور قطع مى توان گفت اينجا محل يكى از قبور منتسبه به آن حضرت است؛ زيرا خود همين وجود ضريح و صندوق در يك نقطه معين بيت شاهد معتبرى است و احتمالا مى توان گفت كه همين جا قبر آن حضرت است و صورت قبرهاى بقيع براى آن بوده كه اشخاصى كه مورد عنايت زهرا نبودند و زهرا خشمناك و ناراضى از آنها از دنيا رفت و خاطر شريفش را رنجاندند و او را آزار دادند و محسن عزيزش را سقط نمودند از محل قبر مطلع نشوند و اين سند نارضايتى زهرا عليهاالسلام در تاريخ از آنها باقى بماند.

و محل ديگرى كه حضرت زهرا را در آن محل زيارت

سفرنامه حج، ص: 135

مى كنند، ما بين قبر و منبر است كه اين احتمال هم مؤيد به حديث

معروف «ما بَيْنَ قَبري وَ مِنْبَري رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ»

است به هر صورت قبر زهرا

مخفى است و اين سؤال همچنان باقى است.

وَلِاى اْلُامُورِ تُدْفَنُ سِرّاًبَضْعَةُ الْمُصْطَفى وَ يخْفى ثَراها

اسامى شريفه ائمه اثنى عشر عليهم السلام

اسامى ائمه اثنى عشر عليهم السلام از اعصار گذشته زينت افزاى مسجد بوده است و چنانكه در بعض كتاب هاى معتبر ديده ام و اكنون به خاطر ندارم در داخل مسجد يا حجره شريفه مكتوب بوده است تشرف به داخل حجره شريفه براى اينجانب ميسر نبود و در داخل مسجد نيز اگر در اثر دستكارى ها و تغييرات محو نكرده باشند من نديدم، اما در بناى جديد صحن هاى مسجد در كتيبه هايى كه اسامى

عده اى از صحابه مثل سلمان و مقداد و ابوذر و ديگران را نيز نوشته اند. اسامى مباركه ائمه اثنى عشر عليهم السلام را به طور غير منظم نوشته اند، مثلا در كتيبه هاى ديوار مسجد كه قبله صحن متصل به مسجد است علاوه بر اسم جلاله و اسم شريف محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اسامى شريفه على و حسن و حسين نوشته شده است و اسم عباس و اسامى عثمان و عمر و ابوبكر و ابوهريره را نيز نوشته اند و در كتيبه پشت به قبله كه مقابل اين كتيبه ها است اسم مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نوشته شده و اسامى به

سفرنامه حج، ص: 136

اصطلاح ائمه اربعه يعنى احمدبن حنبل پيشواى حنابله و ابوحنيفه پيشواى احناف و شافعى پيشواى شوافع و مالك بن انس پيشواى مالكيه نيز مكتوب است.

و بر كتيبه قبلى صحن دوم از سمت مسجد و صحن اول از سمت باب مجيدى تقريباً در وسط نام حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به اين لفظ «محمدالمهدى رضى الله عنه» نوشته شده است. اسامى ساير ائمه تا حضرت امام حسن عسكرى عليهم السلام در كتيبه هاى ساير ديوارها منقوش است، اسم سلمان فارسى و بلال حبشى و ضهيب رومى نيز نوشته شده است و نكته جالب توجه اينكه در نوشتن و تنظيم اين اسامى بينش عمومى كل مسلمين حتى اهل سنت را نيز رعايت نكرده اند و مثل ابوهريره را با آن سوابقى كه در جعل احاديث و ولايتش در بحرين دارد كه شمه اى از آن را در كتاب هاى شيخ المضيره و ابوهريره مى توانيد بررسى كنيد در رديف بعضى صحابه و حضرت على، و امامين همامين سيدى شباب اهل الجنة عليهم السلام قرار داده

است و اصحاب و شخصيت هايى را كه خدماتشان و فداكارى هايشان در اسلام بر صدها مثل ابوهريره اگر هم غير منافقش فرض كنيم ترجيح دارد در اين رديف قرار نداده يا اصلا نام نبرده اند.

البته سزاوارتر بود كه با نام جناب عباس يا به جاى نام او (گرچه شخصيتش ارزنده و عموى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و

سفرنامه حج، ص: 137

معتقد به ولايت و وصايت حضرت على عليه السلام بود و تا حضرت زهرا عليهاالسلام از اين جهان رحلت نكرده بود با ابوبكر بيعت نكرد و عقيده آن حضرت را داشت)، نام حمزه سيد الشهداء يا جعفر طيار را با آن همه سوابق درخشان و شهادت و هجرت هم نوشته شده باشد اين يك اشتباهكارى بزرگ و خيانت به امت اسلام مى باشد آن دسته از اصحاب را كه در عصر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم شهيد شدند يا از دنيا رحلت كردند نام نبرند و از آنان كه در امتحان واقع شده و از امتحان خوب بيرون نيامدند و چنانكه آن حضرت خبر داد بعد از رحلت آن حضرت در فتنه ها به نفاق گرائيده يا نفاقشان را اظهار كردند و از على عليه السلام كه به تصريح پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم با حق بود و حق با او بود جدا شدند تجليل كرده و نامشان را در اين مشهد عظيم به طور شعار گونه ثبت نمايند وقتى معيار نفاق بغض على عليه السلام و علامت ايمان حب او است، بايد بر اين اساس اصحاب را شناسائى كرد و به مردم معرفى نمود خصوصاً كه خود رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در روايات متواتر حوض و غير آن به

رجوع گروهى از اصحاب به قهقرا از ايمان به صراحت خبر داد.

انبوه جمعيت

جمعيت زوار در مدينه منوّره در موسم حج شايد بيشتر از هر

سفرنامه حج، ص: 138

موقع باشد به طورى كه از كثرت جمعيت، آمد و شد در خيابان ها دشوار است و اگر كسى فرصت داشته باشد و وضع رفتار و روش اين جمعيت هايى كه هر كدام و هر گروهى نماينده يك نوع فرهنگ و عاداتى مى باشند كه با تفاوت هايى كه دارند همه در فرهنگ اسلام بهم پيوسته اند يا به نظر بعضى همه نمايش فرهنگ اسلام هستند به مسائل جالب و دانستنى هاى مهم آگاهى مى يابد.

بهترين فرصت براى بررسى اوضاع اجتماعى ملل مسلمان همين موسم است اينجانب آنچه توانستم در اين اجتماع بشرى بينديشم در تمام آنها جمال معنويت اسلام را بيشتر ظاهر مى ديدم اگر چه از جهت

وضع لباس و حتى چهره براى برخى جالب نيستند اما از نظر معنويت همه جالبند، و از همان هايى كه شايد به نظر عقب مانده و نادان جلوه كنند چنان انسانيت و وقار عبادت و پرستش خدا و تواضع در برابر او و خلوص نيت ظاهر است كه قابل توصيف نيست.

باور كنيد براى بعضى از اين گروه ها كه فاقد وسايل آسايش هستند، و لباس هاى ژنده و كهنه در بر دارند و از راه هاى دور در حالى كه بسيارى از آنها در سن پيرى و كهولت يا در عنفوان جوانى مى باشند اين مسافرت جهاد اكبر است كه جز با همت و تصميم مؤمنان كسى بدان اقدام نخواهد كرد.

سفرنامه حج، ص: 139

گوئى حافظ در اين اشعار وصف آنها را گفته است:

بر در ميكده رندان قلندر باشندكه ستانند و دهند افسر شاهنشاهى

خشت زير سر و بر تارك نه گردون پاى دست همت نگرو منصب صاحب جاهى

اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل كمترين ملك تو از ماه بود تا ماهى

من هميشه و هر وقت از منزل بيرون مى روم و اين مردم را از اهل هر شهر و ديار كه مى بينم از همت و تصميم و خلوصشان لذت مى برم و تعجب مى كنم و بر صاحب آن مكتبى كه اين ايمان را در بشر ايجاد كرده كه چهارده قرن است انسانيت را در اين زمين با اين جلوه تابناك در معرض نمايش قرار مى دهد درود مى فرستم.

در اين مظاهر و در اين اوضاع است كه انسان به معنى پاسخ خدا به فرشتگان تا حدى آگاه مى شود كه وقتى ملائكه گفتند:

اتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكَ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك؟

در جواب آنها فرمود:

انّي اعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ 80]

بديهى است اين جماعت بزرگ بشرى به آن مرحله از كمال كه اسلام پيشنهاد نموده و مكتب اهل بيت عليهم السلام و تمسك به

سفرنامه حج، ص: 140

قرآن و عترت مى پروراند نرسيده اند اما انسان اثر اسلام و تعاليم نجات بخش و انسان ساز اسلام را در اينها مشاهده مى كند، و مى فهمد كه اينها كلاس هايى را كه سازنده اند طى كرده و به مراحلى از خودسازى دست يافته اند هر چند كلاس هاى بسيار ديگر در جلو دارند.

تفاوت اشخاص از جهت تسليم در برابر احكام خدا

در صدر اسلام هم تأثير اسلام و تسليم اشخاص در برابر دستورات، و فرمان هاى رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مساوى نبود. بعضى تسليم محض و كامل بودند، و به آنچه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خبر مى داد يا به آن امر مى فرمود صد درصد مؤمن

بودند و ذره اى احتمال خلاف آن را نمى دادند، مانند على عليه السلام كه سوابق ايمان و مواضع و مواقف او در اسلام همه روشنگر اين حقيقتند كه ايمانى سنگين تر و محكمتر از

ايمان او قابل تصور نيست و حتى يك لحظه در برابر حكم خدا و فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در يك مورد هم انديشه ديگر والعياذ بالله خود رأيى اظهار ننمود و بلكه چنان شخصيتى كه به اتفاق همه، علوم و معارفى از او صادر شد كه جهان را پر نمود، و دانشمندترين فلاسفه الهى نتوانسته و نخواهند توانست در توصيف و تنزيه و سپاس حق تعالى مانند او سخن برانند و آن

سفرنامه حج، ص: 141

زبانى كه پس از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اينهمه درفشانى كرد و علوم و معارف بشرى و اسلامى را براى مردم بيان فرمود در عصر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آنچنان ساكت و خاموش بود كه هرگز در خور عشرى از اعشار و يك از هزار علوم و حكمت ها و دانش هايش از او شنيده نشد.

آرى اين است حقيقت فناء در محبوب كه: با وجودت ز من آواز نيايد كه منم.

اين است ادب علوى و معرفت او نسبت به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و اين است تسليم كامل در برابر خدا و رسول كه مافوق آن تصور ندارد.

و اين است معنى بندگى و عبوديت و عمل به آيه:

وَ ما كانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة اذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ امْراً انْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[81]

اينجا است كه مقام

كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرُهُ الَّذي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانُهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ

بِها[82]

سفرنامه حج، ص: 142

و معناى: وَ ما رَمَيْتَ اذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمي،[83]

فعليت و تحقق خارجى مى يابد.

بنده آن باشد كه بند خويش نيست جز رضاى خواجه اش درپيش نيست

گر (ببرّد) خواجه او را پا و دست دست ديگر آورد كاين نيز هست

نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض نه سبب جويد ز امرش نه غرض

نقطه مقابل و ضد اين بينش موضع ابليس مآبانه بعضى ديگر بود كه ابليس گرچه به ظاهر سوابق زيادى در عبادت و پرستش خدا داشت اما انانيت و تكبر و خودبينى او در برابر خدا بر جاى مانده و به مقام توحيد نرسيده بود و فرمان خدا را براى اطاعت نمى برد لذا زبان به اعتراض گشود و گفت:

انَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين،[84]

در بين افرادى كه به اصطلاح به آنها صحابه اطلاق مى شود و در بين مردم ديگر و در عصر ما نيز بعضى در برابر حكم خدا و رسول خدا اظهار عقل و رأى مى نمايند و زبان معترضانه به چون و

سفرنامه حج، ص: 143

چرا باز مى كنند و گاه به صراحت حكم خدا را رد مى نمايند و اين بيمارى در عصر ما بسيار شايع شده و بسا كسانى كه صبح مى كنند در حالى كه از دين خارج شده اند.

آن كس كه در جريان صلح حديبيه به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اعتراض كرد، و متعه حج را نيز ردّ نمود و بعد هم آنرا با نكاح متعه تحريم كرد و روى همرفته از روش هاى او به دست مى آيد كه حالات دوران جاهليت و خودبينى ها و خودپسندى هايش به اسلام ذوب نشده و مقام والاى پيغمبر و احكام خدا را چنان

كه شأن يك مؤمن عارف و با بصيرت است درك نمى كرد وگرنه اين معارضه ها از او صادر نمى شد. بديهى است اين در صورتى است كه اينگونه حركات خصوص اينكه مانع شد پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم وصيت خود را كه فرمود پس از آن هرگز گمراه نمى گرديد دليل بر بى ايمانى شمرده نشود و الّا مطلب از اينها گذشته و به هر حال مسلم است كه اينگونه معارضه ها با رسول خدا و حتى با يك حكم الهى نه فقط بر اساس فكر شيعى خطا و حاكى از بى ايمانى است بلكه بر اساس بررسى يك فرد بى طرف غير شيعى هم غير از اين نيست و بررسى فرد بى نظر غير شيعه در اينجا با فكر و عقيده شيعه به هم مى رسند.

غير از او هم بودند افرادى كه در بعض امور اعتقاد كامل داشتند ولى در بعض امور ديگر اعتقادشان كامل نبود و به عبارت

سفرنامه حج، ص: 144

ديگر صد درصد و كامل ارشادات و تعاليم رسالت را نپذيرفته بودند و ايمانشان به رسالت و وحى مطلق نبود.

اشتباه روشنفكر نماها

و از اينجا معلوم مى شود افرادى به اصطلاح روشنفكر كه بى شك در ايمان يا حكم به كفر و نفاق اين اشخاص اعتراض مى نمايند، اشتباه مى كنند زيرا گمان مى كنند كه در ثبوت كفر انكار تمام ما جاء به النبى صلى الله عليه وآله وسلم شرط است و نمى دانند كه در يك مورد هم ردّ پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم براى اثبات كفر و كشف عدم ايمان به رسالت كافى است، و منافقين و كسانيكه پس از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كفرشان ظاهر شد بيشتر از اين قبيل بوده اند.

اسلام روى همين منافقين

و همين افراد كه باز هم انانيت هاى جاهليت را داشتند، و از فرط جهل به خدا و جهل به خود، خود را در برابر خدا و رسول قرار مى دادند و اظهار عقل و مصلحت مى كردند نيز اثر گذارد و افكار آنها را در حد زيادى متحول ساخت چنانكه در افكار كل مردم جهان اثر گذاشت به عنوان مثال شخص خود پسند و سخت دلى كه در جاهليت شش يا هفت دختر خردسال خود را در حالى كه آنها به او التماس مى كردند، و گرد و غبار و خاك چاله اى را كه براى دفن آنها مى كند از ريش و مويش

سفرنامه حج، ص: 145

مى زدودند زنده به گور نمود و اگرچه با ظهور اسلام و تعليمات سازنده آن ريشه غلظت قلب و سخت دليش كنده نشد كه حتى پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نسبت به يگانه

دختر آن حضرت كه سيده نساء جهانيان است با آن غلظت و بى رحمى عمل كرد كه آن بانوى مكرمه اى كه خدا براى غضب او غضبناك مى گردد مظلومه و غضبناك از آنها از دنيا رحلت كرد.

مع ذلك در حدّى اسلام و محيط اسلام اين افراد را هم كنترل كرد و آن اعمال جاهليت را كه بسا به آن افتخار مى نمودند خواه يا ناخواه و براى مصلحت و حفظ منافع خود ترك كردند هر چند اسائه ادب به مقام حضرت زهرا عليهاالسلام و هتك احترام و اذيت آن معصومه مطهره به مراتب از وَاْدِبنات و زنده بگور كردن دختران بدتر و آثارش براى اسلام و مسلمين مصيبت بارتر بود. ولى غرض ما اين است كه اسلام در هر كس تأثير

گذاشت با تحت تأثير نظام اسلام بسيارى از عادات زشت متروك شد به طورى كه اگر كسى هم متمايل به آن بود نمى توانست آن رسم ها را تجديد نمايد و خود را رسماً به دوران جاهليت متعهد نشان بدهد.

در اينجا آنچه مهم است و براى شناخت اسلام و برنامه هاى آن مؤثر است بازشناسى اين افراد و مخلص از غير مخلص و مؤمن از منافق است كه به عكس آنچه كه برخى مى خواهند روى اين مسائل سرپوش گذارده و مردم را از بحث و بررسى بازداشته به

سفرنامه حج، ص: 146

مسامحه و سكوت بگذرانند بايد به نسل جوان براى شناخت اسلام راستين مردانى را كه نقطه نظر و وجهه همّتشان اين بود كه خود را با تعاليم اسلام و دستورات پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم تطبيق دهند و در برابر نص اجتهاد نكنند شناسائى نمايند و ديگران را نيز كه در اين موضع استقامت نداشته

و وحى خدا و تعليمات رسول خدا را چنانكه بايد لازم الرعايه نمى دانستند معرفى نمود تا اسلام ناب و برخاسته از كتاب و سنت را با آنچه كه سرانجام از زبان معاويه ها و يزيدها و وليدها و فساق و فجار و جباران تاريخ به مردم القا گرديد، اشتباه ننمايند.

ناگفته نماند: معدودى هم بودند كه چون دانستند اين دعوت پيش مى رود و متوقف نمى شود معارضه با آن و دفاع از شرك و بت پرستى را بى فايده دانستند لذا وارد دين شدند ولى چنانكه بايد خود را در اختيار دستگاه آدم سازى اسلام نگذاردند و در مراحل زياد يا همه مراحل چنانكه در قرآن مجيد است منافقانه عمل مى كردند اينها همه مسائل پيچيده است

كه در شناخت آنها بايد به همان معيارى كه به اتفاق مسلمين معتبر است و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم براى امان امت از گمراهى معرفى فرموده است يعنى كتاب و عترت تمسك جست و اگر تمام امت به راهى رفتند و على به راهى غير آنها بايد بر حسب دستور قاطع پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم راه على را انتخاب نمود و بنابراين تمام اشتباهات و شبهه ها

سفرنامه حج، ص: 147

مرتفع مى شود.

اين اجتماع بشرى با حق معاندت ندارند

موضوع ديگرى كه از اينهم خلوص زن و مرد و رنج هايى كه در راه زيارت و تشرف به حرمين شريفين با كمال شوق و رغبت متحمل مى شوند استفاده مى شود اين است كه اكثريت اينها اگر حق را نيافته و به ولايت اهل بيت عصمت و طهارت وآله وسلم از جانب خدا نرسيده اند و با دشمنان آنها دوست باشند چنان نيست كه معاند باشند كه اگر حق بر آنها روشن شود و اين دشمنان را بشناسند از قبول حق خوددارى كنند بلكه بيشترشان مانند جاهل قاصرند و خطا در تطبيق نموده اند و دشمن اهل بيت عليهم السلام را دوست آنها گمان كرده اند از اين جهت اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين افراد مشمول رواياتى مى شوند كه دلالت دارند بر اينكه هيچ عملى بدون ولايت نفع نمى دهد و از اعمال خود مثل نماز و حجّ و احسان به فقراء و اعانت به مردم منتفع مى شوند يا نه؟

البته مسأله بغض اهل بيت مسأله ديگرى است كه بر حسب روايات هيچكس با بغض آنها ولو يك نفر از آنها باشد از عمل خود منتفع نخواهد شد و بدون شك بغض فرد فرد آنها علامت

سفرنامه حج، ص:

148

نفاق است، چنانكه بدون شك حب آنها علامت ايمان است و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين فرمود:

«لا يُحِبُّكَ الّا مُؤْمِنٌ وَ لا يُبْغِضُكَ الّا مُنافِقٌ».[85]

فقط اين مسأله قابل بحث است كه اگر كسى حب على عليه السلام را داشته باشد و دشمنان آن حضرت را به گمان اينكه دشمن نبوده اند دوست داشته باشد اينگونه دوستى على عليه السلام نيز علامت ايمان است كه گفته شود دوستى دشمن آن حضرت در اين صورت اصالت و واقعيت ندارد و مانند اين است كه شخص دشمن خود را دوست خود بداند و او را دوست داشته باشد هر چند دوستى دشمن على عليه السلام با علم به دشمنى او با حب آن حضرت حتماً اجتماع ندارد و بلكه بفرموده

آن حضرت عين دشمنى و علامت نفاق است چنانكه در نهج البلاغه از آن حضرت روايت شده است:

اعْدائُكَ ثَلاثَةٌ عَدُوُّك وَ صَديقُ عَدُوِّكَ وَ عَدُوُّ صَديقِكَ 86]

بنابراين بغض آن حضرت به هر صورت و به هر كيفيت باشد علامت نفاق است و شك و شبهه اى در آن نيست.

سفرنامه حج، ص: 149

با تمام اين بيانات حق اين است كه روايات «

لا يُحِبُّكَ الّا مُؤْمِنٌ وَ لا يُبْغِضُكَ الّا مُنافِقٌ»

را به گونه اى ديگر بايد بررسى گردد. به نظر مى رسد كه استظهار صحيح از حديث اين باشد كه گفته شود حب حقيقى بايد توأم و مقرون به اطاعت و پيروى از محبوب و علاقه به حب محبوب به محب باشد چنانكه از آيه:

قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمْ اللهُ 87]

استفاده مى شود.

و از حضرت صادق عليه السلام روايت است:

لا يُحِبُّ اللهَ مَنْ عَصاهُ

و به اين شعر تمثل جست:

تَعْصِى اْلِالهَ وَ انْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هذا

قَبيحٌ فِى الفِعالِ بَديعٌ

لَوْ كانَ حُبُّكَ صادِقاً لَاطَعْتَهُ انَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يحِبُّ مُطيعٌ 88]

و اگر اين مرتبه را مرتبه كامل حب بدانيم حداقل اين است كه حب به شخص بايد با علاقه و ميل به پيروى از او و ترك موجبات ناخوشنودى او توأم باشد و با پيروى از دشمن و مخالفت محبوب و رنجاندن او منافات دارد، خصوص در مثل حب به خدا و اولياى خدا كه از اطاعت خدا و پيروى از روش و سيره اولياى خدا قابل

سفرنامه حج، ص: 150

انفكاك نيست زيرا اگرچه حبّ خدا ناشى از حب فطرى انسان به كمال است و خدا بالّذات جامع جميع صفات كمال است و همه كمالات به او منتهى مى شد و از او افاضه و صادر مى گردد.

اما غرض عمده اى كه بر تشويق و تأكيد بر حب خدا و اولياى خدا است تربيت نفوس و تكميل و ترقى ارواح است تا حدى كه از حضرت سيد الشهداء عليه السلام مروى است كه در مقام دعا عرض مى كند:

انْتَ الَّذي ازَلْتَ اْلَاغْيارَ عَنْ قُلُوبِ احِبّائِكَ حَتّي لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا الي غَيْرِكَ 89]

و از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت است:

اللّهُمَّ ارْزُقْني حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَل يُوصِلُني الي قُرْبِكَ أَوالي حُبِّكَ 90]

بنابراين حب على عليه السلام كه در روايات اينهمه مورد تأكيد قرار گرفته است مفهومش غير مفهوم حب هاى ديگر است كه بر اساس دواعى حيوانى و نفسانى يا شيطانى است، حب على مفهومش همان مفهوم حب الله است كه اگر كسى هر كس و هر چه را بر آن مقدم بدارد و از آن محبوب تر بگيرد

مستوجب همان

سفرنامه حج، ص: 151

تهديدى مى شود كه در اين آيه است: «قُلْ انْ كانَ آبائِكُمْ ...».[91]

و بر اين تحقيق حقيقت دوستى على عليه السلام در پيروى از او و قبول ولايت و رهبرى او است و اينكه احدى را پس از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بر او مقدم ندارد و سخن و راهنمائى كسى را در برابر راهنمائى هاى او معتبر نشناسد و بر حسب اين بيان حبّ على علامت ايمان است و ايمان هم پيروى از على مى باشد.

اين معانى اگر چه با هم در بيان و مفهوم تفاوت هاى علمى و منطقى داشته باشند همه يك غرض را افاده مى نمايند كه غير از مسلك على و اهل بيت عليهم السلام كه عصمتشان ثابت است و تمسك به آنها طبق حديث ثقلين موجب امن از ضلالت است و مثلشان مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف كرد هلاك گرديد، پيروى از هر خط و رهبر و مسلك ديگر موجب امن از ضلالت نمى باشد بلكه عين ضلالت مى باشد.

و اما نظر در شؤون اين مردم و نيات آنها و اعمال و كارهاشان با اختلافاتى كه در بينش ها و حالاتشان دارند و كيفر و پاداش آنها در ارتباط با عدالت خداوند متعال شبهه اى ايجاد نخواهد كرد.

آنچه مسلم است اين است كه خداوند عادل است و بر حسب

سفرنامه حج، ص: 152

عدالت حكم مى كند و عمل خير كسى را بى پاداش نمى گذارد، و از سوى ديگر بايد موانع قبول مرتفع و شرايط وصول به صلاحيت فراهم شود و در ارتباط با ولايت ائمه اطهار عليهم السلام اولا معرفت برنامه اعمال صالحه بدون رجوع به

آنها ممكن نيست، و اختراعى و افترا بر خدا خواهد شد، و اهدافى را كه در نبوت است حاصل نمى سازد بلكه مانع از حصول آن اهداف مى شود.

و ثانياً نفس عقيده به ولايت در نجات و قبول شدن اعمال و نفع بردن از آنها بر حسب روايات بسيار معتبر مثل عقيده به نبوت، دخالت دارد.

بنابراين فقط عمل صالحى كه با برنامه شرعى انجام شود و صاحب آن، نيت خالص داشته باشد مثل احسان به مستحق و اعانت به ضعيف يا بناى مسجد با پول حلال و قصد خالص در صورتى كه عامل اين اعمال حال عناد نداشته باشد به قرينه عقليه معلومه قابل استثناء است و عامل و تارك آن اگر چه در عالم دنيا يا عالم برزخ باشد مساوى نمى باشند.

و همچنين اگر كسى عمل نيكى را كه عقل مستقل در نيكى آن باشد براى نفس آن انجام دهد ممكن است براى او نافع شود، و اگر چه در جهنم معذب شود اثر وضعى آن تخفيف عذاب او گردد.

و خلاصه كار نيك و عمل صالحى كه از نظر عقل نيكى آن

سفرنامه حج، ص: 153

مسلم باشد اگر به دواعى الهى يا فطرى انجام شود گم نمى شود و حداقل اثر

وضعى آن از بين نمى رود و اين آيه:

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَراً يَرَهُ 92]

در حق همه كسانى كه عمل نيك و صالح انجام دهند معمول خواهدشد.

و در روايات و حكايات نيز شواهدى بر اين مطلب هست مثل حكايت آن كس كه در بيابان به سگ تشنه اى آب داد با اينكه مسلم است كه خدا با همه به يك نوع رفتار نمى نمايد،

از سوى ديگر نيل به مراتب و ثواب هايى- اگر چه بيشتر از اثر وضعى اعمال باشد- بر حسب بعض آيات مثل:

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر اوْ انْثي وَ هُوَ مُؤْمِن فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ اجْرَهُمْ بِاحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ 93]

در گرو ايمان است و به موجب روايات معتبره در گرو ولايت اهل بيت عليهم السلام است.

رزقنا الله تعالى ولايتهم والثبات عليها و متابعتهم و احيانا حياتهم و اماتنا مماتهم و على حبهم وحشرنا معهم

سفرنامه حج، ص: 154

تلبيس ابليس

نكته ديگر كه از مشاهده مناظر اظهار شوق و ارادت و عبادات اينهمه

مردم كه متأسفانه به راه ولايت راه نيافته اند درك مى شود تلبيس ابليس است كه چگونه در اين مناظر و برنامه ها كه به صورت عبادت و اطاعت است وارد شده و برنامه هاى اسلامى را در بعض موارد بالمره تغيير داده يا در آن تصرف كرده و نقش خود را در آنها پنهان نموده است و به صورت پيروى از فلان و بَهمان و ابوهريره ها و ... خود را وارد كرده و دستورات شخصيت هايى را كه در طول تاريخ اسلام را از تحريف غالين و ابطال مبطلين حفظ فرموده اند كنار گذارده است.

اين تلبيس ابليس كه از آستين منافقين درآمد به قول ابودرداء همه برنامه هايى را كه در عهد رسول خدا بود حتى نماز را تغيير داد وبزرگترين چهره زشت ووحشتناكش غصب خلافت اهل بيت عليهم السلام بود.

مسؤوليت آنها كه از روز اوّل خشت كج بكار گذارده و موجب گمراهى اين همه مردم شده و سنّت سيئه را تأسيس كردند مساوى است با مسؤوليت تمام گناهكاران و خطاكارانى كه در طول تاريخ از راه آنها پيروى نموده اند و بلكه بيشتر

است.

اللّهُمَّ الْعَنْ اوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخرَ تابعٍ لَهُ عَلي ذلِك

سفرنامه حج، ص: 155

بقيع

يا رَبّ صَلّ عَلَى النَّبى وَ آلِهِ ازْكَى الصَّلاة وَ خَيرَها وَ الاطْيبا

يا رَبّ صَلّ عَلَى النَّبِى وَ آلِهِ ما لاحَ بَرْق فِى اْلَاباطِحَ اوْخَبا

يا رَبّ صَلّ عَلَى النَّبِى وَ آلِهِ ما قال ذُو كَرَم لِضَيفِ مَرحَباً

يا رَبّ صَلّ عَلَى النَّبِى وَ آلِهِ ما امَّتِ الزُّوّار طيبَةَ يثْرُبا

يا رَبّ صَلّ عَلَى النَّبِى وَ آلِهِ سُفُنَ النَّجاةِ الْغُرّ اصْحاب الْعبا

وَاجْعَلَهُمْ شُفَعاءَنا يوْمَ اللّقاءِفِى الْحَشْرِ اذْ يتَسائَلُونَ عَنِ النَّبَأ

بقيع يكى از دو قبرستان معروفى است كه در صدر اسلام و عصر رسالت مسلمين، اموات خود را در آنها دفن نموده اند و تاكنون هم دفن اموات در آنها به مناسبت شأن و فضيلتى كه همه مسلمانان براى اين دو گورستان قائلند و جنبه هاى تاريخى آنها ادامه دارد قبرستان ديگر همان قبرستان معروف مكه مكرمه (حجون) است كه در آينده به آن خواهيم رسيد.

قبرستان بقيع پيش از هجرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به مدينه منوره، قبرستان نبود و بر حسب بعض نقل ها اولين نفرى كه از انصار در اين مقبره مدفون گرديد اسعدبن زراره بود سپس از مهاجرين اولين كس عثمان بن مظعون بود كه هر دو از صحابه عاليقدر بودند و به امر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اين زمين براى قبرستان آماده گرديد و پس از رحلت ابراهيم فرزند

سفرنامه حج، ص: 156

عزيز پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كه به امر آن حضرت او را نيز در بقيع در جنب عثمان بن مظعون دفن كردند اين قبرستان رسميت يافت و به دفن اموات مسلمين در آنجا اختصاص پيدا كرد.

اين قبرستان در سمت

شرقى مدينه واقع است و طول آن بر حسب تعيين بعضى 150 متر و عرض آن 100 متر است و ظاهراً اين طول و عرض قطعه اى است كه فعلا بقيع ناميده مى شود و الّا عرض و طول آن كمتر بوده است و مكان قبر عثمان كه به نام (حش كوكب) موسوم بوده است خارج از بقيع قرار داشته است كه چون مسلمانان مانع از دفن او در مقبره مسلمين شدند و حتى ابتداء انقلابيون از دفن او هم مانع مى شدند چند تن از بنى اميه او را روى درى گذاردند و چون در (حش كوكب) كه مقبره يهود بود حفره اى كندند و خاك بر آن ريخته جسدش را مخفى كردند اين مكان را بنى اميه بعدها ضميمه بقيع نمودند.

بارى اين قبرستان از چهارده قرن پيش تا امروز همواره زيارتگاه مسلمين و مركز بيدارى و تذكار خاطرات رجال و شخصيت هاى بزرگ اسلام و رويدادهاى زشت و زيبا بوده است.

و اين قبرستان پس از روضه مقدسه نبويه يكى از منابع تاريخ اسلام است كه وجود شخصيت هاى تاريخى اسلامى را اثبات و تأييد مى نمايد.

سفرنامه حج، ص: 157

در حدود ده هزار نفر از صحابه در اين قبرستان مدفون مى باشند. از معاريف و مشاهيرى كه در اين قبرستان مدفون هستند و از بانوان نخست به احتمال حضرت زهرا عليهاالسلام را بايد نام برد و نفر دوم به طور مسلم نيز فاطمه بن اسد ام الوصى و ام الائمه است كه نسبت به

پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به مناسبت پرستارى و كفالتى كه از آن حضرت داشت مقام مادرى دارد و بر حسب احاديث پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم او را

مادر مى خواند و فرمود بعد از ابوطالب كسى نسبت به من نيكى كننده تر از او نبود و در مقام تجهيز و تشييع و تكفين و دفن او عنايت هايى فرمود كه مورد تعجب و جلب توجه گرديد از جمله اينكه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم پيراهن خود را براى كفن او مرحمت كرد و در قبر او خوابيد و از جمله قبور محترمه قبر ام البنين مادر حضرت عباس ابى الفضل شهيد در كربلا است، و قبور زوجات النبى نيز به غير از حضرت خديجه عليهاالسلام كه در مكه مكرمه و ميمونه كه در سرف مدفون مى باشند، در بقيع مى باشد و همچنين قبور ديگر بنات پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و صفيه عمه بزرگوار آن حضرت و جمعى از بانوان معظمه اهل بيت از بنات بلا واسطه يا مع الواسطه ائمه عليهم السلام نيز در بقيع است و اما از مردان نيز شخصيت هاى بسيار در اين قبرستان مدفونند كه عزيزترين و بزرگترين آنها نخست سبط اكبر حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام سيد جوانان اهل

سفرنامه حج، ص: 158

بهشت و ديگر حضرت امام زين العابدين على بن الحسين عليهماالسلام و حضرت امام محمدباقر و حضرت امام جعفر صادق عليهماالسلام مى باشند (امام دوم و چهارم و پنجم و ششم) كه تواريخ زندگى مشحون از افتخارات و فضايل و بزرگوارى آنها مستقلًا و در ضمن صدها تاريخ معتبر نوشته شده است و ديگر قبر جناب عباس عموى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و عقيل عموزاده آن حضرت و عبدالله جعفر و از جمله چنانكه قبلا گفته شد قبر مطهر جناب ابراهيم فرزند عزيز و عاليمقام رسول خدا صلى الله عليه وآله

وسلم است كه بالخصوص در بقيع زيارت مى شود.

وضع كنونى قبرستان بقيع

وضع قبرستان بقيع در حال حاضر بسيار موهن است و اهانتى كه به رجال و شخصيت هايى كه در اين گورستان مدفونند شده، فوق العاده تأسف آور و رقت انگيز است تقربياً جز اقليت غير قابل توجهى كه به اسم وهابى ناميده شده و در سايه حمايت انگليس و فعلا آمريكا عرض وجود نموده و موجوديت دارند و گروهى از مردم غافل از حقايق جريان ها و دخالت سياست در امور كه فريب تبليغات عوام فريبانه آنها را خورده اند اكثريت مسلمانان از اين استخفاف و اهانت سخت ناراحت و آزرده خاطرند.

در هيچ كجاى دنيا نسبت به قبور بزرگان خود اينهمه بى ادبى و

سفرنامه حج، ص: 159

بى احترامى روا نمى دارند و در هر كجا دفن اموات مرسوم است قبور اموات و مقبره آنها نيز محترم است.

نقشه تخريب آثار و ابنيه اسلامى نقشه بسيار عميق و خائنانه اى بود كه بيگانگان براى محو مستندات و شواهد عينى و اثرى تاريخ اسلام كشيده بودند و در موقعى كه براى تسلط بر كشورهاى اسلامى دست به تفرقه و فرقه سازى بودند مثلا على محمد شيرازى و حسينعلى نورى را در ايران به ادعاى بابيت و مهدويت و نبوت و بلكه الوهيت برانگيختند و در هند غلام احمد قاديانى به اصطلاح فرقه مزدور احمديه را و در عربستان نيز فرقه وهابى را وسيله دست ساختند و محمدبن عبدالوهاب را به مزدورى گرفتند و مهمترين مقصد آنها علاوه بر غارت معادن بزرگ نفت، از ميان بردن آثار اسلامى بود كه حتى روضه مقدسه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را نيز فرا گرفت.

تاريخ اقوام و جماعات

شايد تا قبل از قرن معاصر و قريب به آن عمده منابع تاريخ و

مصدر آن كتاب ها و نوشته هايى بود كه بر اساس نقليات مسند و غير مسند و مطالعات گسترده آنها در كتاب هاى متعدد تدوين شده بود و شناخت مطالب معتبر آنها از غير معتبر هم كار همه كس نيست و اهل فن و افراد بصير به تاريخ و مسائل مربوط به آن مى توانند در

سفرنامه حج، ص: 160

مواردى كه اختلاف نقل باشد با تحقيق و بررسى اظهار نظر نمايند.

با كاوش ها و فحص هايى كه علماى باستان شناس از مدتى قبل آغاز كرده و روز به روز بر تكامل آن افزوده، منبع مهم ديگرى نيز بر منابع تاريخى و شناخت ملل افزوده شد كه اگر چه در گذشته هم اين منبع مورد توجه بود عمق وسعت فعلى را نداشت و در عصر ما يكى از منابع مهم تاريخ و شناخت احوال اقوام و ملل آثارى است كه از آنها باقى مانده و حتى با حفريات كشف مى شود. بناها، معابد، قبرها، سكه ها، ظرف ها، زيورها و آثار هنرى و چيزهاى ديگر امروز از بزرگترين معرف تمدن و اوضاع و احوال اجتماعى ملل است.

تأسيس موزه ها يك فائده مهمى كه دارد همين است كه تدرج تمدن ملت ها و قدمت آن و ميزان ترقى علمى و فرهنگى و پيشرفت آنها را در صنعت و هنر آشكار مى سازد حتى اگر ملتى باشد كه اينگونه آثار

مصدق قدمت تاريخ و تمدن او نباشد اگر دانشمندان تاريخ او را در كل موارد مورد تشكيك و بلكه انكار قرار ندهند در همه ابعاد هم آن را تصديق نمى نمايند.

خوشبختانه تاريخ اسلام از جنبه تاريخى كتابى بر اساس نقل ها و روايات بسيار مورد اعتبار و اعتماد است و از همان صدر اسلام

تاريخ نويسى و نقل حديث و روايت جريان هاى مختلف شروع و حوادث و وقايع ثبت و ضبط گرديده و فترت هاى طولانى كه موجب فراموش شدن تاريخ شود در تاريخ اسلام پيش نيامده و همچنين

سفرنامه حج، ص: 161

وقايعى كه موجب محو كتاب هاى تاريخى و ايجاد فاصله گردد اتفاق نيفتاده و سير تاريخ اسلام از تمام ابعاد مشخص و معلوم است و استنتاج و استنباط تاريخى بر اساس مطالعات روى تواريخ و احاديث كاملا باور بخش و اطمينان آور است و به طور مسلم آن بخش از تاريخ ما كه مثلا به يك قرن پيش مربوط مى شود با بخشى كه به سيزده و چهارده قرن پيش ارتباط دارد در اتقان و استحكام تفاوت ندارد بلكه گاهى بخش دوم از اول بيشتر مورد اعتماد است و مستندات آن قوى تر است و خلاصه اشخاص متخصص و دانشمند مى توانند به وسيله همين تواريخ به اوضاع و احوال اجتماعى مردم در اين چهارده قرن و حقايق و وقايع مهمى كه در سرنوشت اين امت تأثير داشته است واقف شوند، و در حقيقت اگر بنا باشد امروز هم براى قرن حاضر تاريخى بنويسيم از حدود همان تاريخ نويسى مورخين اسلامى تجاوز نمى كند.

از جنبه مؤيدات و شواهد خارجى و عينى و آثار باقيمانده از حوادث نيز تاريخ اسلام غنى و كامل و داراى پشتوانه هاى بسيار محكم است و از اين جهت هم هر چه شخص دير باور باشد و يا نخواهد از روى غرض بعض حقايق را انكار كند يا شبهه و شك در آن ايجاد نمايد. در تاريخ اسلام بالخصوص بخش هايى از آن كه با معرفى اصل رسالت و واقعه ظهور

و انقلاب اسلام و سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و امور مهم ديگر ارتباط دارد اينگونه

سفرنامه حج، ص: 162

اظهار شك و ترديدها قابل قبول و مورد اعتنا نيست.

براى اينكه تفاوت يك واقعه كه در تاريخ ثبت و واجد مؤيدات و شواهد خارجى مى باشد با واقعه اى كه فاقد آن باشد بدانيم به مثال زير توجه فرمائيد.

گاه تاريخ براى ما مى گويد: در چند هزار سال قبل يك نفر بوده به نام فلان و در فلان منطقه حكومت داشته و فلان قصر را ساخته و پدرش فلان كس بوده كه قبرش در فلان محل است و جدش فلان فاتح بوده كه فلان معبد را ساخته، و فرزندانش به ترتيب فلان و فلان حكومت يافتند و با فلان كشور جنگ كرده و فلان شهر را خراب كردند و فلان شهر را بنا نمودند، و قوانين و نظامات نسبتاً متعادلى را برقرار نمودند.

اگر در خارج هيچ اثرى از اين سرگذشت ها نباشد منطقه حكومت فعلا ناشناخته باشد و نه از بنائى و معبدى و شهرى كه ساخته يا خراب كرده اند اثرى باشد اين تاريخ هرچه كهنه تر باشد يعنى به دوران هاى دورتر و دورتر از چند هزار سال نسبت داده شود شك و ترديد در صحت آن قوى تر مى شود و صحت آن از حد يك احتمال تجاوز

نمى نمايد البته هر چه فاصله زمانى ما با آن كمتر شود قوت احتمال و حتى حصول يقين نسبت به آن امكان پذير است و نقل مورخين مورد اعتماد، به طور عادى موجب باور آن مى شود.

سفرنامه حج، ص: 163

اما همين تاريخ در همان صورتش كه فاصله آن با ما از چند هزار سال هم

بيشتر باشد اگر مقرون به شواهد خارجى باشد منطقه حكومتى شخصى كه تاريخ از وجود او خبر مى دهد امروز مشخص باشد و بنا و معبد يا شهرى كه ساخته است موجود باشد آثار شهرى كه ويران نموده بر جا باشد سكه ها و آثار هنرى مربوط به آن زمان به دست بيايد در حدودى قابل اعتماد مى شود. بنابراين هر ملت و جامعه اى كه بخواهد در دنيا پايدار و با ريشه بماند و گذشت زمان تاريخ او را ضعيف و كهنه نسازد بايد اينگونه شواهد تاريخى را نيز حفظ نمايد و از انهدام آنها جلوگيرى نمايد.

و چنانكه گفتيم اگر چه تاريخ اسلام و مسلمين معتبرترين تاريخ تمام اديان و جوامع بشرى است و بلكه به شهادت بعض مورخين يگانه دينى كه تاريخ معتبر و مورد اعتماد دارد اسلام است از ناحيه اين شواهد تاريخى و مؤيدات كه مخصوصاً براى دراز مدت و آينده هاى بسيار دور حفظ آنها مفيد است بسيار غنى و سرشار از شواهد خارجى و عينى است يعنى همه نقاط مهم تاريخ اسلام و مسلمانان را مشاهد و مواقف و ابنيه و قبور و مساجد و اوضاع جغرافيائى ممالك و كشورها تأييد مى كند و در كشورهاى پهناور عالم اسلام همه جا آثار تمدن مسلمين و فتوحات آنها به چشم مى خورد حتى در كشورهايى مثل اسپانيا كه پس از آن عصر طلائى اسلامى به آن سرنوشت اسفناك و بى رحمى ها و

سفرنامه حج، ص: 164

وحشى گرى هاى مسيحى ها و محاكم تفتيش كذائى و شكنجه و اعدام هاى دسته جمعى و جنايات ديگر دچار شد امروز آثار اسلامى تمدن مسلمين را در آنجا به جهانيان عرضه مى دارند كه اگر به كتاب هايى مثل

(الآثار الاندلسية الباقية) مراجعه فرمائيد به عمق اين مطالب تا حدى آگاه مى شويد و بخش عمده اى از بودجه كلان اسپانيا از عوائدى كه از راه توريستى و كسانى كه از اطراف جهان براى مشاهده آثار عصور اسلامى به اين كشور سفر مى نمايند تأمين مى شود.

مكه مكرمه و مدينه منوره از اين جهت كه گفته شد بيشتر از هر نقطه اهميت و موقعيت دارد و آثار و ابنيه اين دو شهر و نواحى آن همه از مصادر تاريخ ما و بلكه اديان به اصطلاح ابراهيمى است و اگر اين دو شهر را علاوه بر جنبه هاى روحانى و معنوى موزه بزرگ عالم اسلام و وحى بدانيم گزاف نگفته ايم.

در اين دو شهر تا قبل از تخريب هاى پى درپى وهابى ها مشاهدى موجود بوده كه هر يك گوشه اى و ناحيه اى از تاريخ پيامبر بزرگ اسلام را بازگو مى نمود و آثار ارزنده اى از تاريخ زندگى و تلاش هاى آن حضرت در راه ابلاغ وحى و رسالت اسلام بود.

مشاهدى كه همه در سلسله اسناد تاريخى اسلام و سوابق حرمين شريفين قرار دارد و معرف سلسله نسب پيغمبر صلى الله عليه

سفرنامه حج، ص: 165

وآله وسلم بوده و حتى از اوضاع دوران جاهليت، ما را با خبر مى سازد.

و خلاصه تمام مسجد مدينه و مسجد الحرام و تمام شهر مدينه و مكه و بقعه ها و اماكن و مساجد و حتى چشمه ها و چاه ها و راه ها و كوه ها و سرزمين ها و قراء واقع در اطراف و نواحى اين دو شهر همه از سر گذشت اسلام و چگونگى ظهور و سير آن حكايت مى كند و مسلمانان كه به حفظ تاريخ و شرف و سوابق درخشان خود و احياى آثار اسلامى

علاقه دارند بايد همگان در حفظ اين آثار و بازسازى آنچه ويران شده اقدام نمايند و حرمين را از دستبرد استعمار و تصرفات ويرانگرانه آنها خارج نمايند.

مسجد مدينه روضه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حجره حضرت زهرا عليهاالسلام باب على، بقيع و قبور و مشاهد آن، احد، و مشهد و مسجد حمزه سيد الشهداء، قبه جناب عبدالله پدر والامقام رسول خدا، مسجد اميرالمؤمنين على عليه السلام، قبه فاطمه و بيت الحزن در بقيع، و در اماكن محتمل ديگر، بدر و خيبر و قبة الثنايا و باب على در مسجد الحرام، و باب ام هانى و باب النبى صلى الله عليه وآله وسلم و زمزم و حجرالاسود و حجر اسماعيل و مقام ابراهيم و منى و عرفات و مشعر الحرام و غار حرا و غار ثور و محل ولادت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در مكه و مشهد حضرت ابى طالب و خانه امام جعفر صادق عليه السلام و قبه هاى

سفرنامه حج، ص: 166

اجداد پيغمبر و مرقد حضرت آمنه و مشهد حضرت ام المؤمنين خديجه و قبر حليمه سعديه و قبر فاطمه بنت اسد و مسجد بيت الوحى و محل ها و مواقف حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم در هنگام صدور معجزات و اجابت دعوات يا اتفاقات و وقايع مهم مثل واقعه تاريخى غدير و خلاصه صدها مشاهد و مواقف كه بسيارى از آنها هم اكنون به صورت مسجد باقى مانده و بسيارى را ويران نموده اند[94] همه و هر كدام صفحه و فصلى از تاريخ اسلام مى باشند كه محو آنها به منزله محو تاريخ اسلام است.

اين آثار و نشانه ها و بناها و قبه ها بهتر از كتب سيره مردم را با

سيره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آشنا مى سازند. كتاب هاى سيره فقط به نظر اهل مطالعه مى رسد در حالى كه اين آثار را عموم مردم كه از دور و نزديك مى آيند مشاهده مى نمايند و از آن بركت ها و درس هاى بزرگ مى گيرند.

به نظر من حتى بايد نام هاى اصلى كل اماكن و زمين هايى كه در عصر رسالت و در لسان روايات مذكور است حفظ شود و بالخصوص نام هاى متعلق به مسجد النبى و مسجد الحرام و درها و ستون ها و ساير متعلقات آن نبايد تغيير كند زيرا همه اينها محفظه

سفرنامه حج، ص: 167

تاريخ اسلام است و كسانى كه اين ويرانگرى ها را مرتكب شده اند بزرگترين دشمنى و خيانت را به تاريخ اسلام نموده اند.

حفظ اين اماكن علاوه بر آنكه از جنبه تعظيم شعائر شرعاً لازم است به ملاحظاتى كه بيان شد نيز لازم است و تخريب اين بقاع صرف نظر از هتك و توهين موجب تزلزل و سستى مبانى تاريخ مى شود و به عقيده من تخريب اين مشاهد و آنها را به اين صورت در آوردن كه نه سنگ قبرى داشته باشند و نه امتيازى و در معرض محو و فراموشى قرار

بگيرند از سوزاندن كتب تاريخ خسارتش براى يك امت و ملت اگر بيشتر نباشد كمتر نيست.

بيگانگان و دشمنان اسلام

در رابطه با اين ويرانگرى ها، بديهى است محو اين شواهد عينى و آثارى كه مصدق تاريخ اسلام و پشتوانه آن و موجب مزيد قوت و اعتبار آن مى شود براى بيگانگان خصوص صهيونيسم و مسيحيت كه براى تاريخ موسى و عيسى هيچ شاهد عينى معتبر كه متصل به عصر آن دو بزرگ باشد، ندارند بسيار ارزنده است.

آنها مى خواهند تاريخ اسلام اين مزيت ها را

نداشته باشد و بلكه مايلند اصلا اسلام نداشته باشد و از سوى ديگر اگر مستقيماً به عنوان يك عمل سياسى و تجاوز مستقيم به اين كار دست مى زدند: اولا در دنيا بيش از پيش به وحشى گرى و رعايت نكردن اصول

سفرنامه حج، ص: 168

انسانيت مشهور مى شدند، و ثانياً با مقاومت منفى شديد و كوبنده مسلمانان روبرو مى گرديدند لذا بهتر ديدند كه سياست براندازى خود را در لباس مذهب درآورند كه در اين صورت هم از استناد آن به سياست استعمارى كمتر مردم آگاه شوند و هم در برابر آن آنگونه كه با استعمار معارضه مى شود معارضه ننمايند و ضمناً آتش تفرقه و رو درروئى مسلمانان را با يكديگر روشن نمايند.

و اگر چه مبادى وهابيت كم و بيش در سخنان افرادى مثل بر بهارى و پس از آن ابن تيميه مطرح شده و از سوى علماى بزرگ اسلام و فرق مختلف بطلان آن اثبات شده بود، اما كارشناسان استعمار كه در بلاد

شرقى و كشورهاى اسلامى تمام نقاط ضعفى را كه از آنها مى توانند بهره بردارى نموده و در بين مسلمين نفوذ نمايند، تحت بررسى و مطالعه دقيق قرار داده و به افكار جنجال برانگيز و تفرقه انداز و آراى نادر آگاهى دارند.

اين بار در جزيرةالعرب همين مبادى و افكارى را كه بعداً وهابيت ناميده شد وسيله قرار داده و از اين مؤثرتر براى تخريب و تسلط بر مسلمانان حربه اى پيدا نكردند كه توحيد را به اسم شرك بكوبند و شعائر اسلامى و ابنيه مذهبى و آثار تاريخى را به نام جلوگيرى از عبادت غيرالله ويران نمايند و چنانكه گفتيم هدف اصلى آنها از اين سياست محو روضه

مقدسه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و مسخ شريعت و تكفير عامه مسلمين و جنگ و غارت و سلطه كلى بر منطقه بود.

سفرنامه حج، ص: 169

استعمار بر اساس اين مقاصد وهابى ها را براى اين كار برگزيد و نخست شريف مكه را به وعده خلافت با خود در برانداختن حكومت عثمانى متحد كرد و سپس او را به قبرس تبعيد نمود حكومتى كاملا دست نشانده و فرمان پذير به نام سعودى در عربستان تشكيل داد و مضحك اين بود كه با شعارهايى كه از توحيد سر مى دادند عربستان را كه يكى از اراضى خدا و قطعه اى از مملكت الله است بنام خود مى نامند و رژيم سلطنتى و ولايتعهدى را كه هرگز مورد امضاى اسلام نيست برقرار كردند و مرور زمان ماهيت نظام سلطنتى و دعوت وهابيت را به جهانيان و مخصوصاً به دنياى اسلام نشان داد و بر همه معلوم شد كه

اين مذهب سازان از پشت پرده مذهب سازى سياست و رياست پردازى مى كنند و اسراف و تبذيرى كه سران وهابى و شاهزادگان آنها در مراكز عياشى و فسق و فجور دنيا با اموال ضعفاى مسلمين مى نمايند در تاريخ كم سابقه است و خاطرات بخشش هاى عثمان و درباى هاى بنى عباس و بنى اميه و آل عثمان را به ياد مى آورد.

اينها كه دم از توحيد مى زدند و به قول خودشان با شرك مبارزه مى كردند چنان راه استعباد را پيمودند كه مردم عربستان بيشتر از يك بنده زر خريد و عبدقنّ (همانطور كه از اهل مدينه براى يزيد بيعت گرفتند) اختيار و آزادى ندارند.

سفرنامه حج، ص: 170

در مقايسه بت پرستى با اين نظام حكومتى و بشر پرستى بايد

در نظر گرفت كه بتها از اين كرنش تواضع و مدح و ثنا و پرسش ها مغرور نمى شوند و باد در بينيشان نمى افتد، اما اين طاغوت ها با اين دستگاه ها و كاخ ها و تشريفات و مراسم غير اسلامى و تحقير مسلمانان همه را استعباد كرده و چيزى كه برايشان مطرح نيست مساوات و اخوت اسلامى است.

اگر روح توحيد در مسلمانان مناطقى كه اين حكومت ها بر آنها سلطه دارند حاكم بود هرگز اين طاغوت پرستى ها را عمل نمى كردند و از مثل اين آيه:

وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ امّةٍ رَسُولًا انِ اعْبُدواللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ 95]

در تعيين رابطه خود با حكومت ها الهام مى گرفتند. بارى اكنون متجاوز از نيم قرن است كه رژيم وهابى به صورت يكى از مهره هاى صد درصد عامل استعمار انگليس و بعد آمريكا پابرجا مانده و در هر مسأله سياسى اسلامى از قضيه فلسطين گرفته تا قضاياى ديگر اسلامى و بين المللى همواره يا علناً عليه مصالح مسلمين در كنار استعمار بوده يا به صورت خدعه و نيرنگ موضع گرفته و هرگز به طور جدى و اصيل با مسلمانان نبوده است.

سفرنامه حج، ص: 171

فقط در مسائل مربوط به نفوذ كمونيسم در عالم اسلام تا حدى موضع مخالفتش مشخص تر از ديگران بوده است و نسبت به حكومت هايى كه تحت استعمار روسيه هستند موضعش به ظاهر اسلامى تر است زيرا بعضى از رژيم هاى حاكم بر مردم مسلمان، سوسياليست بوده و در مسائل خاورميانه و مسائل بين المللى ديگر از روسيه الهام مى گيرند و حتى تجاوز روسيه را به افغانستان مظلوم كه مورد وحشيانه ترين هجوم از سوى قشون روس شده نه تنها محكوم نكردند بلكه تأييد هم مى نمايند و كشور ديگرى

در وسط عالم اسلام رسماً حكومت ماركسيستى تأسيس كرده و اگر بدتر از حكومت كمونيست افغانستان و اسرائيل صهيونيست نباشد بهتر نيست.

مع ذلك اين موضع ضد شيعى و كمونيستى رژيم سعودى هر چند خشم روسيه را بر مى انگيزد كه عليه آن تبليغات مى نمايد و به

حكومت هاى ديگر كشورهاى اسلامى در مبارزه با كمونيسم كمك مالى فراوان مى كند، اين موضع هر چند وجودش بهتر از عدم و مجازش نيز قابل توجه است، ولى برخاسته از اسلام نيست، بلكه موضع همكارى با سياست آمريكا و جلوگيرى از نفوذ سياست روسيه در قبال آمريكا است و فرق است بين اينكه كسى سياست ضد روسى داشته باشد چون روسيه كمونيست و ضد خدا و ضد اسلام است كه طبعاً چنين كسى سياست ضد امپرياليزم و ضد

سفرنامه حج، ص: 172

استعمار آمريكائى و غربى نيز خواهد داشت و بين آن كسى كه مثل شاه سياست ضد ماركسيسم داشته باشد چون روسيه ماركسيست با آمريكا و ديگر متحدانش مخالف است و بر سر تقسيم دنيا با آنها رقابت و دعوا دارد، اين سياست اسلامى نيست، بلكه سياست آمريكائى است. چنانكه به عكس نيز همينطور است بسيارى هستند كه سياست ضد آمريكائى دارند نه به آن جهت كه آمريكا ضد اسلام است و اينهمه مصائب را براى مسلمين فراهم كرده است بلكه براى اينكه روسيه ضد آمريكا است آنها هم با آمريكا ضديت دارند اگر چه در زير پوشش اسلامى اين ضديت را عنوان مى كنند.

لذا بعض رژيم هاى وابسته به روس ها در عين حالى كه به ظاهر در قضيه فلسطين تا آنجايى كه روسيه پيش مى آيد از مظالم آمريكا شكايت مى كنند و هرگونه اقدام

حكومت هاى ديگر عرب را در حل اين مسأله كه طبعاً حل آمريكائى است و موافق منافع روسيه نيست رد مى نمايند، در قضيه افغانستان صريحاً از روسيه جانبدارى مى نمايند و بر اين همه جنايات و قتل عام ها و استعمال سلاح هاى شيميايى و هتك

نواميس و ويرانگرى شهرها و روستاهاى مسلمان نشين و آواره شدن سه چهار ميليون مسلمان از خانه و كاشانه شان و توهين به قرآن مجيد و مساجد و تغيير شخصيت كهنسال ترين منطقه اسلام صحه مى گذارد، و با رژيم هاى ماركسيستى، به راست يا دروغ جبهه تشكيل مى دهند و با

سفرنامه حج، ص: 173

كشورهاى دست نشانده روس ها نظير اتيوپى دوستانه ترين روابط را دارند اين رژيم ها در خط اسلام نيستند.

لذا شخصيتى مثل آقاى موسى صدر كه مى رفت با برنامه اسلامى فلسطين را آزاد كند و حركت بزرگى را عليه استعمار در پرتو اسلام در منطقه بوجود بياورد و با وجود او ستاره ادعائى قهرمانى عالم عرب براى بعضى از سران عربى رو به افول بود با بدترين توطئه هاى خائنانه كه در تاريخ اسلام و عربيت كم نظير است به نيرنگ ميزبانش به غم انگيزترين سرنوشت ها گرفتار گرديد و عموزاده محقق و مجاهدش شهيد سيد محمد باقر صدر با خواهر مظلومه اش را در عراق به دست دشمن ديگر نظام اسلام، صدام خائن به شهادت رساندند و بسيار مايه تعجب است كه برخى در عين حالى كه عمل صدام را محكوم مى كنند كه محكوم هم هست از اين عمل زشت سخن به ميان نمى آورند.

دنياى اسلام دچار تضاد و وضع عجيبى است، جريان ها و سياست ها، به صورت هاى فريبكارانه و در زير شعارهاى ضد امپرياليزم و ضد كمونيزم و حمايت از زحمتكش

و كارگر و حكومت دموكراتيك همچنان به دست افرادى كه يا به غرب و يا به شرق سر سپرده اند، اسلام را از حكومت بر خانه خودش و سرزمين هاى خودش مانع مى شود.

سازشگرى و سازشكارى با دشمنان اسلام محكوم است

سفرنامه حج، ص: 174

خواه آمريكا باشد و خواه روسيه.

غصب سرزمين هاى اسلامى محكوم است خواه فلسطين باشد و خواه افغانستان و قفقاز و خواه اريتره و نقاط ديگر.

رژيم هاى غير اسلامى محكوم است خواه از كاپيتاليزم تبعيت كنند يا سوسياليزم و خواه يمن جنوبى باشد يا رژيم هايى نظير مصر و سودان و مراكش يا صحراى به اصطلاح دموكراتيك (پوليساريو) يا بحرين و عمان و اردن و ...

براى مبارزه با كمونيزم راه دادن به نفوذ كاپيتاليزم و براى مبارزه با كاپيتاليزم و امپرياليزم راه دادن به نفوذ كمونيزم هر دو خطرناك است.

مشكلات سياسى مسلمانان در عصر حاضر با اينكه موج بيدارى و آزاديخواهى جهان اسلام را فرا گرفته است بسيار است و بيشتر راه حل هايى را كه سران براى مسائل مى دهند واقعاً قصد حل ندارند يا راه حل آمريكائى يا روسى و گاهى هم آمريكائى روسى است وبه هر صورت راه حل اسلامى نيست. حتى اگر قوميت و ملّيت گرائى باشد.

هم اكنون در مسأله فلسطين ملاحظه مى كنيد در ابتداء علماء و مصلحين بزرگى مانند مرحوم كاشف الغطاء و سيد شرف الدين و مفتى فلسطين مى خواستند آن را به صورت يك مسأله اسلامى و

سفرنامه حج، ص: 175

مشكل عموم مسلمانان جهان مطرح نمايند و تا حدى هم موفق شدند و اگر آن سياست ادامه يافته بود تا اكنون شايد تمام كشورهاى اسلامى با آمريكا قطع رابطه كرده و يا او را ناچار به

تسليم كرده بودند.

اما نغمه هاى قوميت عربى و قوميت هاى ديگر كه سال ها است براى تجزيه عالم اسلام بلند شده و خود عرب ها هم در اين مسأله از آن پيروى نمودند آن را يك مسأله عربى غير اسلامى معرفى كرد و تازه در اينجا هم ديديم كه اين سران عرب هاى مدعى قوميت چگونه به تمام شؤون عربيت پشت پا زدند و آرمان هاى فلسطين را بر باد دادند و بعد هم ديدم كه نگذاشتند در همين حركت هاى فلسطينيان آواره يك حركت اسلامى خالص و دعوت به اسلام نضج بگيرد تا اين مردم كه اكثريتشان مسلمان و معتقدند بدانند براى چه كشته مى شوند و هدفشان از تحمل مرارت ها و مصيبت ها چيست؟

به جاى حركت اسلامى حركت هاى قومى گرى و كمونيستى را بر آنها تحميل كردند تا با اين وضع هميشه خاورميانه را در اختيار داشته باشند و اسرائيل را در سرزمين ها و اماكن مقدس اسلامى نگاه داشته و به جاى حل مشكل فلسطين و بيرون راندن اسرائيل از فلسطين مسلمان ها را با هم درگير كرده و به جان هم بيندازند. تا كارخانه هاى اسلحه سازى شرق و غرب تعطيل نشود و

سفرنامه حج، ص: 176

دنياى اسلام بازار مصرف ميلياردها اسلحه هاى آنها باشد، آنها يعنى شرق و غرب در عين جنگ با هم در امن هستند كه بايد هميشه مسلمان ها به آنها محتاج باشند و تجزيه و تفرقه سياسى بر آنها حاكم باشد با هم صلح و توافق دارند.

آيا باعث اين مفاسد و بدبختى ها غير از عدم رشد انحراف مسلمين از اسلام است؟

آيا راه حلى غير از بازگشت تمام عيار به اسلام و به در انداختن اين اسم ها و مكتب هاى راست و چپ در

جلو داريم؟

آيا مى توان مسلمانان را به قدرى تحميق كرد كه براى وطن هاى اختراعى و اصطلاحات پوچ چپى و راستى پاى پرچم اين و آن براى منافع غرب يا شرق و سياست هاى جاه پرستانه و سلطه گرانه فداكارى نمايند و رو در روى هم قرار بگيرند؟

در پيرامون اين سياست ها كه با سياست مستقل لا شرقيه و لا غربيه اسلامى مغايرت دارد بحث و سخن بسيار است و اجمالًا اين خط لا شرقى و لا غربى بايد خط اصيل سياست اسلامى باشد و به امّت نمونه بايد كاملا تفهيم و عملى شود و هيچ مقامى آن را نقض نكند تا هم مردم دنيا هويت اسلامى جامعه ما را بشناسند و هم بفهمند كه در روابطشان با ما نمى توانند در خارج از اين سياست انتظارى داشته باشند.

سفرنامه حج، ص: 177

بايد مجريان اين سياست بدانند كه نمى توانند در حالى كه رژيم هاى ضد مردمى را محكوم مى كنند دست وزير خارجه رژيم هاى ماركسيستى را بفشارند و در روز برقرارى اين رژيم به او تبريك بگويند يا از نهضت هاى به اصطلاح دموكراتيك كه برخاسته از تحريكات روس ها است جانبدارى و حمايت نمايند و يا رژيم هاى سوسياليستى يا ماركسيستى را كه اخيراً در كشورهاى مسلمان نشين به اسم انقلاب برقرار مى شود به رسميت بشناسند و خلاصه رفتن به هر يك از اين دو قطب و حركت به سوى شرق و يا غرب خطرناك و خلاف استقلال اسلامى است بايد مسلمانان توجه داشته باشند كه در ضديت با يك قطب خواه امپرياليزم و خواه سوسياليزم و كمونيزم باشد به عمد يا اشتباه آلت دست قطب ديگر قرار نگيرند و جوّ را براى نفوذ ديگرى مساعد

ننمايند.

بارى پيرامون اين مسائل و شكوه و گله از سران مزدور يا نادان برخى از كشورها كه فريفته تملق ها و چاپلوسى ها مى شوند مطلب زياد داريم در اينجا مقصود اين است كه توضيح دهيم بعضى از حكومت هاى به ظاهر اسلامى در حد خط مشى سياسى كه بيگانگان برايشان تعيين كرده اند با تظاهرى كه به گرايش به اسلام و كمك به ساختمان مساجد و حركات اسلامى مى نمايند، ماهيت واقعيشان آمريكائى و غربى است و مسلمانان همه گرفتار اين رژيم اشغالگر

سفرنامه حج، ص: 178

صهيونيسم و قتل عام صبرا و شتيلا و متلاشى شدن سازمان آزادى بخش فلسطين و اخراج آنها از لبنان و مبارزه با بنيادگرائى اسلامى در مصر و سوريه معلول همين سياست هاى شرقى و غربى است كه هرگز پشتوانه اسلامى و معنوى ندارد و خود سازمان آزادى بخش نيز تحت تأثير اين دو سياست به جناح هاى متعدد تقسيم شده و معجونى از مبارزات سياسى غرب و شرق است و اگر از اول سياست اسلامى خالص را شعار و مرام خود ساخته بودند به اين روزهاى تلخ و سرنوشت دردآور گرفتار نمى شدند

انّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهَ راجِعُونْ

رژيم وهابى در جهت تخريب ابنيه اسلامى و محو شعائر و آثار تاريخى آن، عربستان را از يادبودها و يادگارهاى روزهاى تاريخ اسلام تا توانست خالى ساخت.

و باز هم همان سخنانى را كه پيرامون خسارت هاى جبران ناپذير اين ويرانگرى ها داشتيم اگرچه تكرار هم باشد دنبال مى كنيم.

بيش از اين هر مسافرى كه به حرمين شريفين مشرف مى شد با ديدن اين آثار و قباب و مشاهد و مساجد تاريخ اسلام را از زير نظر مى گذراند و خود را در نمايشگاه مقدسى مى يافت

كه او را از چگونگى جريان ها و حوادث تاريخى آگاه مى نمود و براى محققان هم اين بناها در تحليل تاريخ و رسيدن به جوانب و حواشى و

سفرنامه حج، ص: 179

دقايق قضايا و روح حوادث كمك بسيار مؤثرى بود.

چنانكه گفتيم بسيارى از جريان هاى تاريخى اگر فقط تاريخ گوياى آن باشد فراموش مى شود يا بيشتر مردم فراموش مى كنند و جز كسانى كه تاريخ را مطالعه مى نمايند ديگران به آن توجه نمى نمايند.

مثلا بيت الاحزان حضرت زهرا عليهاالسلام كه حكايت از مسائل مهم سياسى و تاريخى داشت و آنچنان كه ساختمانش در بقيع و در غير آن وضع عصر صحابه را نشان مى داد و اعتراض حضرت زهرا عليهاالسلام را به نظامى كه حاكم شده بود اعلام مى كرد تاريخ آن را نشان نمى دهد و در معرض ديد همگان نمى گذارد.

همچنين قبه و مشهد چهار امام على الدوام ياد آن بزرگواران را در خاطره هاى مردم و شيعيان و دوستانشان نگهدارى مى نمود و اخلاق و روش و رفتار و مقامات علمى و عملى آنها را به ياد همه مى آورد، تاريخ اين عموميت را ندارد و اگر هم فوايدش بيشتر يا ريشه دارتر باشد اين پشتوانه هاى عينى آنها را گسترده تر مى كند و مردم را به

مراجعه به تاريخ و تحقيق در آن وادار مى سازد و خلاصه همه اين قبور و مشاهد عبرت و تذكار و موعظه و الهام بخش و استقامت افزا مى باشد كه در تقويت رشد فرهنگى مؤثرند.

سفرنامه حج، ص: 180

عكس العمل مبارزه اهل باطل با حق

حركت استعمارى محمدبن عبدالوهاب و پيروان جاه طلبِ او هدف هاى مهمّى داشتند كه از جمله آنها محو آثار اسلامى و بالخصوص هتك و تخريب روضه مطهره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و

اطفاى نور هدايت اهل بيت عليهم السلام و جلوگيرى از تعظيم و تقدير مسلمانان از آنها و فراموش شدن مظالم منافقين و ستم هاى رژيم هاى حاكم بر مسلمين بود. اعداى اهل بيت و اتباع ابن تيميه ناصبى از احساسات مشحون از تقدير جوامع اسلامى نسبت به اهل بيت عليهم السلام كه بالطبع با خشم و تنفر از دشمنان آنها توأم مى شود سخت نگران و عصبانى مى شوند، و چهارده قرن است از هر راهى كه وارد شدند تا اين نور الهى را خاموش نمايند كوشش شان بى ثمر گرديد.

مرور زمان و عواقب سوئى كه غصب خلافت از اهل بيت براى اسلام و مسلمين ببار آورد روش هاى جبارانه و فرعونيت هاى حكام غاصب از يك طرف و سيره و روش ممتاز و بى نظير اهل بيت و علوم و معارفى كه از آنها صادر شد از سوى ديگر دل ها را براى نفوذ ولايت اهل بيت فتح نمود.

دشمنان اهل بيت با تمام قدرتى كه داشتند كه حتى در منابر به دوم شخصيت عالم آن و نفس پيغمبر و وصى آن حضرت

سفرنامه حج، ص: 181

اميرالمؤمنين على عليه السلام سال ها سبّ و ناسزا گفتند حتى به اسم لعن بر هر كس كه آن حضرت را دوست مى دارد به خدا و پيغمبر نيز (العياذ بالله) لعن نمودند و شيعيان را با شديدترين شكنجه ها و حتى قطع دست و پا و زنده بگور كردن و تعذيبات ديگر به شهادت رساندند و براى دشمنان اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم جوائز كلان و مناصب مهم مقرّر كردند و در كربلا بزرگترين جنايات را كه در تاريخ مانند آن اتفاق نيفتاده، مرتكب شدند، سيد جوانان اهل بهشت را شهيد

كردند و بانوان اهل بيت رسالت را اسير نمودند و با ساير ائمه عليهم السلام و شيعيان و وابستگان به آنها هر چه توانستند ظلم و ستم نمودند و امثال منصورها و متوكل ها نيز تا توانستند در محو فضائل اهل بيت و منزوى ساختن آنها كوشيدند.

اما اين سخت گيرى ها چون به حق نبود و چون براى خاموش كردن نور حق بود نتيجه به عكس دارد و موجب مى شد كه معنويت و حقانيت اهل بيت عليهم السلام به گونه ديگر آشكار گرديد و از ميان آن همه تاريكى ها نورانيت حقيقت آنها متجلى شد چنانكه گوئى اثر آن انكارها و فشارها و كشتارها افشاى فضايل على عليه السلام و خاندان آن حضرت، و افشاى مظالم دشمنانشان بود و همانطور مى شد كه خدا وعده فرموده است:

يُريدُونَ انْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِافْواهِهِمْ وَ يَاْبَي اللهُ الّا

سفرنامه حج، ص: 182

انْ يُتِمَّ نُورَهُ 96]

محبوبيت روزافزون اهل بيت

در جريان ويرانگرى ها و تخريب بقاع شريفه بقيع و ساير مشاهد مشرفه هر چند اهانت بزرگى صورت گرفته و از جهات متعدد و مظالم و جناياتى كه مرتكب شدند در تاريخ اسلام سابقه نداشته است، چيزى كه نتوانسته اند بكاهند، عزت و محبوبيت اهل بيت عليهم السلام است، بلكه ابراز علاقه و محبت و ارادت بيشتر شده و در اطراف بقيع صدها هزار مسلمان سنى و شيعه از اين عمليات كه فقط دشمنان اسلام را شاد مى سازند ابراز تنفر مى نمايند، و بر مظلوميت اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و به جاى اينكه حق رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و حقوقى كه خودشان بر اين امت دارند حفظ شود اينگونه حتى قبور آنها را مورد هتك قرار مى دهند، گريه مى كنند و

ناله سر مى دهند چنانكه محيط بقيع يكپارچه شيون و افغان مى شود.

آرى اين نواصب و بازماندگان بنى اميه و مسرف بن عقبه ها و بسرها و ابن ملجم ها و زيادها و ابن زيادها متأسفند از اينكه در روزگارهاى گذشته نبوده تا آنها را در جنايت ها يارى دهند اينك با انكار

سفرنامه حج، ص: 183

فضايل اهل بيت و ويران كردن مشاهد و مقابر آنها و اهانت هاى قلمى با آنها همكارى مى نمايند و خود را مصداق شعر معروف كه درباره بنى عباس گفته شده است كرده اند:

تالله ان كانت امية قداتت قتل ابن بنت نبيها مظلوما

فلقداتوه بنوابيه بمثله هذا لعمرك قبره مهدوما[97]

اين بقاع متبركه را گرچه با خاك يكسان كرده و اشياء نفيسه اى را كه در آنها بود و هر كدام از سابقه تاريخى يك موضوع و از ولاء و ايمان اهل يك زمان يادگار بود به غارت بردند و شايد به يهود و نصارا فروختند، يا براى موزه هاى استعمارگران هديه كردند اما نتوانستند احساسات و عواطف و شعور دينى مردم را بكوبند.

مسلمانان همان احساسات و علاقه ها را در ميان آفتاب سوزان تابستان و اوقات ديگر در بقيع ابراز مى نمايند و نشان مى دهند كه اين علاقه ها علاقه به آب و گل و گنبد و بارگاه نيست، و مردمى كه رجال بزرگ اسلام را مى شناسند و به امامان شناخت و معرفت دارند همان ادب و تعظيمى را كه در آستان قدس رضوى و بارگاه امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام «كحل الله ابصارنا بتراب مقدم زواره» و در كربلاى معلى و نجف اشرف و كاظمين و سامره (على من ثاوى فيها الاف السلام و التحية) اظهار مى نمايند در اين

سفرنامه حج، ص: 184

سرزمينى

كه حتى وضع منظم يك قبرستان عادى را ندارد نيز اظهار مى كنند و احترام و ادب و تقبيلشان از گنبد و ضريح و اشياء متعلق به اين مشاهد به مناسبت تعلق آنها به اين

بزرگواران و ارتباط و انتسابشان به آنها است مثل احترام از جلد مصحف براى تعظيم از مصحف و مثل تعظيم و نماز در مقام ابراهيم كه احترام و تعظيم از آن حضرت محسوب مى شود و چه نيكو گفته شاعر در اين معنا:

ولو قيل للمجنون ارض اصابهاغبار ثرى ليلى لجد و اسرعا

لعل يرى شيئاً له نسبة بهايعلل قلبا كادان يتصدعا

اين احساسات خشم وهابى ها را بيشتر برانگيخته و براى اينكه اين مراسم تعطيل يا تقليل يابد و مردم نتوانند از نزديك اين بزرگواران را زيارت كنند دو سه سال است درهاى بقيع را بسته و دور تمام آن را ديوار با نرده هايى كه داخل از آن ديده مى شود كشيده اند، و خدا عالم است كه چه نيات سوء ديگر در سر مى پرورانند.

اما اين اقدام و ممانعت از ورود به بقيع تشنه گان آب زلال و صافى معارف اهل بيت عليهم السلام را تشنه تر ساخته و جمعيت در پشت ديوار و درهاى بسته با صداهاى دلنواز و ناله هاى جانسوز آنان را زيارت نموده و تنفر مردم از اين اعمال وهابى ها صد چندان شده و اگر مأمورين مانع نشوند در اين ايام همواره علاوه بر اطراف بقيع خيابان هاى اطراف آن نيز مملو از جمعيت خواهد شد هم

سفرنامه حج، ص: 185

اكنون با مراقبت هايى كه به اسم حفظ نظم براى جلوگيرى از ازدحام جمعيت به عمل مى آورند گاه و بيگاه خيابان بسته شده، و راه آمد و شد

مسدود مى گردد.

قربان اهل بيت عليهم السلام كه دشمنى با آنها جز رسوائى براى دشمنى كننده اثر ندارد و هر چه دشمنان تلاش مى نمايند كه نور آنها را كه نور خدا است خاموش نمايند خدا آن را كامل مى گرداند.

اين مغلوب نگشتن خاصيت حق و حمايت از حق است كه: «انْ تَنْصُرُوا اللهَ فَلا غالِبَ لَكُمْ»[98] «انْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ»[99]

ابن ابى الحديد از عبدالله بن عروةبن زبير نقل مى كند كه به فرزندش گفت:

پسرم بر تو باد به دين، پس به تحقيق كه دنيا چيزى را بنا نكرد مگر آنكه دين آن را ويران نمود و وقتى دين چيزى را بنا كرد دنيا توانائى و قدرت ويران ساختن آن را ندارد آيا نمى بينى تو على بن ابيطالب را و آنچه را سخنگويان خطباى بنى اميه از ذمّ و عيب و غيبت از او مى گويند به خدا سوگند گويا ناصيه او را مى گيرند و او را به آسمان مى برند؟ آيا مى بينى ايشان (بنى اميه) چگونه بر

سفرنامه حج، ص: 186

مردگان خود ندبه مى كنند و شعراى آنها بر آنها مرثيه مى خوانند، به خدا سوگند مانند اين است كه بر مردار خران ندبه مى نمايند.[100]

آرزوى ما و هر مسلمان آگاه اين است كه هر چه زودتر افق تفكر آنان كه تحت تأثير تبليغات عوام فريب وهابى ها قرار گرفته اند روشن شده و اكنون پس از نيم قرن سلطه وهابى ها و بر ملا شدن روابط آنها با

بيگانگان، بفهمند كه مسأله تحقق بخشيدن به توحيد و كنار گذاردن شرك شعارى است كه با آن از وحدت مسلمين جلوگيرى شده و تفرقه را بيشتر نموده و يك خاندان را كه هويتش استكبار و استعلا بر مردم فقير و محروم عربستان

و عياشى و اندوخته كردن اموال عمومى در بانك هاى كفار است بر اين منطقه بسيار حساس و مقدس اسلامى مسلط كرده است.

آنچه را با آن به عنوان از بين بردن مظاهر شرك مبارزه كردند به هيچ وجه به شرك ارتباط نداشت، و كسى اين بقاع و مشاهد را نپرستيده و نمى پرستد و زيارت آنها بر حسب دستور مأثور يك عمل مشروع و مأمور به است.

چنانكه طواف خانه كعبه و نماز در مقام ابراهيم و عبادت در حجر اسماعيل كه مدفن جمعى از انبيا است و استلام حجرالاسود و سعى بين صفا و مروه شرك نيست بوسيدن ضريح پيغمبر خدا

سفرنامه حج، ص: 187

صلى الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام و نماز و دعا در مشاهد آنها شرك نيست.

همه اين مقامات و مشاهد مصداق اين آيه مى باشند:

في بُيُوتٍ اذِنَ اللهُ انْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوّ وَالْاصالِ 101]

شرك، خضوع هايى است كه در مقابل تشريفات سلطنتى سعودى و كاخ ها از مردمى كه در انسانيت به مراتب از آنها بالاترند به زور دريافت مى نمايند.

سفرنامه حج ؛ ص187

ك حكومت هاى استكبارى و الحادى و نظام هاى غير اسلامى و تقسيم استان هاى عربستان و مناصب بين فرزندان متعدد عبدالعزيز بن سعود است.

شرك نسبت دادن رژيم عربستان به سعودى است.

شرك انحصارى شدن مقامات و خوشگذرانى به آل سعود و آل محمدبن عبدالوهاب است.[102]

شك اطاعت از طاغوت و طاغوتچه ها و طاغوت زاده ها است مظاهر شرك عربستان در اثر رژيم وهابى بسيار است و مردم از عزت عبادت خدا محروم و به ذلت عبادت بندگان و انسان نماهاى

سفرنامه حج، ص: 188

مستبد گرفتار شده اند و اصولا تمام نظام هايى كه در جهان برقرار

مى باشند (غير از نظام جمهورى اسلامى كه به هويت اسلام و تسليم در برابر فرمان خدا معرفى مى شود و اميد است به حول و قوه الهى كه در اين مسير به خود محورى و اغراض شخصى و انديشه تصاحب مقامات آلوده نگشته و از راه راست و مصلحت مسلمين به سوى مصلحت اشخاص منحرف نگردد) نظامات مشركانه و طاغوت پرستى و جاهليت مبتنى بر ردّ حكومت الله است خواه حكومت هاى مستبد و ديكتاتورى خالص فردى يا حزبى و خلقى باشد يا حكومت هاى به اصطلاح دموكراسى و حكومت مردم بر مردم باشد.

همه اين حكومت ها ضد حكومت الله مى باشند و اطاعت از آنها به

اسم قانون و هر اسم ديگر اطاعت از طاغوت و بلكه عبادت طاغوت است.

بارى در خاتمه اين بيانات كه مثل معروف (الحديث شجون) را به ياد خواننده مى آورد براى اينكه معلوم شود اين آثار و مشاعر و شعائر و مشاهد و مواقف بايد حفظ شود و مورد احترام و تجليل قرار بگيرد و در آنها ياد رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام تجديد و تكرار شود به اين جمله پر معنا از حضرت صادق عليه السلام كه در ضمن بيان علت و اسرار تشريع حج فرموده است توجه فرمائيد:

سفرنامه حج، ص: 189

لِتُعْرَفُ آثارُ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ تُعْرَفُ اخْبارُهُ وَ يُذْكَرُ وَ لا يَنْسي 103]

براى اين كه آثار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و اخبار آن حضرت شناخته شود و ياد شود و فراموش نگردد.

اصول تمام مطالبى كه ما در اين بيانات با اينهمه تفصيل برشمرديم در اين جمله كوتاه امام عليه السلام ذكر شده و هر چه بگوئيم و

توضيح بدهيم از حدود شرح اين جمله پر محتوى خارج نخواهد شد.

بنابراين معلوم مى شود كه با ويران كردن اين مشاهد و مواقف شناختن آثار و خبرهاى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و مذكور شدن و فراموش نشدن آن حضرت منتفى مى شود و اين فسلفه بزرگ حج به مقدارى كه اين آثار نشانگر آن است از بين مى رود، و با اين اعمال وحشيانه وهابى يكى از مقاصد مهم دشمنان اسلام كه فراموش شدن آثار پيغمبر صلى الله

عليه وآله وسلم است حاصل مى شود.

و اگر كسى بخواهد از موضع گذشته اين مشاهد ويران شده در حرمين شريفين اطلاع پيدا كند مى تواند به كتاب مرآةالحرمين كتابى كه اكنون خريد و فروش آن در عربستان ممنوع و قاچاق

سفرنامه حج، ص: 190

است مراجعه نمايد. اين كتاب با صورت ها و عكس هاى متعدد وضع مشاهد حرمين شريفين را قبل از ويران گرى هاى سعودى نشان مى دهد.

چگونگى تشرف به زيارت بقيع

از سفرنامه سفر اول ذى القعده 1385

بعد از زيارت روضه مطهره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به سوى قبرستان بقيع روانه شدم قبرستان بقيع دو در داشت كه يكى از آنها هميشه بسته بود و آمد و شد از يك در بود كه روزانه ده ها هزار نفر از آن آمد و شد داشتند و زوار در فشار سختى واقع مى شدند كه از جمله خودم يك بار به قسمى در فشار ازدحام قرار گرفتم كه نزديك بود به كلى از پا درآيم.

هنگام ورود به قبرستان با الهام از آيه كريمه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ انَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي»[104] پا را برهنه كردم و به سمت قبور مقدسه ائمه عليهم السلام متوجه شدم. ابتدا اذن دخول خواندم و آهسته قدم بر مى دارم،

با شدت اشتياقى كه به زيارت دارم، و از ايران تا مدينه منوّره براى كسب عنايات ائمه عليهم السلام آمده ام، آرام آرام قدم بر مى دارم عيناً مانند كسى كه يك گام به جلو بر مى دارد و يك گام به

سفرنامه حج، ص: 191

عقب بر مى گردد «يقدم رجلا و يؤخر اخرى» دل انسان با خبر است كه با چه منظره اسف انگيز و وضع توهين آميز روبرو مى شود پس هر چه ديرتر برسم از اين لحاظ كه ديرتر اين منظره را ببينم بهتر است.

تا به قبور مطهره نرسيده بودم فكر مى كردم آيا قبور در چه حالت است؟

آيا صورت ظاهر آنها به چه نحو است؟

خوب است قدرى دورتر بايستم كه اصلا چشمم به قبور ويران شده فرزندان عزيز على و زهرا عليهم السلام نيفتد.

هر چه نزديكتر مى شدم صداى ضجه و شيون و ناله مردم و احساسات آنها را كه مثل كسى كه عزيزترين كسانش را از دست داده ناله مى كردند بيشتر مى شنيدم.

شايد به طور يقين بتوان گفت كه در هيچيك از مشاهد اين قدر حال رقت به مردم و زوار دست نمى دهد.

ناچار بودم پيش بروم گاهى از پشت جمعيت سرم را قدرى بلند مى كردم كه نگاه كنم اما باز دلم راضى نمى شود اندكى جلوتر رفتم ناگاه چشمم به چهار صورت قبر افتاد كه اندكى از زمين بلندتر و بر سمت سر هر يك سنگ كوچكى نصب بود، صدايم به گريه بلند و اشكم مسلسل جارى بود، شنيده بودم كه وضع اين قبور

سفرنامه حج، ص: 192

عزيز به همين شكل ها است اما شنيدن كى بود مانند ديدن، ديگر گريه به من فرصت نمى داد و توانائى اينكه سلام عرض كنم از فرط

تأثر برايم نبود.

راستى نمى توان اين حال ناراحت كنند و اسف بار را تقرير كرد. به غير از قبور مطهره التفات به جاى ديگر نداشتم گريه ها كردم ناله ها داشتم نه من اينطور بودم كه همه و بسيارى به مراتب از من بيشتر نالان و گريان بودند مانند بانوى فرزند مرده مى گريستند. بالأخره در ميان اشك جارى و گريه و ناله شروع به زيارت كردم.

السَّلامُ عَلَيْكُمْ ائِمّة الْهُدي ...

جمله هاى زيارت را مكرر مى گفتم دلم نمى خواست زيارت تمام شود، و آن حال با اينكه حال گريه و اندوه و تألم بود عوض شود.

به قدرى اين حال مرا راضى كرده بود و وجدانم را باز و شاد و نورانى ساخته بود كه توصيفش از عهده قلم و بيان خارج است.

احساس قرب، احساس حضور، احساس وجود ارتباط با اولياى خدا، درك توفيقى كه در تمام عمر آرزومند آن بوده و هستم، لذائذ و حالاتى است كه تمام دنيا و لذائذ عمر در برابر آن كم بها و بلكه بى بها است.

سفرنامه حج، ص: 193

آنكس كه تو را شناخت جان را چه كندفرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

33

زيارت امين الله را هم خواندم بعد از زيارت دعا كردم و با دل سوخته خدا را خواندم براى مصالح مسلمين و عزت و سربلندى اسلام و تعجيل فرج حضرت مولى الورى امامنا المهدى المنتظر ارواح العالمين لتراب مقدمه الفدا و سائر حوائج عمومى و شخصى به قدر معرفت و لياقت خودم كه هرگز در خور آن مقام اعلى نبوده و نيست و در بين آنهمه مردم با حال و

اخلاص و متوجه به هيچ محسوب نيستم دعا كردم. حيف و صد حيف كه من نمى فهمم و نمى توانم درجه و فقر و احتياج خود را به خداوند غنى بالذات و قاضى الحاجات درك كنم كه هر مرتبه اى از اين ادراك كه براى انسان حاصل شود فخر است، و مراتب عاليه افراد عالى مقام بر حسب درجاتى است كه در اين ادراك دارند. لذا بالاترين مقامات را حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم دارا است كه دركش و بينشش به فقر خودش به خدا و معرفتش به بى نيازى و غناى بارى تعالى از همه كس اقوى و اكمل است.

و زهى حالت انسان كه غنايش به درك فقرش حاصل مى شود و توانائيش به فهم ناتوانيش همانگونه كه حضرت زين العابدين

سفرنامه حج، ص: 194

عليه السلام در دعاى ابى حمزه به درگاه الهى عرض مى كند:

سَيّدي انَا الصَّغيرُ الَّذي رَبَّيْتَهُ وَ انَا الْجاهِلُ الَّذي عَلَّمْتَهُ وَ انَا الضّالُّ الَّذي هَدَيْتَهُ وَ انَا الْفَقيرُ الَّذي اغْنَيْتَهُ وَ انَا الْعارُ الَّذي كَسَوْتَهُ وَ انَا الْجائِعُ الَّذي اشْبَعْتَهُ

فقرهاى خود را بر شمارد و نعمت هاى خدا را بر خود متذكر گردد،[105] و چه خوب است كه زبان حال و مقال انسان مثل اين ابيات باشد:

يا من يرى ما فى الضمير و يسمع انت المعد لكل ما يتوقع

يا من يرجى فى الشدائد كلهايا من اليه المشتكى و المفزع

يا من خزائن ملكه فى قول كن امنن فان الخير عندك اجمع

مالى سوى فقرى اليك وسيلةفبا لافتقار اليك فقرى ادفع

مالى سوى قرعى لبايك حيلةفلئن رددت فاى باب اقرع

و من الذى ادعو و اهتف باسمه ان كان فضلك عن فقيرك يمنع

حشا لمجدك ان تقنط عاصياوالفضل اجزل

و المواهب اوسع

ثم الصلاة على النبى و آله خير الانام و من به يستشفع

بارى اين مواقف و مشاهد مواقف دعا و توجه و توسل است اگر انسان غنيمت بداند و از بركات آن محروم نشود.

در نزديك قبر چهار امام سمت بالاى سر آنها قبرى است

سفرنامه حج، ص: 195

منسوب به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در اينجا هم فاطمه زهرا عليهاالسلام را زيارت مى كنيد دوباره رقت و تاثيرم از گم بودن قبر دختر پيغمبر و بضعه آن حضرت و سيدة النساء تازه گرديد و گريه ام از نو آغاز شد با همان حال گريه زيارت خواندم، و بعد هم چون مى گويند اين قبر از

فاطمه بنت اسد كفيله پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و مادر امير المؤمنين عليه السلام است آن معظمه را هم زيارت كردم و سپس به جناب عباس عموى معظم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم سلام عرض نمودم و در اينجا و در روضه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى كسان و بستگان و ارحام و ذوى الحقوق و همسايگان و احباء و اصدقاى از اهل وطن و غيرهم زيارت نمودم.

سپس با دلى سوزناك و سينه اندوه چاك به زيارت ساير قبور مطهره مشرف شدم. نخست قبور دختران پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم زينب و رقيه و ام كلثوم را كه در سمت راست كسى است كه از زيارت ائمه عليهم السلام مراجعت مى كند زيارت كردم.

و بعد از آن نيز در همين طريق به قبور زوجات نبى صلى الله عليه وآله وسلم و امهات مؤمنين رسيدم، آنجا هم به طور شايسته رسم سلام و تحيت را بجا آوردم و فاتحه خواندم.

و از آنجا به

فاصله كمى به قبور عبدالله بن جعفر طيار برادرزاده حضرت امير عليه السلام و داماد آن حضرت و قبر جناب عقيل بن

سفرنامه حج، ص: 196

ابيطالب و ابى سفيان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموهاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مشرف شدم در اينجا هم سلام و تحيت و عرض ادب نمودم و به وظيفه دوستى خاندان رسالت رفتار كردم.

سپس به زيارت قبر مطهر حضرت ابراهيم پسر عزيز و گرامى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مشرف شدم و آن حضرت را به زيارت مذكور در كتاب هاى زيارت و دعا زيارت كردم و بعد از آنجا به قبورى رسيدم كه

بعضى آنها را قبور مجروحين غزوه احد كه پس از بازگشت در اثر جراحات به شهادت رسيدند و بعضى قبور شهداى حرّه و بعضى آنها را قبور هر دو معرفى مى كردند، آنجا هم وظيفه سلام و زيارت انجام شد و از آنجا مسافت بالنسبه دورى را تا آخر قبرستان طى كرديم در اينجا نخست قبر جناب حليمه سعديه مرضعه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را با كمال ادب و احترام زيارت نمودم و در پايين پاى ايشان زمين مسطحى بود كه صورت قبرى در آن نبود در آنجا هم كه حسب المعمول جناب فاطمه بنت اسد را زيارت مى كنند آن معظمه را به زيارت مذكور در كتاب هاى زيارت و دعا زيارت كردم و همچنين گفته مى شد كه قبر ايشان در پشت ديوار فعلى بقيع است كه روز بعد يا دو روز بعد كه براى زيارت بيت الاحزان حضرت زهرا عليهاالسلام رفتيم در سمت چپ طريق صورت قبر منسوب به ايشان و صورت قبر

سفرنامه حج، ص: 197

ديگر منسوب به

ابى سعيد خدرى است در اينجا نيز آن مكرمه را به همان زيارت كه در بقيع ايشان را زيارت كرده بودم مجدداً زيارت كردم و بالأخره قبر عاتكه و قبر صفيه دو عمه معظمه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و مرقد ام البنين مادر مكرمه حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام را نيز زيارت نموديم در اينجا مخصوصاً خاطرات واقعه جانگداز كربلا و وفادارى و فداكارى حضرت ابى الفضل العباس و برادرهاى عزيزش مردم را غرق تأثر و گريه و شيون مى نمايد و اشعار ام البنين را هر كس ياد داشته باشد زمزمه مى كند:

لا تدعوزنى و يك ام البنين تذكرينى بليوث العرين

كانت بنون لى ادعى بهم واليوم الصبحت و لا من بنين

اربعة مثل نسور الرمى قد واصلوالموت بقطع الوتين

تنازع الخرصان اشلائهم فكلهم امسى صريعاً طعين

ياليت شعرى اكما اخبروابان عباساً قطيع اليمين 106]

و در اينجا به مناسبت براى درك فضيلت و ثواب مرثيه اين ابيات را كه يكى از شعراى متعهد به عنوان زبان حال حضرت عباس به هنگام قطع دست هاى مباركش سروده است مى نگارم اميد اينكه از بركات آن محروم نشوم.

سفرنامه حج، ص: 198

تو از من با وفاتر بودى اى دست كه خود قربان شه بنمودى اى دست

اگر بيند تو را شاه وفاداريقين سازد كه گشته بى علمدار

اگر بيند تو را شاه مدينه بخواهد عذر ما را از سكينه

در تمام اين مشاهد و اماكن صفحات مختلفى از تواريخ اسلام در برابر چشم انسان مجسم مى شود و حوادث اعصار صدر اسلام يكى پس از ديگرى از جلو آن عبور مى نمايد.

بيت الأحزان

يكى از اماكنى كه زيارت مى نمايند و در آن نماز مى خوانند مكانى است بنام بيت الأحزان اين

مكان فعلى در خارج از بقيع واقع شده و در سفر قبل من به زيارت آن مشرف شدم متأسفانه در اين سفر با كمال شوقى كه داشتم توفيق نيافتم و نمى دانم وضع فعلى آن با اين تلاشى كه رژيم سعودى براى از ياد بردن عناوين دارد در چه حال است.

به طورى كه در تاريخ هاى معتبر مثل وفاء الوفاء مذكور است در بقيع قبه اى بوده است به نام قبةالحزن يا قبه فاطمه زهرا سلام الله عليها آنچه مسلم است اين است كه حضرت زهرا عليهاالسلام پس

سفرنامه حج، ص: 199

از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به عالم بقا روزهايى از زندگانى كوتاهى را كه پس از آن حضرت در اين دنيا داشت در مكانى كه به نام بيت الحزن يا بيت الاحزان ناميده مى شد گذرانيد. اندوه جانكاه مصيبت پدرى چون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از يك سو و جسارت ها و گستاخى هاى منافقين و اذيت هايى كه از آنها به آن حضرت وارد شد از سوى ديگر موجب گرديد كه فاطمه زهرا عليهاالسلام روزها را در بيت الأحزان با غم و اندوه بگذراند و در انتظار مژده اى كه پدرش به او داده بود كه اول كسى مى باشد از اهل بيت كه به آن حضرت ملحق خواهد شد، شب و روزش را سپرى نمايد.

اين بيت الاحزان و اين اعتزال فاطمه زهرا عليهاالسلام كه به اتفاق و به تصريحات پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم سيده نساء عالميان است مفهومى بسيار عميق و آگاهى بخش دارد و استبدادى را كه بر امت پس از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حاكم شد و نارضايتى حضرت زهرا را از آن

اوضاع نشان مى دهد و براى هر كسى كه مكانى را به اسم بيت الاحزان فاطمه ببيند يا بشنود مبدأ پرسش هاى بسيار و كاوش و تحقيق مى شود و تحقيقى كه از اين مبدأ شروع شود نتيجه اش آگاهى از مظالم منافقين و غضب حضرت زهرا عليهاالسلام به آنها و فساد و بطلان حاكم مى باشد، لذا سياست هاى حكومت ها تا زمان ما با اين بيت الأحزان نيز معارضه

سفرنامه حج، ص: 200

داشته و براى فراموش شدن آن تلاش نموده اند.

اظهار اطلاع اشخاص خام

گاهى هم برخى از افراد خام كه مى خواهند اظهار اطلاع نمايند به عنوان اينكه معلوم نيست بيت الأحزان اين مكان باشد و مكان آن جاى ديگرى بوده است مردم را از رفتن به اين مكانى كه فعلا معروف به بيت الأحزان است باز مى دارند.

در همين سفر اخير يك نفر را در بيت الأحزان كنونى ديدم كه تشكيك مى كرد و رفتن به آنجا را بى اهميت بلكه بى معنى معرفى مى نمود، به او گفتم: آقا بگذاريد مردم بروند تا اين عنوان فراموش نشود.

ما در اينجا دو مسأله داريم، يكى شناختن مكان واقعى بيت الأحزان كه البته قابل توجه است و براى تعيين و تشخيص آن بايد مراجعه به

تواريخ و احاديث كرد، چنانچه شناخته شد و براى آنجا اعمال و وظايفى طبق مدارك فقه پسند باشد آن اعمال را به قصد ورود و كسب ثواب مى توان انجام داد و چنانچه شناخته نشد اين اعمال را در هر جا محتمل باشد بيت الأحزان است به رجاء نيل به ثواب انجام دهند موافق با احتياط است.

مسأله ديگر از نقطه نظر تاريخى و به اصطلاح سمبل بودن و

سفرنامه حج، ص: 201

حفظ مقصدى است كه دختر پيغمبر

صلى الله عليه وآله وسلم از اين كناره گيرى از مردم داشته است در اين مقصد تفاوت نمى كند كه بيت الأحزان در اين مكان فعلى باشد يا در مكان ديگر، اين عنوان به هر شكل حفظ شود و كناره گيرى حضرت زهرا و رنجش خاطر او از مردم آشكار در خاطرها بماند مهم است و همين كه هر مسلمانى به مدينه مشرف شود سراغ بيت الأحزان را بگيرد يا به آنجا برود مهم است اين خودش سازنده و بينش بخش است، اشتباه نشود مقصد من اين نيست كه بگويم در اطراف اين موضوعات و تعيين آنها نبايد كاوش و تحقيق كرد هر چه تحقيق لازم است انجام دهند اما بازداشتن مردم از تذكار يك جريان و عنوان كه واقعيت داشته است يا تشكيك در مكان آن خصوصاً كه ثمره مهم فقهى نداشته باشد لازم نيست.[107]

سفرنامه حج، ص: 202

به هر صورت آنچه مسلم است و تاريخ بر آن گواهى مى دهد اين است كه حضرت زهرا عليهاالسلام بيت الأحزان داشته كه در آنجا پس از رحلت پدرش جدا از مردم از آنها بخشى از بقيه عمر كوتاه خود را مى گذرانده است.

سلام الله عليها و على ابيها و امها و بعلها و بنيها.

مزار و مشهد حضرت عبدالله

هر كس اسم محمد را شنيده و محمد را شناخته است، اسم عبدالله را نيز شنيده و عبدالله را شناخته است (محمدبن عبدالله) هيچ پسرى به قدرى كه اين پسر پدرش را عزت و منزلت داده است عزت و منزلت نداده است و هيچ پدرى به قدرى كه اين پدر (عبدالله) به فضل و مكرمت و عطاى الهى سرافراز شد سرافراز نگرديده است.

خدا بنده اى برتر و اكرم و

اعظم از محمد ندارد و اين بنده را به فرزندى به عبدالله و آمنه عطا فرمود.

پيرامون مشهد آن حضرت هم در سفرنامه سفر اول نوشته ام

سفرنامه حج، ص: 203

هم در سفرنامه سفر دوم كه دوست مى دارم هر دو را اگر چه متضمن تكرار هم بشود اينجا بنويسم.

از سفرنامه سفر اول

از مزارهايى كه در مدينه بايد زيارت كرد مزار پدر والا گهر و عاليقدر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است آن پدرى كه در جنبه پدرى و نعمت فرزند دارى افضل تمام خلق است زيرا براى شخص رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم هم اين فضيلت كه چنين پسرى داشته باشد مقدر نبود. پدرى كه پسرش فاتح قلوب، و رهنماى جهان بشريت است در صف اين پدر هر چه بگوئيم كم گفته ايم.

پدرى را كه اين چنين پسر است فلكى را كه اين چنين قمر است

ماهتابش در آستين قبا است آفتابش در آستان در است

هر چه باشد و هر طور تفسير كنيم بالأخره پاكى گوهر و لياقت فوق العاده و شايستگى عبدالله اين افتخار را نصيب او ساخت كه محمد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و افضل و اكرم خلق خدا و خاتم الانبياء از صلب او باشد.

شما تصور مى كنيد قبر چنين پدر با شخصيتى بايد چگونه باشد؟

پدرى كه پسرش رسول خدا است و شب و روز هنگام

سفرنامه حج، ص: 204

نمازهاى پنجگانه در مأذنه ها و در راديوها اسم پسرش را بعد از نام خدا مى برند.

اشْهَدُ انَّ لا الهَ الَّا اللهُ، اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله

و هر روز ميلياردها صلوات و درود به روان پاكش فرستاده مى شود.

پدرى كه اگر پسرش نبود نه اين مكه بود

و نه اين مدينه و نه اين همه

عظمت و نه اسلام و نه مسلمين و نه اين همه مدرسه ها و كتابخانه ها و مساجد و بنيادهاى خير و نه هزاران هزار علماء و فلاسفه آثار و بركات علمى آنها.

اين پدر بايد قبرش بسيار مجلل و با شكوه باشد و با الهام از آيه كريمه «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»[108] بايد قبرش به صورت مشهد و مسجد هميشه محفوظ و معروف بماند، و آن را بيشتر و بهتر از نفيس ترين و گرانبهاترين اشياء قيمتى و باستانى كه با تشريفات فوق العاده نگهدارى مى شود نگهدارى نمايند و با ديده احترام و ادب به آن نگاه كنند اينها دارائى ها و ثروت هايى است كه هر ملتى آن را داشته باشد اگر شعور و فكر داشته باشد آن را با تمام جواهرات و نفايس عالم عوض نمى كند.

متأسفانه در مدينه با يك منظره دلخراش ديگر روبرو شديم

سفرنامه حج، ص: 205

كه وصف آن هم ممكن نيست، من از چند نفر سؤال از قبر جناب عبدالله نمودم يك نفر يمنى كه از زيود بود و با من آشنا شده بود گفت قبرش معلوم و معروف است و خودم شما را به آن راهنمائى مى كنم، به اتفاق او براى زيارت قبر آن حضرت رهسپار شديم، كوچه هاى متعدد و باريك و پر پيچ و خم و كثيفى را پشت سر گذارديم كه اگر راهنمائى آن آشناى زيدى نبود ما نمى توانستيم با پرسش از اين و آن خود را به آنجا برسانيم.

اين نمونه خود يك بى توجهى و بى اعتنائى رژيم به اين مشهد است كه با ثروت و تملكى كه در اختيار دارد، راه اين مزار را در

حد متعارف

به مقدارى كه آمد و شد ماشين تا آنجا امكان داشته باشد نساخته است و يقيناً با اين خيابان هاى جديد علت اين بى اعتنائى اين است كه از رغبت مردم به زيارت جناب عبدالله كاسته شود و به تدريج آن را فراموش نمايند و زمينه را براى محو آثار آن فراهم كند.

بالأخره به كوچه خيلى تنگى رسيديم كه آثار قدمت از آن ظاهر بود از آن كوچه به كوچه ديگر و از آن كوچه هم وارد كوچه ديگر شديم، در اين كوچه مزار جناب عبدالله است، قبل از اينكه انسان به محل مزار برسد اگر از ويرانگرى هاى وهابى ها بى سابقه باشد هرگز تصور نمى كند كه با منظره اى كه بعد عرض مى شود مواجه گردد و قبر پدر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را در معرض ويرانى

سفرنامه حج، ص: 206

كامل و محو تمام آثار آن ببيند.

هزار و چهارصد سال است قبر پدر پيغمبر معلوم و مشخص باقيمانده است حال اين واقعاً مصيبت است كه گروهى كه خود را موحد قلمداد مى نمايند و مع ذلك به تجسم و عقايد خرافى ديگر معتقدند مدفن او را به صورت موهنى در آورند تا از صفحه تاريخ برافتد و نامعروف و بى اثر گردد تا چنان گمان شود كه از آغاز معروف نبوده و كسى آن را نمى شناخته است.

اين مردم نادان يا مزدوران بيگانه به چند لفظ شرك و كفر و بدعت چسبيده اند و هرچه را دلشان خواست شرك و كفر و بدعت مى خوانند و هر كس را مى خواهند كافر و مشرك معرفى مى كنند هر چند پدر پيغمبر باشد و از اينكه توحيد را شرك و اسلام را كفر و سنّت

را بدعت بخوانند باك ندارند و اجتهاد ساير مسلمين را در مسائل مورد اختلاف

هم محترم نمى شمارند كه بگويند اگر وهابى ها مثلا والد معظم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را (العياذ بالله) مشرك مى دانند بسيارى از مسلمين از شيعه و اهل سنت او را و اجداد كرام پيغمبر اكرم را موحد واقعى مى شناسند و شخصى مانند سيوطى در اثبات ايمان آباء و امهات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم يك كتاب نوشته و با ادله نقليه ايمان آنها را ثابت كرده است.

بارى در كوچه اى كه به آن اشاره شد يك بنائى بود كه طبقه فوقانيش تقريباً مخروبه بود زير آن ساختمان سردرى بود كه بالاى

سفرنامه حج، ص: 207

آن سنگى نصب بود و در قسمت تحتانى را كه مزار آن حضرت در آن واقع است با خشت و گچ بسته بودند و داخل آن كه از پنجره اى مشاهده مى شد مخروبه و به هم ريخته بود آن مرد زيدى گفت: هذا قبر والد رسول الله.

اگر چنانچه گفتم سابقه به احوال و اعمال وحشيانه وهابى ها نداشتم و بقاع بقيع را نديده بودم باور نمى كردم كه اين مرد زيدى راست مى گويد اينجا قبر والد پيغمبر است هذا قبر والد رسول الله چه معنائى دارد؟ مگر اين مرد قصد توهين دارد و ما را بر قبرى اين چنين آورده است تا به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان و خود ما توهين كند و بگويد اين قبر پدر پيغمبر شما است؟ چرا اينطور است؟

چرا در آن را به اصطلاح تيغه كرده اند؟

چرا بالاى اين بقعه عزيز خانه ساخته اند؟

توهين به پيغمبر غير از اين چيست؟

بارى جمعى از مسلمانان هم كه

نفهميدم از اهل كدام كشور و ديارند

مثل من در مقابل اين بقعه صف كشيده و با ناراحتى و تأسف مشغول زيارت و عرض ادب بودند من هم مشغول خواندن زيارت شدم.

بعد از پنجره اى كه طرف يمين بالاى در بود بالا رفتم و داخل

سفرنامه حج، ص: 208

را نگاه كردم آثار اندراس كاملا از آن ظاهر بود و معلوم بود كه از آن زمان تا حال هر چه گرد و خاك در آن ريخته شده جارو و تنظيف نشده است در حالى كه مسلمانان افتخار مى كنند اين گرد و خاك ها را به چشم بكشند و مثل اينكه يك در كوچكى هم در گوشه آن بود كه آن را شايد به منزل همسايگان يا كسانى كه متعلقات بقعه را متصرف شده اند باز مى شد به هر حال با اين قبر و اين بقعه شريفه با نهايت تأثر وداع كردم و از جهالت وهابى ها تعجب ها نمودم.

از سفر نامه سفر دوم

يكى از مشاهد مهمى كه پس از تسلط رژيم به اصطلاح وهابى خراب شد و صورت ويرانه آن تا چند سال پيش كه مشرف شدم (سال 1385 قمرى) برجا بود و مسلمانان به زيارت آن مى رفتند قبر حضرت عبدالله بن عبدالمطلب بود كه چون ديدند مردم آنرا فراموش نمى كنند اخيراً به اسم تعمير و توسعه به كلى آن را محو و در نوسازى ها از ميان برده اند و ظاهراً در خيابان واقع شده است البته بعضى براى آن چنانكه شنيدم با حساب فاصله مستقيم آن از مسجد النبى صلى الله عليه وآله وسلم علامت گذارده اند اما ظاهر اين است كه اين علامت گذارى اگر اين رژيم آمريكائى باقى بماند به تدريج فراموش مى شود و قبر شخصيتى

مثل پدر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كه چهارده قرن بود محفوظ مانده بود ناشناخته

سفرنامه حج، ص: 209

مى گردد.

حال ملاحظه فرمائيد در اينجا چه شده است.

شخصيتى يگانه و بى نظيرى داريم به نام محمد كه هر كس از گذشتگان و بازماندگان او به او شناخته مى شوند و اگر او نبود آنها شناخته نمى شدند اما براى شناسائى او شناسائى آنچه به او ارتباط دارد نيز مؤثر است آنچه به او ارتباط دارد محيطى كه در آن پرورش يافته پدر و مادرى كه خدا نور او را به توسط آنها و از طريق همسرى آنها به اين دنيا رسانده است شناسائى جد و جده و نياكان پدرى و مادرى او همه در شناختن بهتر و بيشتر شخصيت او مؤثر است خود پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمود:

انَا ابْنُ الْعَواتِكِ مِنْ سَليمٍ انَا ابْنُ الَفواطِمِ مِنْ قُرَيْش

اين جده ها و مادربزرگ هاى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كه به نام عاتكه و فاطمه بوده اند سوابق طهارت و پاكدامنى و عفاف داشته اند و شناسائى آنها شناسائى شخصيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را تا اين مرزها جلو مى برد.

چقدر كوتاه فكر و منحرف از افكار اصيل اسلام و تشيع هستند آنان كه با دعواى تشيع اجداد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و ابوطالب را غير موحد مى گويند يا اينكه مى خواهند براى آنها و صلاحيت آنها در حمل نور پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم شرطى و لياقتى قائل نشوند يا بهتر بگوئيم شخصيت عظيم حبيب الهى و خاتميت آن حضرت را منكر شوند و بگويند اين نور نعوذ بالله در اصلاب مشركين از صلبى به صلب ديگر

سفرنامه حج، ص: 210

منتقل مى شده و در

اين جهت تفاوتى بين موحد و مشرك نيست، و آيه كريمه «وَ تَقَلُّبَك فِي السّاجِدينَ»[109] را فراموش كرده اند.

على هذا بايد به شناخت كسان و بستگان پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم توجه داشته باشيم وابستگان پاك و بزرگوار آن حضرت كه به صفاى نفس و احسان به مردم و پرهيز از اخلاق زشت جاهليت معروف بودند و براى دفاع از مظلوم و حفظ حقوق ضعفا تلاش كرده و پيمان مى بستند و هم سوگند مى شدند، بشناسيم.

در اين ميان از پدر و مادر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و از جدش عبدالمطلب و جد اعلايش هاشم و عموى عزيز و حامى و كفيل و مدافعش ابوطالب چه كسى به شناخت و معرفت احوالش سزاوارتر است كه حتى در فقره زيارت مى خوانيم: «وَ اشْهَدُ انَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ» گواهى مى دهم كه تو به تحقيق محمد پسر عبدالله هستى يعنى فرزند آن پدر والا گهرى.

مشهد چنين پدر تذكار سوابق وجودى و حواشى زندگى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم است كه هر كس از روى اين امور عينى و بناها و آثار تاريخ پيغمبر را مى خواند و شواهد خارجى آن را مى ديد به عكس اينكه از پيغمبران گذشته امروز اينگونه آثار باقى نيست، ولذا تاريخشان را نمى توان از آثار خارجى بدست آورد، پيغمبر ما صلى الله عليه وآله وسلم يگانه پيغمبرى است كه اگر تاريخ كتابى او هم در دسترس نباشد اصول و قسمت هايى از مهمات زندگانى و دعوت و رسالت و شخصيتش را آثار

سفرنامه حج، ص: 211

و ابنيه حرمين در اختيار اهل تحقيق مى گذارد.

محمد پيغمبر خدا است، آن مسجد و آن روضه و هزاران آثار ديگر از خودش و فرزندانش كه

به واسطه دخترش زهرا عليهاالسلام به او منتسب مى شوند وجود او را ثابت مى نمايد.

پدرش عبدالله است، اين مشهد و اين بنا كه از ديرباز او را در آن زيارت مى نمايند از وجود او و مرگ او در مدينه حكايت دارد.

مادرش آمنه است،

جدش عبدالمطلب،

و عم و كفيلش ابوطالب،

و مرضعه اش حليمه سعديه،

و عمه اش عاتكه وصفيه،

و عموى ديگرش حمزه سيدالشهداء و عباس است كه هر كدام مزارى دارند و به آثار عينى شناخته مى شوند چنانكه حجر اسماعيل و مقام ابراهيم دلالت بر وجود آن دو پيغمبر دارد.

ويران كردن اين مشاهد خسارت و ضربه زدن به اسلام و تاريخ زندگى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و تلاش براى فراموش شدن آن حضرت است.

همانطور كه حجر اسماعيل و مقام ابراهيم نام اين دو پيغمبر بزرگ را در اذهان و افواه زنده نگهداشته و قرآن و سنّت از آنها تجليل كرده است و با برنامه هاى عبادى در اين اماكن علاوه بر آنكه بندگان خدا متعبد به انجام آن عبادات و نماز و دعا و طواف و غيره مى شوند از اين

سفرنامه حج، ص: 212

اماكن و از كسانى كه اين اماكن به آنها منتسب است نيز تعظيم شده و حفظ مى شوند مقام ابراهيم به همين عنوان مقام ابراهيم است اين مشاهد نيز همين آثار را دارد و شخصيت هايى را كه به نام آنها ساخته شده از معرض انكار خارج مى نمايد.

حال اين عوامل استعمار اين بناها را ويران و آثارش را محو مى نمايند و مردم را از زيارت قبور آنها منع مى كنند، و بدتر از همه اينكه به اسم دين و توحيد و به اسم اينكه اين آثار و ابنيه كه هرگز مورد

پرستش نبوده است از مظاهر شرك است اين خيانت ها را مرتكب مى شوند و آيه:

في بُيُوت اذِنَ اللهُ انْ تُرْفَعَ 110]

و آيه:

وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ 111]

و آيه:

انَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ 112]

و تعظيمات و برنامه هاى شرعى كه براى كعبه معظمه و مسجد و حرم معلوم شده است را فراموش نموده اند، و توحيد را به عنوان شرك معرفى مى نمايند و بين اين كه در اين مشاهد خدا پرستش و عبادت

سفرنامه حج، ص: 213

مى شود و مكان پرستش است و اينكه خود اين مشاهد پرستش شود فرق نمى گذارند و بين تقبيل و تبرك و عملى كه از موحد به عنوان تعظيم اولياى خدا و كسانى كه خدا تعظيم و ترفيع مكانشان را اذن داده است صادر مى شود و عملى كه مشركان در برابر بت ها انجام مى دادند تفاوت نمى گذارند و تمام علماء و متفكرين گذشته اسلام را از عصر صحابه و تابعين مشرك مى شمارند وقتى تعظيم شعائر الله از تقواى قلوب باشد و تعظيم صفا و مروه رجحان داشته باشد و تعظيم كعبه و حرم و هر مسجدى به خواندن نماز تحيت در آن و استلام حجر شرك نباشد چرا تقبيل ضرايح به عنوان تعظيم صاحب ضريح يا از فرط احساسات و شوق مثل كسى كه خاك قبر فرزندش را مى بوسد و مى بويد شرك باشد آيا مردمى كه آداب ورود به حرم و آداب ورود به مكه را رعايت مى نمايند حرم پرست و مكه پرست مى باشند.

ما در اينجا مجال ورود در اين بحث را نداريم خوانندگان از همين توضيحات متوجه حقايقى كه از نظر وهابى ها و وهابى زده ها پنهان مانده است مى شوند و مى توانند به كتاب هايى كه علماى بزرگ اهل

سنت و شيعه در ردّ شبهات اين فرقه و تحقيق اين مسائل از لحاظ كتاب و سنّت و عقل نوشته اند خصوصاً نوشته هاى مرحوم علامه سيد امين و علامه سيد شرف الدين و علامه كاشف الغطا و قزوينى و ديگران مراجعه فرمايند.

زيارت مشهد حمزه سيد الشهداء

پيش از حركت به مكه مكرمه حاجيان و زوار مساجد و مشاهدى را

سفرنامه حج، ص: 214

در مدينه و اطراف آن است زيارت مى نمايند از جمله مساجدى كه در آنها مى روند و به نماز و تحيت و دعا و عبادت مى پردازند مسجد قبا و مسجد حضرت زهرا و مسجد حضرت على عليهماالسلام و مسجد سلمان و مسجد غمامه و مسجد فضيح و مسجد شمس و مسجد فتح و مسجد قبلتين است كه يا در شهر مدينه يا در خارج مدينه منوره واقع مى باشند و مشحون از روحانيت است، انسان در اين مساجد كه هر كدام در محل واقعه اى از وقايع تاريخى و مهم صدر اسلام واقع شده است علاوه بر آنكه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و تلاش هايى كه در راه تبليغ و ترويج اين دين حنيف داشت رنج ها و زحماتى كه متحمل شد ياد مى كند و از مسلمانان صدر اسلام خصوصاً قهرمانان اين تاريخ و بالخصوص اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام كه در راه همكارى و يارى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خون دل ها خورده و از آن مصائب و سختى ها استقبال كردند درس ها و عبرت ها مى گيرد علاوه بر اينها در اين مساجد خود را به خدا نزديك مى يابد و احساس قرب خاصى مى نمايد كه در اماكن متعارف ديگر مگر در حالات خاص اين احساس حاصل نمى شود و اجمالا اين توفيقات

را بايد بسيار بسيار غنيمت بداند و بداند كه توفيق دوباره اگر چه محتمل است و بايد از خدا آن را بخواهد اما براى بسيارى حاصل نمى شود و چنان گمان كند كه براى او فرصت خودسازى همين يكبار بيشتر نمى باشد.

لذا بايد در كمال توجه و خلوص به دعا و عبادت و جبران گذشته و تأسيس زندگى نو بر اساس ارزش هاى اسلامى بپردازد و نيل به مراتب

سفرنامه حج، ص: 215

بلند و مقامات عالى را براى خود تدارك ببيند و به توبه و انابه و بازگشت به خداوند تواب خود را محبوب خدا سازد كه: «انَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوابينَ».[113]

تصميم بگيرد كه از خط بندگى و عبادت حق تعالى خارج نشود و بداند كه هيچ شأن و حالى براى انسان رفيع تر و لذيذتر از ارتباط با خدا و قرب به او نيست.

اينجا خودش را به خدا بفروشد و پس از اين ديگر خود را مالك خود نداند و خدا را كه مالك حقيقى او و كل ماسوى الله است مالك خود بداند.

و اگر پيش از اينها خود را به شيطان يا دنيا و مال و منال و مقام و منصب فروخته بود اكنون تمام آن معاملات را فسخ نمايد و فقط با خدا عهد و پيمان بندگى ببندد كه مى فرمايد:

الَمْ اعْهَدْ الَيْكُمْ يا بَني آدَمَ انْ لا تَعْبُدُوا الشَّيطانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُبينٌ وَ انِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ 114]

كسانى آزاد زندگى مى كنند كه بنده خدا باشند، و كسانى از نعمت آزادى محروم هستند كه سر از فرمان او بر مى تابند و به ذلت و بندگى هوا و هوس بندگى شهوت، بندگى پول و مال، بندگى ماشين

و خانه، بندگى حب جاه، بندگى حفظ وجاهت در بين مردم، بندگى ستمگران بندگى اين و آن گرفتار مى شوند و حيوانى مى شوند كه اگر چه به ظاهر

سفرنامه حج، ص: 216

افسارشان نكرده اند با ده ها و صدها افسار آنها را بسته و از آزادى محروم نموده اند.

و اگر چه به ظاهر آزادند، بنده اند، و اگر به عنوان سلطان و حاكمند چنانكه نظامى در اين ابيات مى گويد محكوم و متبوعند.

ديگر باره پرسيد آن شهرياركه تو كيستى من كيم در شمار

مرا بنده اى هست نامش هوادل من به آن بنده فرمانروا

چنين داد پاسخ سخنگوى پيركه فرمان دهم من تو فرمان پذير

تو آنى كه آن بنده را بنده اى پرستار ما را

پرستنده اى

حتى گرفتار بند كفش خود و اسير رنگ لباس و چگونگى دوخت آن نيز مى باشند و از خودى خود خارج شده و قيمت ايشان همان ماشين و لباس و خانه و مقام و ... است،

اولئِكَ كَاْلَانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُ 115]

تاريكى هاى گوناگون آنها را احاطه مى نمايد كه هيچ خبرى از عالم نور به آنها نمى رسد و هيچ پرتوى از نور معرفت بر دلشان نمى تابد.

ظلُمات بَعْضُها فَوْقَ بَعْض اذا اخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَريها وَ مَنْ

سفرنامه حج، ص: 217

لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور[116]

در اين مشاهده بايد انسان تاريكى هايى كه دل را فرا گرفته مرتفع سازد و حجاب ها و پرده ها را به يك سو اندازد و از منيت ها و تكبرها و خودبينى ها و صفات زشت ديگر خود را پاك و خالص سازد.

يكى از مساجد و مشاهد معروف كه بين عموم مسلمين شهرت دارد و از احترام و تجليل بسيار برخوردار است مشهد و مسجد سيدالشهداء حمزه بن عبدالمطلب عموى حضرت

رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است كه در احد واقع است.

احد يكى از كوه ها و اماكنى است كه از آن در احاديث مدح شده است و از جمله در روايت است كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

احُدْ جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ 117]

احد كوهى است كه دوست مى دارد ما را و ما او را دوست مى داريم.

طول اين كوه كه در شمال مدينه منوره واقع است از شرق به سوى

سفرنامه حج، ص: 218

غرب بر حسب تقدير بعضى شش هزار متر است و قله هاى متعددى دارد كه بيننده آنها را كوه هاى متعددى مى پندارد و طبق كشفياتى كه از آن شده حدس مى زنند در آن معادن و جواهر نفيس وجود داشته باشد و در آن غارى است كه در آن نوشته هايى به خط كوفى قديم ديده مى شود و چنانكه گفته شده است حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در روز احد دراين غار موضع گرفتند و بعضى هم نزول حضرت را در آن غار انكار كرده اند و در احد مسجد كوچكى است كه در سمت راست كسى كه به مهاريس مى رود واقع است و به گفته مطرى در روز احد پس از پايان جنگ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز ظهر و عصر را در آنجا بجا آورد.

احد از جهت اينكه محل يكى از دو غزوه معروف رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است از اهميت تاريخى زيادى برخوردار است و در كتاب هاى تفسير و تاريخ و حديث نام اين كوه و غزوه تاريخى احد را به تفصيل مى خوانيم در اين غزوه مسلمانان در معرض يك آزمايش بزرگ قرار گرفته و حدود هفتاد نفر

يا بيشتر از آنان كه ثبات قدم نشان دادند و به شهادت رسيدند و برحسب نقل بعض مورخين جز چهار نفر حضرت حمزه و عبدالله بن جحش پسر عمه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و شماس بن عثمان كه از مهاجرين بودند ديگران از انصار بودند و جز تنى چند كه پابرجا ماندند و سخت كوش و پيكارگر و فداكار جان بركف از رسول خدا دفاع و حمايت كردند و اسلام را يارى نمودند، ديگران فرار را برقرار اختيار كرده و در كار خود و سرنوشت خود

سفرنامه حج، ص: 219

خصوص وقتى كه شهادت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم شايع شد در فكر و ترديد افتادند.

از مشاهير افرادى كه پا برجا ماندند يكى ابودجانه انصارى بود و مصعب بن عمير كه شهيد شد و مالك بن نفير كه پس از آنكه هفتاد جراحت برداشت شهيد شد و در اين غزوه كسى كه فداكارى و شجاعت و استقامتش در دفاع از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و جلوگيرى از فتح كفار نمونه و بى نظير است على عليه السلام بود كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم لواء (پرچم) را به او سپرد و وقتى مشركين بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هجوم آوردند و چهره مباركش را مجروح و دندان مقدسش را شكستند و او را سنگباران نمودند تا در گودالى از گودال هايى كه ابوعامر براى سقوط مسلمين در آنها كنده بود افتاد على عليه السلام دست آن حضرت را گرفت.

در اين غزوه بود كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على كه پرچمدار بود فرمان به پيش داد على جلو رفت پرچمدار مشركين ابوسعدبن ابى طلحه بنا به

نقل ابن هشام در بين دو صف آمد و مبارز مى طلبيد پس از آن كه از مسلمين احدى به مبارزه او اقدام نكرد گفت: يا اصحاب محمد گمان مى كنيد كه كشته شدگان شما در بهشت و كشته شدگان ما در آتشند؟ سوگند بلات دروغ مى گوئيد اگر اين سخن را حق مى دانيد از شما يك نفر به سوى من مى آمد على بن ابيطالب عليه السلام به ميدان رفت و پس از دو ضرب شمشير كه بين آنها ردّ و بدل شد او را از پا در آورد و در اين غزوه بود كه به نقل ابن هشام و بعض ديگر ندا

سفرنامه حج، ص: 220

كننده اى ندا كرد:

لا سَيْفَ الّا ذُوالْفَقارْ وَ لا فَتي الّا عَلِي

چنانكه اشاره كرديم دراين غزوه از مسمانان حدود هفتاد نفر و بيشتر به درجه شهادت رسيدند كه مشهورترين آنها شجاع و قهرمان بزرگ و مجاهد عزيز اسلام و عموى بزرگوار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و برادر رضاعى آن حضرت اسد الله و اسد رسوله حضرت حمزه عليه السلام بود و او يكى از سه نفرى بود (رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و على و حمزه) كه كشتن آنها در صدر برنامه مشركين قرار داشت.

شهادت حمزه به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خصوص با اينكه بدن شريفش را هند مادر معاويه به آن وضع وحشيانه مُثْله ساخته بود سخت گران آمد كه وقتى بدن شريف حمزه را ديد فرمود:

لَنْ اصابَ بِمِثْلِكَ ابَداً وَ ما وَقَفْتُ مَوْقفاً قَطُّ اعْيَطُ الَيّ مِنْ هذا

سپس فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه حمزه در اهل آسمان هاى هفتگانه (فرشتگان) مكتوب است حمزة بن عبدالمطلب شير خدا و شير پيغمبر

او است:

اسَدُ اللهَ وَ اسَدُ رَسُولِهِ 118]

علاوه براحاديثى كه در فضيلت حمزه رسيده است روايات در فضيلت

سفرنامه حج، ص: 221

شهداى احد متعدد است و الحق افرادى مثل حمزه و سعدبن ربيع و عبدالله بن جحش و عمرو بن جموح و انس بن نضر و حنظله غسيل الملائكه افرادى ديگر و بلكه همه آنها حق ايثار و فداكارى در راه اسلام را ادا كردند، اعلى الله درجاتهم فى غرفات الجنان و الحقنا بهم فى منازل الشهداء بحق محمد و آله الطاهرين صلواته عليهم اجمعين.

معاويه و نبش قبور شهداى احد

معاويه مانند پدرش در جاهليت و پس از ظهور و اعلاى كلمه اسلام هرگز دست از خصومت و دشمنى با اسلام بر نداشت و در اهانت به اسلام و رجال اسلام و عوض كردن برنامه هاى اسلام بالخصوص معاويه آنچه توانست مكارانه عمل كرد كه مثل ابودرداءها با ارتباطى كه با او داشتند بنابر روايت بخارى مى گفتند همه چيز و همه برنامه هايى كه در عصر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود تغيير كرد.

از جلمه كارهايى كه معاويه كرد اين بود كه به قبور شهداى احد كه معروفترين شهداى اسلام مى باشند اهانت كرد و چون در آن عصر امكان اينكه مانند اخلاف وهابى خود بتواند به اسم توحيد و اسلام، قبور مردگان اسلام را مورد هتك قرار دهد نبود و اباطيل و مزخرفات وهابى ها به واسطه قرب زمان به عصر رسالت و حضور بسيارى از صحابه امكان نداشت به اسم نهرسازى براى چشمه اى كه آب آن را جارى كرده بود آب بر قبور آنها بست و اعلام كرد كه بازماندگان شهدا اجساد پاك آنها را از مقابرشان بيرون آوردند، پس از چهل سال چنان

تازه بودند كه گويا ديروز دفن شده اند.

سفرنامه حج، ص: 222

جابربن انصارى مى گويد: من، پدرم و دائيم را (كه از شهداء بودند) به مدينه بردم تا در مقابر خودمان دفن كنم كه منادى از سوى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم ندا كرد كه كشته ها را برگردانيد و در مصارع و محل شهادت دفن كنيد من آنها را به احد برگردانيدم و در همان مكانى كه شهيد شده بودند دفن كردم اما در حكومت معاويةبن ابى سفيان ناگهان مردى به من خبر داد كه عمال معاويه قبر پدرت را نبش نمودند وقتى رفتم او را به همان صورتى كه دفن كرده بودم يافتم.

فاطمه زهرا سلام الله عليها و احد

در كتاب وفاء الفاء نقل مى كند كه فاطمه زهرا عليهاالسلام قبر حمزه را زيارت مى كرد و آن را تعمير و اصلاح مى نمود و براى آن نشانى گذارده بود.

و از رزين نقل كرده است كه فاطمه زهرا عليهاالسلام قبور شهداء را دو سه روز يك مرتبه زيارت مى فرمود.

و در حديث ديگر است در آنجا نماز مى خواند و دعا مى كرد و گريه مى كرد تا از اين جهان به عالم بقا منتقل گرديد.

و از حاكم نقل كرده است كه از على عليه السلام نقل نموده است كه فاطمه زهرا عليهاالسلام قبر عمويش حمزه را هر جمعه زيارت مى كرد در نزد آن نماز مى خواند و گريه مى كرد.[119]

در اخبار و روايات شيعه نيز روايات به اين مضمون متعدد است و

سفرنامه حج، ص: 223

ظاهر اين است كه مداومت آن حضرت بر زيارت قبر حمزه بيشتر پس از رحلت پدر بزرگوارش بود كه در اثر نگرانى هاى شديدى كه از منافقين امت داشت و رنج ها و آزارهاى سخت وجانكاهى كه از آنها ديده

بود از مردم براى اينكه منافقين را با عمل و با سكوت و ترك اعتراض يارى كردند ناراضى بود به بقيع و بيت الأحزان يا احد مى رفت و گريه مى كرد و به اين صورت تا زنده بود موضع اعتراض خود را حفظ و رژيم حاكم را محكوم و مردم را در قبول استضعافى كه از آنها شده بود ملامت مى كرد.

از جمله رواياتى كه در اين موضوع وارد است روايت محمودبن لبيد است.

روايت محمودبن لبيد: در كتاب معتبر (كفاية الاثر فى النصوص على الائمة الاثنى عشر) كه مؤلف آن از تلامذه صدوق (عليه الرحمة) و از محدثين معروف قرن چهارم و احتمالا تا اوايل قرن پنجم زنده بوده است از محمودبن لبيد كه يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوده و ترجمه او در اسدالغابة و استيعاب و كتاب هاى ديگر موجود است، روايت شده است كه گفت:

چون رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از اين جهان فانى به جهان باقى شتافت فاطمه زهرا عليهاالسلام بر سر قبور شهداء مى آمد و بر سر قبر حمزه مى آمد و در آنجا گريه مى كرد، در يكى از روزها به زيارت قبر حمزه رفتم او را در حالى كه گريه مى كرد در آنجا يافتم پس مهلت دادم او را تا آرام گرفت خدمتش رسيدم و سلام كردم و گفتم: اى سيده زنان

سفرنامه حج، ص: 224

به خدا سوگند رگ هاى دلم را از گريستن پاره كردى فرمود: حق است از براى من گريه پس به تحقيق مصيبت فقدان بهترين پدران به من رسيده است چه سخت مشتاق لقاى رسول خدايم، سپس اين شعر را انشاء فرمود:

اذا ماتَ يوْماً مَيت

قَلَّ ذِكْرُهُ وَ ذِكْرُ ابى مُذماتَ وَ اللهِ اكْثَرُ

هرگاه كسى بميرد ياد او كم مى شود و ياد پدرم از زمانى كه رحلت كرده است به خدا بيشتر است.

عرض كردم: اى سيده من سؤال مى كنم مسأله اى را از تو كه در سينه من خلجان دارد. فرمود: سوال كن.

عرض كردم: آيا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم قبل از وفاتش على را به امامت معين و منصوص كرد؟

فرمود: وا عجبا مگر روز غدير خم را فراموش كرديد؟

گفتم: اين بود وليكن خبر ده مرا به آنچه به تو فرمود.

فرمود: خدا را شاهد مى گيرم كه شنيدم مى فرمود:

على بهترين كسى است كه در بين شما مى گذارم و او امام و خليفه است بعد از من و دو سبطم (حسن و حسين) و نه نفر از صلب حسين امامان ابرارند اگر متابعت كنيد ايشان را مى يابيد آنها را راهنما و راهنمائى شده و اگر مخالفت كنيد ايشان را اختلاف تا روز قيامت در شما خواهد بود.

گفتم: اى سيده من، پس چه شد على را كه از حق خود بازنشست؟

سفرنامه حج، ص: 225

فرمود: يا اباعمرو، پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:[120] مَثَل امام 121] مَثَل كعبه است كه به سوى او مى روند و او به سوى كسى نمى رود. سپس فرمود:

آگاه باش به خدا سوگند اگر حق را براى اهلش گذارده بودند و متابعت عترت پيغمبرشان را كرده بودند هر آينه دو نفر در خدا اختلاف نمى كردند و هر آينه (رهبرى و ولايت امور را در ظاهر هم) گذشته از گذشته و جانشين بعد جانشين به ارث مى بردند تا قيام قائم ما كه نهمين از فرزندان حسين عليهم السلام است وليكن مقدم داشتند

كسى را كه خدا او مؤخر گردانيده و مؤخر گردانيدند كسى را كه خدا او را مقدم گردانيده است 122] همين كه پيامبر برانگيخته شده از اين جهان و درگذشت به شهوت و ميل خود اختيار كردند و به آراى خود عمل كردند زيان هميشه برايشان، آيا نشنيدند كه خدا مى فرمايد:

سفرنامه حج، ص: 226

وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[123]

پروردگار تو مى آفريند آنچه را مى خواهد و بر مى گزيند، براى ايشان اختيار كردن نمى باشد.

بلكه شنيدند وليكن ايشان همچنانند كه خداوند سبحان مى فرمايد:

فَانَّها لا تَعْمَي ألَابْصار وَلكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ[124]

ديدگان ظاهر كور نمى گردد وليكن دل هايى كه در سينه ها است كور مى گردد.

هيهات (شايد مقصود اين باشد كه دورند از صواب و رحمت خدا و ثواب او) در دنيا آرزوهايشان را گستراندند و اجل هايشان را فراموش كردند پس برو افتادن باد بر ايشان و كم گرداند عمل هايشان را

اعُوذُبِكَ يا رَبّ مِنَ الْحُورِ بَعْدَ الْكُورِ

يعنى: پناه مى برم به تو اى پروردگارم از نقص بعد از تمام (از معصيت بعد از اطاعت و از كفر و نفاق بعد از ايمان).[125]

كثرت جمعيت و بزرگى شهر مدينه منوّره

از كثرت جمعيت و بزرگى شهر مدينه منوّره چيزى نگفتيم شايد هم لازم به گفتن نباشد چون معلوم است كه جمعيت حدود يك ميليون حاجيان همه به مدينه منوّره مشرف مى شوند و تفاوتى كه با مكه مكرمه

سفرنامه حج، ص: 227

و مواقف حج دارد اين است كه اين جمعيت در مدينه منوّره در دو زمان قبل از حج و بعد از اداى حج اجتماعى مى كنند ولى در مكه معظمه و در عرفات و مشعر و منى در زمان واحد بايد به شرف حضور نايل شوند.

اين جمعيت ها و افراد كه از كشورها و شهرهاى مختلف جهان آمده اند بسا كه بين آنها هزارها كيلومتر و فرسخ فاصله باشد در اينجا همه قرب و نزديكى اسلامى را احساس مى كنند و مى بينند كه مدينه منوّره همه را در خود گنجانده و ميزبان عظيم الشأن آنها يعنى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از همه درخور شؤون، معرفت و بينش اسلامى آنها پذيرائى مى فرمايد، و همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم همه اين ضيوف از سفره گسترده رحمة للعالمين رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و معنويت هاى اين ضيافت بهره مند مى شوند.

اما شهر مدينه منوره روزبروز در توسعه است و اينك به حسب ظاهر هم با بناهايى كه در آن بنا شده و مؤسسات مختلف يكى از شهرهاى مهم خاورميانه محسوب است.

بناهاى عريض و طويل هتل هاى مجلل، مهمانسراهاى چند طبقه تا چهارده و بلكه بيست و پنج طبقه و خيابان هاى بلوار و وسيع و طولانى كه به واسطه برق در شب ها زيبائى و جلوه خاص دارد شهر را بسيار آباد و با شكوه جلوه مى دهد.

در مقايسه با هفده سال پيش كه مشرف شدم بسيار پيشرفت كرده است و چنان است كه يك ده به يك شهر مدرن تبديل شده است.

اين پيشرفت سريع به احتمال قوى متوقف نخواهد شد و متصل بر

سفرنامه حج، ص: 228

وسعت آن افزوده مى شود.

اسراف و تبذير

مسأله مهم اين است كه اين وسعت و اين ساختمان هاى عظيم بايد موجب دورى از اخلاق و سنن اسلامى و گرايش و استكبار و استعلا و پيروى از سنت هاى غربى نشود و همچنين موجب سلطه اقتصادى كفار بر مسلمين و به يغما رفتن سرمايه هاى مسلمانان نگردد كه متأسفانه

شده است.

هم نفوذ اقتصادى اجانب خصوص آمريكا در اين كشور چشمگير است. و هم گرايش به سنت هاى غربى تظاهر به تجمل و خوشگذرانى در حد افراط است.

خدا مى داند تنها از طريق خريد لوكس ترين ماشين هاى سوارى و اشياى تجملى از هر قبيل، از جيب اين ملتى كه هيچگونه خودكفائى چشمگير ندارد چه مبلغ هنگفتى به جيب كفار و دشمنان اسلام مى ريزد و از طريق نفت و معادن طبيعى ديگر كه همه در اختيار بيگانگان است و با كمال سرعت كشور از آنها تخليه مى شود چه استفاده هاى كلان مى برند.

از اين همه اقلام رنگارنگ از هر كالاى مورد نياز ممكن است به چند رقم و قلم از هر كالا بسنده شود ولى به چيزى كه توجه نمى شود به همين مسائل حياتى و حساس است از اينجا است كه انسان به نيرنگ استعمار و عمال و مزدوران آنها پى مى برد كه چگونه اين ملت را سرگرم يك سلسله سخت گيرى هاى پوچ و تخريب مشاهد و جلوگيرى از

سفرنامه حج، ص: 229

بوسيدن پنجره ها و درهاى حجره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نموده و اين اعمال را به منزله سنبل نظام و حكومت آنها قرار داده است و آنها را از مسلمات اسلام مثل حرمت اسراف و تبذير و ركون به كفار و اظهار ذلت و خدمتگذارى و فرمانبرى از آنها كه به موجب آيات قرآن كريم صريحاً حرام است بازداشته اند.

تازه اين پول هايى است كه براى اشياى به اصطلاح مصرفى اما صد درصد تجملى و اسرافى در داخل كشور مى دهند، اما پول هايى كه در خارج و مراكز فسق و فجور براى خريد كاخ ها و ويلاها و حتى قمارخانه ها مى دهند سر به جهنم مى زند.

اوضاع مالى و اقتصادى

همه مى دانند رژيم حاكم بر عربستان به اصطلاح سعودى با استخراج روزى حدود ده ميليون بشكه نفت- كه البته آن را هم خود به مباشرت و استقلال استخراج نمى كند- به صورت ظاهر چه پول هنگفتى را در اختيار دارد.

نفت كه مثل خون در بدن اين كشور ضعيف جريان دارد و حيات اقتصادى كنونى آن وابسته به آن است و حيات اقتصادى آينده آن نيز بايد از همين حال كه چاه هاى نفتش ته نكشيده تأمين شود، بايد با كمال احتياط و به مقدار ضرورت و لزوم استخراج شود.

ولى متأسفانه استخراج آن در اين حدّ به هيچ وجه نه فقط ضرورى نيست بلكه زيان بخش است و با اينكه آينده را با اقتصاد منهاى نفت برنامه ريزى نمى كند كشور را با خطراتى بزرگ روبرو مى سازد.

سفرنامه حج، ص: 230

اين استخراج سنگين نفت كشور را به سوى خطر و بى ثباتى سوق مى دهد خصوصاً كه پولى را هم كه در برابر نفت مى گيرد از راه هاى ديگر مثل خريد اسلحه و كالا به همان خريداران نفت مسترد مى سازد.

صادرات اين كشور يك رقم بيش نيست، و آن هم نفت است و واردات آن همه چيز است و شايد در دنيا كمتر كشورى مانند اين كشور وابسته به خارج باشد كه تقريباً همه چيزش را از خارج خريدارى نمايد.

در موسم حج متأسفانه به خلاف آنچه كه از آيه «ليَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ»[126] استفاده مى شود جمعيت حاجيان به عناوين مختلف به خريد كالاهاى واردشده از بلاد كفار هجوم مى آورند و به جاى اينكه به موجب اين آيه مسلمانان شاهد منافع خود گردند بيگانگان از اين اجتماع عظيم منافع كلان مى برند حتى خوراكى ها و نوشابه ها جز

اندكى همه از كشورهاى بيگانه وارد شده است و مى توان گفت بيشترين فائده اقتصادى حج را اجانب مى برند.

بارى سخن ما از اقتصاد بود، اگر دست اندركاران ايرانى امور حاجيان اين برنامه را اجرا كرده بودند كه رسماً اعلام مى كردند ايرانيان مصنوعات و منسوجات و كالاهايى را كه در كشورهاى غير مسلمان مثل آمريكا و فرانسه و چين و روسيه (اگرچه كالاهاى روسى در عربستان كم يا تقريباً ناياب است) توليد شده و خريد آنها موجب قوت اقتصاد كفار، و ضعف اقتصاد مسلمين مى گردد خريدارى نكنند و به

سفرنامه حج، ص: 231

صورت توصيه و سفارش به وسيله علما و مبلغينى كه در كاروان ها هستند مردم را تشويق به آن مى كردند، و در پذيرائى از حاجيان از وارد كردن غذاهايى مثل مرغ يا گوشت هاى ديگر از فرانسه خوددارى كرده بودند و به جاى آن از اغذيه اى كه در خود سعودى فراهم مى شود يا آوردن آن از ايران يا خريد آن از كشورهاى مسلمان ممكن است استفاده مى نمودند يك اقدام بسيار جالب و سياسى مى شد كه علاوه بر اينكه از سوى ايرانيان و بلكه شيعيان جهان با حسن استقبال روبرو مى شد از سوى ساير مسلمين نيز تا حدودى مورد استقبال و لااقل مورد تحسين قرار مى گرفت و در تمام جمعيت يك ميليونى حاجيان عكس العمل آن در كوبيدن استعمار و لزوم رفع نياز از بيگانگان و رسيدن مسلمانان به خودكفائى فوق العاده بود.

به هر صورت مسأله اقتصادى حج و رها شدن حج از اقتصاد بيگانه، و استفاده از مصنوعات و اغذيه اى كه مسلمانان مستقيماً توليد مى كنند مسأله حساسى است و تا مسلمين اين مسأله را حل ننمايند و

به اين درد اقتصادى نرسند مشكلات عظيم اقتصاد آنها حلّ نخواهد شد، و اين اولين قدمى است كه در اين راه در موسم حج بايد برداشته شود و به وسيله گويندگان و رسانه هاى گروهى بايد از ماه ها قبل از موسم حج به مسلمانان تفهيم و تبليغ شود.

و بلكه به نظر اينجانب در رديف وحدت هايى كه بايد در جوامع اسلامى ايجاد شود يكى هم همين وحدت اقتصادى است كه در مسأله وحدت به آن اشاره كرده ايم.

سفرنامه حج، ص: 232

فقط در اينجا نمى توانم از اظهار تأسف شديد خوددارى نمايم زيرا در اين مدت كه مشرف مى باشم مى بينم مركز اسلام و حرمين شريفين مركز و منبع درآمد و مصرف كالاهاى دشمنان اسلام شده و فروشندگان كه واسطه هستند و همچنين خريداران اغلب ملتفت نيستند كه با اين داد و ستدها چگونه با دست خود به دشمن كمك مى كنند و چه ضربه هايى را به خود و كشورشان و مسلمانان كل جهان مى زنند خدا همه را هشيار و بيدار و آگاه سازد.

يكى بر سر شاخ و بن مى بريدخداوند بستان نظر كرد و ديد

سفرنامه حج، ص: 233

فصل سوم: وحدت اسلامى

اشاره

سفرنامه حج، ص: 234

وحدت اسلامى

سال ها و بلكه قرن ها و در هر عصر و زمانى مسأله وحدت اسلامى مطرح بوده، و تا به طور كامل و همه جانبه تحقق نيابد مطرح خواهد بود.

مصلحين و انديشمندان در گذشته و حال همواره نگران اختلاف فِرَق بوده و يكى از موجبات مهم ضعف مسلمين در برابر كفار اختلافات و تفرق و جدائى آنها از يكديگر است.

اينجانب نخست نظر خود را درباره وحدت اسلامى كه بايد در اصل براى آن كوشا بود مى گويم و سپس آن را در ابعاد كوتاه تر و محدودتر بررسى مى نمايم.

بديهى است كه بايد فِرَق مسلمين در عين حال اختلاف مذهب براى حفظ ما به الاشتراك و قدر جامع اسلامى خود همه يك زبان و همكار و متفق باشند و در برابر بيگانگان كه ما به الامتياز اساسى آنها از مسلمانان نفى ما به الاشتراك فرَق مسلمين است متحد شوند.

همه مى دانند كه اسلام دين توحيد است و توحيد دين اسلام است، اگر چه تمام انبياء دعوت به توحيد نموده اند و چون دعوت به آن كل حقيقت و حقيقت كل است و خلاف آن باطل محض است دعوت به غير توحيد از سوى هيچ پيغمبر صادق و بر حقى قابل تصور نيست.

سفرنامه حج، ص: 235

اديانى كه همزمان با ظهور اسلام و بعثت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم تا زمان ما به رسالات آسمانى و انبياى بر حق مثل موسى و عيسى منتسب مى باشند به واسطه تحريفات و دستكارى هاى گوناگون و در دست نبودن متون اوليه كتاب هاى آسمانى آنها و بى اعتبار بودن استناد كتاب هايى كه در دست دارند به وحى آسمانى از خط اصيل توحيد منحرف

شده، و اگر فرضاً در بين آنها افرادى باشند كه در حدودى به سوى توحيد راه يافته باشند متون تحريف شده مذهبى آنها آنان را به شرك سوق مى دهد و از توحيد دور مى نمايد.

از اين جهت يگانه دين و يگانه كتابى بر اساس توحيد قرار دارد و ساير عقائد و برنامه هايش شاخه و برگ و ميوه درخت توحيد است و در نهايت صراحت و وضوح در همه برنامه هايش به توحيد دعوت كرده و شرك را در تمام صورت هايش مى كوبد. دين اسلام و قرآن مجيد است كه حتى گوستاولوبون فرانسوى جامعه شناس و شرق شناس معروف و مؤلف كتاب تمدن اسلام مى گويد: توحيد تاج افتخارى است كه در بين تمام اديان بر سر دين اسلام گذارده شده است و واقع و حقيقت هم اين است كه اسلام در بيان توحيد اعجاز كرده و هيچ منطق و بيانى را نمى توان در برابر آن عرضه كرد و حتى دعوت انبيا به توحيد در قرآن مجيد به قدرى رسا و شيوا و جذاب و هماهنگ بيان شده است كه درك خواننده از دعوت آنها به هيچ وجه تفاوت پيدا نمى كند. هيچ بيان و هيچ كتابى نمى تواند در چنين مسأله بزرگ و اساسى در عين بيان دعوت هاى افراد و اشخاص برخواسته در موقعيت ها و محيطهاى

سفرنامه حج، ص: 236

مختلف آنها را اين چنين هماهنگ و يك زبان معرفى نمايد.

بنابراين طبيعى است كه هر چه عقيده توحيد در قلوب راسخ تر شود، و ابعاد متعدد و فراگير آن بيشتر تفهيم گردد وحدت و يگانگى جامعه قوى تر مى شود. امور ديگر مانند وحدت زبان و قوميت و وطنيت وحدتى راكه اسلام منظور دارد تأمين

نخواهد كرد و برادرى و اخوت و وحدت كل جامعه بشرى را با اختلاف زبان و نژاد و وطن و فواصل و فوارق ديگر فراهم نمى سازد، بلكه به عكس موجب استضعاف و استعلا مى گردد.

اسلام مى تواند همه بشريت را بدون تفاوت و با حقوق متساوى با هم متحد سازد و به جامعه جهانى واحد برساند، اسلام نه اسم شخص است و نه اسم وطن و نه اسم نژاد و نه اسم قوم و ملت است.

تسليم خدا بودن و فرمانبرى از احكام خدا، اسلام است. هويتى كه همه و هركس مى تواند آن را تحصيل نمايد، بنابراين شكى نيست كه اسلام وحدت جامعه را بنيانگذارى كرده و با برنامه هايى كه دارد روزى در كل دنيا مردم را به اين وحدت مى رساند. چنانكه هم اكنون مى بينيم فرياد بشريت از تجزيه هايى كه موجب بوجود آمدن نظام هاى گوناگون شده و افراد و جوامع را در برابر هم قرار داده است بلند شده و از آن شكايت دارند. قسمت عمده دسترنج زحمت كشان صرف تهيه اسلحه و تجهيزات جنگى ويرانگر و زمين برانداز مى شود و حكومت هاى بزرگ در تكثير اين اسلحه ها كه هر كدام براى نابود كردن ميليون ها بشر و ويران كردن بزرگترين شهرهاى دينا كافى است با يكديگر مسابقه دارند.

سفرنامه حج، ص: 237

اين جريان ها و بدبختى هايى كه گريبانگير بشر شده است در نتيجه اختلاف است و نگهبانان اختلافات همين سلطه جويان و متسكبران بزرگ و كوچك هستند كه وحدت جامعه، سلطه و استكبار و فرمانروائى و طاغوت منشى آنها را تهديد مى نمايد.

اسلام علاوه بر اين كه دين توحيد است در ضمن تعاليم خاصى مردم را با هم متحد و به هم نزديك

مى نمايد و فواصل و فوارق بى معنى را از ميان جوامع برمى دارد.

قرآن مجيد در اين دستور صريح و اعلان وحدت آفرين مى فرمايد:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوُا[127]

به ريسمان خدا چنگ بزنيد و جدا از هم نشويد.

و سپس دستور مى دهد كه نعمت خدا را بر خودتان كه پيش از اسلام با هم دشمن بوديد و خدا بين دل هايتان الفت داد و به واسطه نعمت خدا كه اسلام است با هم برادر شديد بياد بياوريد.

وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ اذْ كُنْتُمْ اعْداءً فَالَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اخْواناً[128]

و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم جامعه مسلمان را اين چنين معرفى مى فرمايد:

مَثَلُ الْمُؤْمِنينَ في تَوادّهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ

سفرنامه حج، ص: 238

اذَا اشْتَكي مِنْهُ عُضْوٌ تَداعي لَهُ سائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمّي 129]

مثل مؤمنين در دوستيشان با هم و مهر و رحمتشان به يكديگر مثل جسد است كه هرگاه عضوى از آن رنجور شود ساير اعضا نيز با او در تب و بى خوابى (ناراحتى) همدردى مى نمايند و اعلان مى دهد:

تَعالَوْا الي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ الّا نَعْبُدَ الَّا اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعضاً ارْباباً مِن دُونِ اللهِ 130]

و نيز مى فرمايد:

انّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَ انْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اتْقاكُمْ 131]

و تعاليم بسيار ديگر كه در ضمن آيات و روايات داده شده است همه وحدت آفرين است به طورى كه در هيچ دين و برنامه اى به فراهم كردن موجبات وحدت جامعه در ابعاد متعدد آن توجه و عنايت نشده است.

علاوه بر اينها چنانكه مى دانيم يكى از علل مهم تفرقه و اختلاف حب جاه و رياست طلبى

و برترى جوئى است و ديگر تفسيرهاى گوناگونى است كه از دين در رابطه با همين اغراض فاسد يا از روى جهالت يا عدم استقامت سليقه و جهات ديگر مى شود.

در جهت نفى حب جاه و رياست علاوه بر آنكه اسلام حاكميت را

سفرنامه حج، ص: 239

مختص به خدا مى داند و حاكيمت هر كسى را بر ديگرى بدون اينكه شعاع حاكميت خدا و مستند به آن و تشريع الهى باشد نفى مى كند با تعليمات ويژه روح برترى جوئى و علو را در مردم ضعيف مى نمايد و آن را در مسيرى كه موجب ترقى واقعى انسان و منافى و معارض با حقوق ديگران نباشد هدايت مى نمايد.

مع ذلك برنامه اسلام اين است كه در هر عصرى، فردى كه از هر جهت صلاحيت اداره امور را داشته باشد و از استيشار و استعلا منزه باشد و به حكومت به نظر وسيله براى اجراى احكام الهى و تحقق معاونت انسان مى نگرد به مقام ولايت كبرا و خلافت الهيه از سوى خدا منصوب مى گردد تا نظام امور دين و دنياى مردم تحت نظر او و به صورت نظام واحد و جامعه واحد اداره گردد و بنابراين برنامه و نقشه اسلام اين است كه كل جهان يك نظام و يك جامعه اداره شود و اين رياست هاى مختلف و رژيم هاى غير شرعى از بين مى رود و براى جلوگيرى از تحريف دين و تأويل هاى نادرست و تفسيرهاى مختلف نيز همين افراد را كه براى سرپرستى نظام امور معين كرده است مرجع كل قرار داده است كه در هر اختلاف در امر دين قول و عمل و راه حجت و معتبر باشد و از تفرق و تشتت

آراء جلوگيرى شود و چنانكه در حديث متواتر ثقلين است اينان و قرآن از يكديگر هرگز جدا نخواهند شد و هر كس به آنها تمسك نمايد هرگز گمراه نخواهد گشت.

اين بزرگواران كه همان ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند در علم و

سفرنامه حج، ص: 240

عصمت و صفات پسنديده مقاماتى را حائزند كه صلاحيت اين مرجعيت مطلقه را دارند.

و بنابراين از نظر نقشه و برنامه تمام راه هاى نفوذ تفرقه در جامعه مسدود شده است و از سوى خدا حجت بر مردم تمام گرديده است.

اما غريزه حب جاه و رياست طلبى و غرائز ديگر چيزهايى نيستند كه در همه كس با تعليم و تربيت و ارشاد و موعظه بالمرّه معدوم يا بى اثر شوند، زمينه هاى تأثير در اشخاص مختلف است و اقتضاى قبول و وجود يا عدم شرايط و موانع در همه كس يكسان نيست و بالأخره اين بشر مختار است و تعيين راهش با خودش مى باشد.

لذا مى بينيم با وحدت اسلامى از زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با اينكه به ظاهر هم شكل گرفته بود و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بنيانگذار آن خودش حافظ آن و مانع از انحراف و تفرقه بود، به طور سرى مخالفت شروع شد و اشخاصى كه قرآن آنها را منافق مى نامد و وحدت اسلامى و توحيد كلمه مانع از حصول اغراض و نيل به مقاصدشان بود با مخالفت خود با برنامه هاى وحدت آفرين اسلام در ولايت و حكومت بذر اختلافات را در بين مسلمين كاشتند.

اينان ديدند در نظام اسلامى كه بايد مثل على بزرگ مظهر علم و عدل و عصمت و زهد و پرهيزگارى و شجاعت و ايمان عهده دار هدايت جامعه

و حفظ استقامت آن و اداره امور مردم باشد، جائى براى آنها نيست براى ايجاد اختلاف و بهم زدن وحدتى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فراهم كرده بود و با نصب على عليه السلام به امامت زمينه بقاى آن را

سفرنامه حج، ص: 241

فراهم ساخت و دين را به امر خدا كامل گرداند در مقام توطئه برآمده و گروه هايى سرّى و مخفى تشكيل دادند و بالأخره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را از نوشتن وصيتش مانع شدند.

پس از رحلت آن حضرت با جريان هايى كه اين رساله گنجايش بيان آن را ندارد اختلاف ميان امت و هفتاد و سه فرقه شدن را پايه ريزى كردند و بين مردم و نگهبانان واقعى وحدت اسلامى فاصله انداختند و روزهايى بس تاريك را در تاريخ اسلام جلو آوردند.

و هرچه جلو آمدند تفرقه بيشتر و سخنان ناموزون و دور از كتاب و سنّت پيرامون اصول و فروع بيشتر شد، و با ترك مراجعه به اهل بيت و عترت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درهاى رفع اين اختلافات به روى مردم بسته شد.

مذاهب مختلف از «اشعرى» و «معتزلى» و «حنبلى» و «وهابى» و غيره اختراع شد و هرزه ترين و متجاهرترين اشخاص به فسق و فجور به عنوان خليفه و حاكم به مردم تحميل گرديد و رهبرى جهان اسلام را به غصب متصرف شد و شد آنچه شد.

براى جلوگيرى از اين تفرقه و پراكندگى كه هيچگونه درمانى جز مراجعه به عترت براى آن نيست اولين بار على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام وارد اقدام شدند و بالخصوص زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه آن خطبه مشحون از حقايق بلند اسلامى را خواند و مردم را

از خطر راهى كه جلو پايشان گذارده بودند، آگاه كرد و پس از ايشان هم اين رشته دعوت به آنچه رمز وحدت و براندازنده عوامل تفرقه است از سوى

سفرنامه حج، ص: 242

ائمه عليهم السلام ادامه يافت و هسته وحدت يعنى همان جامعه عصر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با آن شكل و نظام به صورت شيعه باقى ماند و به وسيله اين جمعيت و هدايت امامان فكر وحدت و حركت به سوى جامعه واحد جهانى و مبدل كردن تفرقه به توحيد كلمه تحت شعار تمسك به عترت و رجوع به اهل بيت عليهم السلام زنده ماند و نقشه وحدت اسلامى تبليغ مى شد و اگر نبود سلطه حكومت هاى جبار و موانعى كه ظاغوت ها در هر عصر فراهم مى كردند تا امروز جامعه مسلمين به وحدت رسيده بودند.

به نظر ما راه اساسى و ثمر بخش براى وحدت اسلامى و به عبارت ديگر آن چيزى كه مى تواند محقق وحدت گردد فقط بازگشت به مكتب اهل بيت و تمسك به ثقلين است و براى حصول اين مقصود بايد مسلمانان در مطالعه و تحقيق و بررسى جريان هاى صدر اسلام، و سيره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و حوادثى كه پس از رحلت آن حضرت اتفاق افتاد آزاد باشند و مراجعه به كتاب هايى مثل المراجعات، و الغدير، و اصل الشيعه، والنص و الاجتهاد، و ابوهريره، و شيخ المضيره، و احقاق الحق، و دلائل الصدق، و نققض الشيعه و اعيان الشيعه، و عتبات و ترجمه آن، و فتح الملك العلي، و شواهد التنزيل آزاد گردد.

يقيناً در اين عصر كه افراد با سواد بسيار مى باشند اگر اين كتاب ها در اختيار افراد خصوص نسل

جوان كه تشنه رسيدن به حقايق است قرار بگيرد خود به خود اين مسأله پيشرفت مى نمايد، تشنگان زلال حقيقت به منبع وحدت يعنى ولايت اهل بيت عليهم السلام راه مى يابند.

سفرنامه حج، ص: 243

با توجه به اينكه حقانيت اهل بيت را تاريخ روشن مى نمايد و با توجه به آگاهى و رشدى كه نسل معاصر پيدا كرده و روز به روز در توسعه است اطمينان داريم كه فرقه هاى مخترع قوس نزولى يافته و با پيوستن پيروان آنها به تشيع وحدت جامعه اسلامى رو به كمال خواهد رفت، بنابراين وحدت حقيقى در گرو آزادى تحقيق و بحث و بررسى و آزادى مطالعه و تماس و ارتباط سالم مسلمانان از شيعه و اهل سنت با يكديگر و كاوش و پژوهش هاى صادقانه است و كسانى كه از اينگونه ارتباط مسلمانان با يكديگر جلوگيرى مى نمايند در واقع از وحدت مسلمين بيمناكند.

بايد مسلمانان را به حال خود بگذارند تا يكديگر را بشناسند هويت مذاهب را بشناسند حقيقت رژيم هايى كه بر اسلام حكومت كردند مثل رژيم معاويه و يزيد و وليد و هارون و متوكل و پادشاهان عثمانى و ... را كه از اين تفرقه ها دفاع مى كردند بشناسند وضع سياسى و مالى و ادارى اين حكومت ها را كه با حكومت ملك فاروق و حكومت سادات و ... تفاوت نداشت با تعاليم اسلام و سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بسنجند و بفهمند كه مذاهبى كه اين حكومت ها را تمثيل نظام اسلام مى دانند و فرمانروايان طاغوت مآب و فرعون مسلك آنها را واجب الاطاعة مى گويند بر حق نيستند و خلاصه با تحقيق و فحص از فرقه ناجيه بايد به وحدت حقيقى اسلامى رسيد.[132]

بر خلاف اينكه

بعضى بررسى ها و مناقشات و بحث هاى مذهبى و

سفرنامه حج، ص: 244

تحقيق پيرامون مسائل مورد اختلاف را موجب تفرقه و تشديد اختلاف مى دانند اين بررسى ها كه بايد به طور سالم و حق طلبانه انجام شود اگرچه در آينده اى دور هم باشد محقق وحدت خواهد شد زيرا وقتى در هر مسأله مورد اختلاف حق روشن شد طبعاً گرايش بيشتر مى شود و انصار حق و شناسندگان آن زياد مى شوند و گروندگان به باطل به تدريج به سوى حق جلب مى شوند و با از بين رفتن باطل يا كم شدن پيروان آن، حق حاكم مى گردد. فقط از اين راه مى توان به وحدت رسيد و الّا اگر تمام شيعه هم دست از مذهب خود بردارند و به ديگر فرقه ها بپيوندند هرگز رفع اختلافات نمى شود زيرا در آن مذاهب زمينه رفع اختلافات و رسيدن به وحدت فراهم نيست و چون اختلافات حتى در محيط سالم و پاك خود به خود ايجاد مى شود و در اين مذاهب معيار و برنامه اى براى كنترل و رفع اختلافات وجود ندارد چنانكه در اديان و مبانى عقيدتى و مكتبى بشر معاصر عصر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و بعد از آن زمينه وحدت دينى و وحدت جامعه فراهم نبود و اين اسلام بود كه به فضل عقيده توحيد و مبانى و برنامه هاى ديگر توانست وحدت كل جامعه انسانى را در زير چتر يك قانون و حكومت و نظام و روابط واحد عرضه نمايد حال هم اگر مسأله رسيدن به وحدت اديان طرح است فقط گرايش به اسلام عامل آن مى شود و اگر كل اتباع اديان در يك سو باشند و اسلام با يك فرد پيرو و

مؤمن در سوى ديگر باشد اگر خواهان وحدت باشيم بايد از راه اسلام اگرچه اتباعش و پيروانش كم باشد، پيش برويم و اگر اسلام را رها كنيم بايد با بيمارى تفرقه بسازيم

سفرنامه حج، ص: 245

و از خطرات آن استقبال نمائيم زيرا در اديان و مكتب هاى ديگر راه رسيدن به وحدت جامعه و ريشه كن كردن بيمارى تفرقه را نشان نمى دهند. در تفرقه اى كه در اسلام نيز جلو آمده فقط تمسك به ثقلين كتاب و عترت مى تواند آن را مرتفع سازد و با ترك تمسك به ثقلين و اينكه بخواهند در برابر قول على عليه السلام اقوال ساير صحابه را نيز معتبر بشمارند و در برابر تمسك به عترت تمسك به مذاهب ديگران را كافى و موجب نجات بشمارند هرگز و هيچگاه اختلافات از ميان نخواهد رفت و وحدت برقرار نخواهد شد.

وحدت در ابعاد محدودتر

به نظر مى رسد وحدت واقعى كه در آن بينش ها و انديشه ها و عقايد در مسائل مورد اختلاف فرق مانند مسائل مربوط به حوادث عصر صحابه و اختلافات آنها متحد شود و همه فرق به فرقه واحده ناجيه تغيير هويت بدهند حداقل در شرايط فعلى و كوتاه مدت نشدنى است اگر پيشنهاد وحدت اين باشد كه سنى ها همه شيعه يا شيعيان همه سنّى شوند نخواهد شد البته در دراز مدت اميد است كه كوشش ها براى وحدت حقيقى و اقلا كم كردن اختلافات با تمسك به كتاب و عترت مؤثر واقع شود اما تا پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام (كه همه مسلمانان اتفاق دارند كه اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز آن حضرت ظهور خواهد كرد و در ضمن هدف هايى كه محقق مى سازد اسلام

را كه دين جهانى است در تمام عالم استقرار مى دهد) بعيد بنظر مى رسد كه حتى وحدت مذهبى واقعى به طور كامل در بين مسلمين بوجود آيد.

سفرنامه حج، ص: 246

بنابراين باز هم مى گوئيم اگر چه هدف شيعه و بزرگان آنها از صحابه و تابعين و علماى بزرگ مانند خواجه و علامه و شيخ مفيد و سيد مرتضى و صاحب عبقات و تشييدالمطاعن و پى گيرى آنها از مسأله امامت و مسائل ديگر تحصيل وحدت امت و يا حداقل كم كردن و كنترل اختلافات بر اساس ظهور حق و افشاى باطل است زيرا وحدت صحيح و حقيقى با ادامه بحث و بررسى و روشن شدن اذهان عموم مسلمين كه در طول قرون به واسطه اعمال سياست هاى حاكم از درك حقايق و بحث پيرامون آنها محروم بوده اند فراهم مى شود.

مع ذلك براى مسلمين از بعد ديگر و به علت اينكه ذات اختلاف موجب رخنه بيگانگان و نفوذ آنها در مسلمين و اخلال در امور و گسترش سلطه استعمار مى شود لازم است براى جلوگيرى از اين خطرات طرح هايى بريزند كه در برابر كفار همه يد واحد باشند و ضربات آنها را به اسلام و مسلمين از هر فرقه كه باشند با همكارى برادرانه و صادقانه دفع نمايند و مسائل اعتقادى خاص فرق را در اين بعد مطرح ننمايند و مانع از اتحاد و اتفاق و كوشش جهت تجديد عزت و شوكت كل مسلمين نگردند و از اعمال تعصبات و افراط و تفريط در اظهار نظر درباره يكديگر بپرهيزند.

در اين بعد مسأله وحدت اين نيست كه از شيعه خواسته شود از عقايد خود ولاى اهل بيت عليهم السلام دست بردارد و نسبت به

افرادى كه آنها را دشمن اهل بيت و منافق مى داند و به موجب مستندات اسلامى محكوم مى كند، حسن ظن داشته باشد و به عبارت ديگر از محتواى

سفرنامه حج، ص: 247

تشيع خود خارج گردد و همچنين در رابطه با تحقق اين وحدت از سنى خواسته نمى شود كه از عقايد خود دست بردارد و محتواى خود را عوض كند.

بلكه مقصود اين است كه براى فرع، خطر متوجه به اصل را فراموش نكنيم و براى حفظ جزء، كل را در خطر نيندازيم و در برابر كفار و سلطه سياسى و اقتصادى و فرهنگى آنها متحد و متفق گام برداريم و بدانيم آنجا كه نفوذ سلطه كفار و خطر آنها مطرح است و قدر جامع هاى اصلى بين شيعه و سنى مورد هجوم و تجاوز مى گردد توجه به مصالح فرقه اى و شيعه و سنى مفهوم ندارد و طرح جهات ما به الامتياز رفع يد از جهات مابه الاشتراك و ما به الامتياز است.

نبايد موضع گيرى هاى هر فرقه اى از فرق مسلمين در صلح و جنگ با كفار موجب ضعف اسلام و كل جامعه مسلمين در برابر كفار شود و نبايد هيچ فرقه اى از فرق اسلامى در روياروئى فرقه ديگر با كفار بى تفاوت و بى طرف باشد و مسلمانان را در برابر كفار يارى ندهد تا چه رسد اينكه العياذ بالله در كنار كفار قرار بگيرد و با آنها قول و قرار سرّى عليه مسلمانان از هر فرقه اى كه باشند بگذارند.

نخستين كسى از منافقان كه با كفار پيمان بست و عزت و شوكت مسلمانان را زير پا گذارد و برنامه «اشِدّاءُ عَلَي الْكُفّار رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»[133] و در «أذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤمِنينَ أعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ»[134]

را كنار گذاشت معاويه

سفرنامه حج، ص: 248

بود، او براى اينكه با خليفه به حق و وصى و نفس رسول خدا على عليه السلام- كه حرب با او حرب با پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود- آماده حرب گردد و مانع از سير اسلام در مسير خود شود و در واقع اگر بتواند ضربت كارى بر قلب اسلام بزند با قيصر روم پيمان بست و براى اولين بار در تاريخ اسلام جزيه به كفار پرداخت قيصر هم اين پيمان را پذيرفت، زيرا بسا همانطور كه بعدها معلوم شد و در اين اواخر هم آن مرد اروپائى به شيخ محمد عبده مصرى گفت قيصر مى دانست معاويه با اشتغال بزرگى كه براى اميرالمؤمنين على عليه السلام به جنگ داخلى و فتنه هاى ديگر فراهم مى نمايد جلوى پشرفت اسلام را خواهد گرفت و حركتى را كه تا آن روز بى توقف پيش مى رفت و زمينه پيشرفت سريع و اصيل آن با زمامدارى على عليه السلام فراهم شده بود متوقف خواهد نمود و نظام حكومتى اسلام را دگرگون خواهد ساخت.

معاويه براى اينكه با مسلمانان مراكز اسلام (مدينه و مكه و كوفه) و صحابه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم رو در رو شود و از اسلام و از بنى هاشم و مهاجر و انصار انتقام بگيرد و دعوت محمد صلى الله عليه وآله وسلم را يا مبتذل و بى محتوا سازد يا زمينه از بين رفتن كلى آن را فراهم كند- شق عصاى مسلمين كرد و با خليفه به حق آماده به جنگ شد و جماعتى از اصحاب رسول خدا و اهل بدر و احد را به شهادت رسانيد، او همه اين جنايت ها را با همكارى مشاورين مسيحى

خود كه در رابطه با قيصر روم بودند و به اتكاء به پشتيبانى و حمايت قيصر انجام داد.

سفرنامه حج، ص: 249

پادشاه عثمانى و شيخ الاسلام

اين سياست سازش با كفار و بى اعتنائى به مصالح مسلمانان و بى تفاوتى نسبت به هجوم كفار به بلاد اسلام ادامه يافت و از معاويه به اخلاف و جانشينانش رسيد تا حدى كه در هنگام جنگ هاى بزرگى كه بين مسلمانان ايران و كفار روس اتفاق افتاد و در اثر آن به واسطه اينكه ساير مسلمانان بالخصوص عثمانى به ايران كمك نكردند بخش مهمى از بلاد اسلام به تصرف كفار افتاد كه تا امروز همچنان تحت سلطه الحاد حكومت ماركسيستى و ضد خدائى روس قرار دارد، حكومت ايران از حكومت عثمانى كمك خواست تا به مقتضاى اخوت اسلامى و هم براى دفع خطر روسيه از ساير مسلمانان همجوار آن او را يارى دهد، خليفه عثمانى كه خطر قدرت روس را براى ساير بلاد و حكومت عثمانى مى دانست از شيخ الاسلام اجازه و فتوا خواست تا به ايران كمك نمايد، شيخ الاسلام نادان جواب داد بسم الله الرحمن الرحيم الكفر ملة واحدة[135] يعنى شيعيان ايران (كه مؤمن به خدا و رسول هستند و شهادت به وحدانيت خدا و رسالت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم مى دهند و نمازهاى پنجگانه را بجا مى آورند و حج خانه خدا و ساير فرائض و واجبات اسلامى را انجام مى دهند در تمام شؤون زندگى پيروى از احكام اسلام دارند و در بلاد و شهرهايشان بانك اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد ان محمداً رسول الله بلند است و قرآن مجيد را كتاب خود مى دانند و ...) همه مانند كفار مسيحى

روس كافراند و اگر بلاد و

سفرنامه حج، ص: 250

مساجد و مدارس و كتابخانه ها و قرائت خانه هاى آنها را كفار متصرف شوند و همه را ويران يا تبديل به كليسا كنند جنايات مسيحيان را در اندلس در اينجا تجديد نمايند و بر اعراض و نواميس مسلمانان مسلط شوند، بر كسى كه به اصطلاح خليفه مسلمين و حافظ حيثيات مسلمانان است لازم نيست به استمداد آنها پاسخ دهد بلكه حرام است.

ضرر اين فتوا به مسلمين ايران در آن زمان كمتر از اصل خطر درگير شدن روسيه با آنها نبود و من معقتدم كه اگر آن روز حكومت عثمانى به ايران كمك كرده و در كنار ايران به روسيه هجوم برده بود وضع دنيا و حداقل وضع مناطق وسيعى از جهان اسلام مثل قفقاز و ماوراى آن كه بيشتر هم سنى نشين مى باشند غير از وضع كنونى بود و اين مناطق عزيز اسلام كه روزگارى از مراكز مهمه علم و دانش اسلام و دنيا به شمار مى رفت امروز تحت سلطه حكومت ملحد روس نبود و اگر چه نوع برادران اهل سنّت در اين جريان ها اگر آگاه مى بودند سياست صحيح و همكارى اسلام را با برادران شيعه خود پيش مى گرفتند و هرگز بى تفاوتى را در اين مسائل مهم اتخاذ نمى كردند. اما سران و دست اندركاران آنها كه به جامعه خط مى دهند و مضر به رياست خود مى دانند مانع از اتخاذ رويه هاى معقول مى گردند و به عكس بدون اينكه بخواهيم از شيعه دفاع كنيم آنچه بررسى و مطالعه مى نمائيم شيعه در اينگونه جريان ها هيچگاه با كفار همراهى نكرده و برادران مسلمان خود را در برابر كفار تنها نگذاشته است و هر

چند برخى از مغرضين خواسته اند در بعض موارد به آنها اين تهمت را بزنند مقبول نشده و كذب آنها معلوم

سفرنامه حج، ص: 251

گرديده است.

لذا در جنگ بين المللى اول كه عثمانى ها در كنار آلمان و اتريش وارد جنگ بودند حكومت ايران اگرچه در اثر همان جنگ هاى روسيه وارث وضع بسيار بد و ضعيفى بود و به اين واسطه علناً نتوانست وارد جنگ شود و اعلان بى طرفى كرد، اما در عنوان بى طرفى به عثمانى ها كمك مى داد و مخصوصاً مردم ايران آنچه توانستند (عثمانى ها را فقط نظر به همين مسأله وحدت اسلامى و دفاع از نواميس مسلمانان) به جمعيت و نفرات يارى دادند و لذا پيامد شكست عثمانى ها تغيير حكومت در عثمانى و ايران به حكومت ضد اسلام مصطفى كمال و رضا خان گرديد كه فعلا دراين رساله در مقام شرح و بسط آن نيستيم.

البته در اينجا نمى خواهيم از حكومت هاى قبل از مصطفى كمال و رضا خان دفاع كنيم زيرا آنها را هم مسؤول جريان هايى كه بعداً در مناطق زير نفوذ عثمانى ها و در ايران پيش آمد مى دانيم اما به هر حال اين دو حكومت براى كفار ايده آل نبود و علل آن متعدد بود لذا هر دو را برانداختند و حكومت هايى صد درصد مزدور روى كار آوردند.

در جريان فلسطين و حوادثى كه منجر به تأسيس رژيم غاصب و ضد انسانى اسرائيل گرديد نيز همواره ايران و شيعه و علماى بزرگ شيعه مثل كاشف الغطاء و سيد شرف الدين و سيد محسن امين و امام خمينى قدس سره و ديگر مصلحين بزرگ در صف اول وحدت اسلامى و دفاع از فلسطين و نواميس اسلامى قرار داشتند و خيانت هاى

ديگران از مزدوران استعمار انگليس و آمريكا و سرسپردگان كرملين و شيوعيت و

سفرنامه حج، ص: 252

سوسياليزم خواهان كه هويت اسلامى حركت فلسطين را عوض كردند موجب شد كه اسرائيل روز به روز قوت و قدرتش بيشتر شود تا حدى كه امروز خطرى براى تمام مسلمانان منطقه به شمار مى آيد.

همچنين در جريان هجوم روس به افغانستان موضع ايران موضعى قاطع بود و از همان اول هجوم روس را محكوم و قاطعانه و به طور رسمى خروج نيروى روسيه را از كشور عزيز افغانستان مطالبه كرد و به مجاهدين افغان هم هر كمكى كه توانسته است دريغ نداشته است در حالى كه رژيم هاى كشورهاى مسلمان نشين با اينكه اكثريت ايشان سنى هستند مثل كشورهاى وابسته به شوروى برادران مسلمان افغانى خود را تنها گذارده و مكرر تجاوز شوروى و تأسيس حكومت تحميلى ماركسيست را بر افغانستان تأييد كردند.

و اين ايران است كه حتى در حال حاضر كه نماينده پاكستان به نماينده رژيم دست نشانده افغانستان تحت نظر سازمان ملل مذاكره غير مستقيم مى نمايند موضع خود را تغيير نداده و خواهان خروج بى قيد و شرط قشون روس از افغانستان شده و فقط ملت مسلمان افغانستان را صاحب اختيار خود مى داند.

و اى كاش اين نادانان يا خادمان آگاه يا ناآگاه كفار و استعمار به بى تفاوتى در اين امور اكتفا مى كردند و مانند شيخ الاسلام با تكفير شيعه كه به تمام آنچه به اتفاق فرق و به موجب كتاب و سنّت شرط اسلام است معتقدند به كفار كمك نمى كردند و چقدر فرق است بين اين شيخ الاسلام و بزرگانى از علماى اهل سنت مانند شيخ ابوطاهر قزوينى و ابن

سفرنامه حج،

ص: 253

عابدين و اوزاعى كه مى گويند لئن نشرت لا اقول بتكفير احد من اهل الشهادتين.

در محدوده و منطقه مذاهب اربعه

اشاره

شايد بعضى گمان كنندكه موضع گيرى هاى مثل شيخ الاسلام عليه شيعه و به نفع كفار فقط در رابطه با اهل سنّت با شيعه بوده است، اما اگر تاريخ را ورق بزنيم مى بينيم پيروان مذاهب اربعه نيز با يكديگر همين نحو رفتار و بدتر را داشته اند از جمله كه قشون مغول در سال 627 اصفهان را محاصره نمودند با اينكه بين آنها و مردم اصفهان جنگ واقع شد و با اينكه از طرفين گروه بسيارى كشته شدند از فتح اصفهان عاجز شدند تا در سال 633 بين اهالى اصفهان درگيرى و جنگ پيدا شد در اين اختلافات و جنگ ها كه تعصبات مذهبى موجب آن شده بود دو فرقه شافعى و حنفى با هم جنگ داشتند و شافعى ها نزد مغول فرستادند و به آنها قول دادند كه اگر اين بار به قصد فتح اصفهان بيايند شهر را به آنها تسليم خواهند كرد پسر چنگيرخان كه در اين وقت پادشاه و خان مغول بود لشكر به اصفهان فرستاد و آنجا را محاصره كرد و شافعى ها در حالى كه با حنفى ها جنگ مى كردند و از طرفين بسيارى كشته شده بودند به موجب پيمانى كه با مغول بسته بودند شهر را به روى آنها باز نمايند تا آنها حنفى ها را بكشند و متعرض شافعى ها نشوند، درهاى شهر را باز نمودند و مغول وارد شهر شده شهر را تسخير كردند و قتل عام نمودند نخست شافعى ها و سپس حنفى ها و پس از آن مردم ديگر را كشتند و زن ها را اسير كردند و شكم بانوان باردار را

پاره نمودند و

سفرنامه حج، ص: 254

اموالشان را غارت كردند و شهر اصفهان را به آتش كشيدند به طورى كه مثل تله هايى از خاكستر گرديد.

و امثال اين حادثه در تاريخ پيروان مذاهب اربعه و اشاعره و معتزله بسيار است مانند فتنه اى كه در بغداد پيدا شد و جماعتى در آن كشته شد و منشأ آن اين بود كه حنابله و ديگران در معناى آيه كريمه: «عَسى انْ يبْعَثَك رَبُّك مَقاماً مَحْمُوداً»[136] اختلاف كردند، حنابله مى گفتند: معناى آيه اين است كه خدا بر عرش مى نشيند و ديگران مى گفتند: معناى آن شفاعت است. البته در مثل اين اختلافات كفار وارد نبودند و اگر بوده اند نقششان ظاهر نبود و اما به هر حال موجب ضعف مسلمين مى گرديد، و بالأخره در همين اواخر و در حالى كه جنگ جهانى اول در جريان بود شريف حسين با انگليسى ها سازش كرد كه به آنها در برانداختن حكومت عثمانى كمك كند تا آنها نيز او را در نيل به حكومت و به اصطلاح خلافت به جاى عثمانى ها يارى دهند البته مظالم عثمانى ها هم در پيشامد اين اوضاع سوء و انديشه هاى فاسد، مؤثر بود و چه بسا كه افراد ناپخته تحت تأثير مظالم سوء اداره آنها كه عالم اسلام را در سراشيبى سقوط انداخته بود و تحت تأثير تبليغات گمراه كننده دشمنان اسلام فريب خورده و با آنها سازش مى نمودند ولى به هر جهت و علت كه بود با كفار سازش كرده و به آنها اعتماد نمودند از سوى ديگر انگليسى ها وهابى ها را نيز به طمع حكومت انداخته و با آنها نيز براى اينكه خلافت حتى به صورت دست نشانده استعمار تجديد نشود قول

سفرنامه حج، ص: 255

و قرار بستند كه پس از برانداختن عثمانى ها حكومت عربستان را به صورت پادشاهى موروثى به آنها بدهند و بالأخره گاهى هم برخى را به وحدت عربى و قوميت عربى فريب مى دادند در نتيجه وقتى كه همه اين سازشگران آگاه و ناآگاه آنها را يارى دادند تا حكومت عثمانى ها را ساقط كردند و مصطفى كمال را با آن حيله ها و تبليغات به نام يك منجى معرفى كرده و سپس حكومت ضد اسلامى كنونى را در تركيه تأسيس كردند و از كشور عثمانى متجاوز از بيست حكومت و جمهورى و سلطنت و اميرنشين و غيره ايجاد كردند شريف حسين را كه مدعى خلافت يا وحدت عربى بود به قبرس تبعيد كردند و پسرهايش را در اردن و عراق به نام امير عبدالله و ملك فيصل حكومت دادند و بعد هم چنانكه شهرت يافت ملك فيصل را در بيمارستان به قتل رساندند و پس از او هم پسرش ملك غازى را كشتند و در عربستان هم به جبران خدمات وهابى ها به استعمار و خيانت هايشان به مسلمين چون صد درصد به نوكرى آنها اعتماد داشتند رژيم سلطنتى را تشكيل دادند.

و اكنون هم اين جريان ها در عالم اسلام ادامه دارد و حكام مزدور و سازشگر و آلت دست كفار همان روش ها را دنبال مى نمايند و بحمدالله اين ايران شيعى بود كه به رهبرى روحانيت و علماء و مراجع اسلام، خصوصاً امام خمينى قدس سره به حكومت مزدور و سر سپرده شاه پايان بخشيد و با استقلال اسلامى خود زمام حكومت را به دست گرفت و به راه انقلابات ضد استعمارى ديگر كه از اين قطب به قطب

ديگر پيوستند و از كاپيتاليزم به سوسياليزم و از نظام غربى به شرقى پناه بردند،

سفرنامه حج، ص: 256

نرفت.

بارى سخن به درازا كشيد و تا حدودى از متن به حاشيه رفتيم.

آنچه مى خواهيم در اينجا بيان كنيم اين است كه بايد مسلمان ها را در رابطه با كل امور و روابطى كه با كفار دارند بدون ملاحظه افتراق هاى مذهبى متحد و متفق سازيم كه همه مصداق «وَ هُمْ يدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ» باشند امرى كه امكان پذير است و بايد بوجود آيد.

طرح اول

اولين چيزى كه در حصول اين هدف لازم است اين است كه مسلمانان از بينش سياسى كافى برخوردار باشند كه بتوانند جريان ها و پيامد آنها را تحليل و بررسى نمايند و بفهمند كه در مسائل مختلف در شرايط مختلف موضع گيرى هاى آنها چه آثار مثبت و منفى دارد و طرح مسأله براى چه مقصدى و از جانب چه كسى مى باشد، و اصولا بايد چگونه طرح شود و مثلا بفهمند كه شخصى مثل محب الدين خطيب با آن همه نوشته هاى بسيار زننده و تحريك آميزى كه نه فقط عليه شيعه بلكه عليه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و به نفع دشمنان آنها خصوص پيروان بنى اميه نگاشته است چرا كتاب خبيثى مثل (الخطوط العريضة) را مى نويسند، و تقريب بين سنى وشيعه را ناممكن معرفى مى نمايد او در اين كتاب چه مطلبى و تحقيق تازه اى را عرضه كرده است؟

و چرا حكومت سعودى با پول بيت المال آن را مكرر چاپ و به زبان هاى مختلف ترجمه مى نمايد و بين حجاج و زوار حرمين شريفين

سفرنامه حج، ص: 257

توزيع مى كند؟ و چرا شيخ قطر هم جداگانه آن را چاپ

مى نمايد؟ و وقتى يك نفر شيعى دلسوز و غمخوار مسلمين به افتراءات و تهمت هاى آن پاسخ مى دهد و مى نويسد كه نوشتن اين افتراءات و نشر اين اكاذيب به مصلحت اسلام و مسلمين نيست و به اسلام و مدارك مسلمين صدمه مى زند و شيعه در اينگونه مسائل عقيده اش اين است كه از نظر اهل سنّت هم مردود نمى باشد و بايد اين دفاعيات را از شيعه قبول كرد و مغتنم شمرد كه مثلا همه مسلمانان متفقند كه كتاب اسلام همين قرآن مجيد كتاب معروف و مشهور بين مسلمانان است كه «لا ياْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيم حَميد»[137] باز همين عناصر سرسپرده بيگانه با همكارى جامعه مدينه منوره و ترجمان الحديث لا هور كتاب (الشيعة و السنة) سپس (الشيعة و القرآن) را مى نويسند و همه جا را از آن پر مى كنند و بعد هم در مصر در حكومت مثل سادات و مبارك كه حالشان معلوم است به عنوان معارضه با جمهورى اسلامى چاپ مى شود و از ورود پاسخ هاى اين افترانامه ها به نام (مع الخطيب فى خطوطه العريضه) و (السنية و السنة فى الميزان) و (صوت الحق و دعوة الصدق) و (ايران تسمع فتجيب) و (امان الامة من الضلال و الاختلاف) و (المراجعات) و (اجوبه مسائل موسى جارالله) و (النص و الاجتهاد) و (الفصول المهمه) و (اصل الشيعة و اصولها) و (السقيفة) و (الى المجمع العلمى العربى) و (احقاق الحق) و (دلائل الصدق) و صدها

سفرنامه حج، ص: 258

كتاب ديگر از اين قبيل، بلكه تفسير قرآن مثل (مجمع البيان) و (التبيان) و كتاب هاى حديث و فقه به كشور عربستان جلوگيرى مى شود و به

قول سعدى (سنگ را بسته و سگ را رها كرده اند)؟ چرا در عربستان به اصطلاح سعودى در افتخار به وجود تجسم فحشاء و فسق و كفر يزيدبن معاويه به نام (حقائق عن اميرالمؤمنين يزيدبن معاويه) كتاب مى نويسند و در رياض پايتخت سعودى ها آن را چاپ و منتشر مى سازند؟ آيا نوشتن اين كتاب هم تأييد سنت و تأييد اسلام و دعوت به توحيد است؟ آيا يك فرد مسلمانى نوشتن اين كتاب را با عنوان اميرالمؤمنين يزيد تصويب مى كند؟ آيا اين فحش و دشنام به تمام مسلمانان و مسخره كردن آنها نيست؟ آيا غير از عميق كردن فاصله و انداختن سنگ هاى بزرگ و بزرگتر در راه وحدت مسلمين مقصودى دارند؟ آيا بر هر كس كه مختصر اطلاعى از تاريخ جرائم و جنايات يزيد داشته باشد اين معنا كه دفاع از يزيد ممكن نيست و با انصاف و اسلام منافات دارد پوشيده است؟ آيا در دفاع از يزيد غرض و مقصدى غير از دفاع از رژيم سعودى و امثال آن وجود دارد؟

بايد مسلمان ها اينگونه جريان ها را كه سياست محض و تعصب خالص است از جريان هاى بحث و بررسى اهل مذاهب جدا نمايند.

همچنين در عربستان به اصطلاح سعودى نشرياتى ديدم (بقول خودشان) عليه نصيرى ها در اين نشريات حافظ اسد رئيس جمهور سوريه را متهم نموده كه از غلات و نصيريه است و در واقع تمام اين كتاب يا رساله نه ردّ غلات است كه ردّ اسد است و اگر اسد هم نوكر

سفرنامه حج، ص: 259

آمريكا و خواهان سازش با اسرائيل بود از سوى اين نويسندگان و مذهب سازان وهابى و مفتيان دربارى و دولتى آنها مسلمان موحد تمام عيار معرفى

مى شد كه در خير اسلام قدم برمى دارد ولى چون اين نوكرى را ندارد غالى و غير مسلمان خوانده مى شود اين الفاظ هم مثل مرتجع و مترقى وسيله اعمال سياست هاى غربى و شرقى است بايد اين نوشته ها را كه به آن اشاره شد از نوشته هايى كه فقط بر اساس تحقيق و بررسى و روشن شدن جوانب يك مسأله نوشته مى شود جدا كرد.

اشتباه نشود در اينجا نخواستيم العياذ بالله از مثل ژرژ حبش ها رئيس جمهور يمن جنوبى و غير آنها دفاع كنيم و وابسته اى را به وابسته اى ترجيح دهيم زيرا مواضع آنها را هم مى دانيم و مى دانيم كه در مسائل به اصطلاح و به ظاهر اسلامى خطوطشان محدود است و از مرزى كه روس ها نخواهند تجاوز نمى كند و لذا آنجا كه بايد وارد عمل شوند شعار مى دهند و اين گروه هم اگر طرف مقابلش دست از آمريكا بردارد و جبهه چپ گراى فلسطينى را تأييد نمايد و نوكر روس ها شود فوراً به آن لقب مترقى مى دهد زيرا ترقى در اصطلاح آنها شخص و رژيم هاى چپ گرا و سوسياليسم خواه و حداقل در مسائل سياسى و اقتصادى غير ملتزم به مذهب است و مرتجع به اصطلاحشان رژيم هاى غير سوسياليست و وابسته به غرب و كاپيتاليزم است كه ضمناً به همين مدرك رژيم ها و گروه هاى مستقل اسلامى را كه وابسته نباشند نيز مرتجع مى گويند بلكه مقصود اين است كه مسلمانان بايد خطهاى سياسى وابسته به شرق يا غرب را از خط سياسى و مستقل اسلام تميز

سفرنامه حج، ص: 260

دهند و سخنان به ظاهر فريبنده را كه يكى از اين دو خط را مى كوبد و ديگرى را تأئيد مى نمايد بشناسند

و بفهمند كه حتى موضع ضد اسرائيلى اگر با وابستگى به سياست روس و در واقع موضع ضد آمريكا در خدمت روس باشد هر كس اين موضع را داشته باشد هر چند او را مترقى بگويند اسلامى نيست و از آن سو موضع ضد ماركسيستى نيز اگر متكى و ملهم از سياست آمريكا باشد هر كس آن را داشته باشد اسلامى نيست. و آمريكائى است اسلام نه اسرائيل و امپرياليزم غرب را مى پذيرد و نه ماركسيسم و امپرياليزم روسيه و شرق را خواه اول سر از آستين شاه و مبارك و عرفات و ... به در آورده باشد و خواه دوم سر از گريبان كارمل و ژرژ حبش و رئيس جمهور يمن جنوبى بيرون بياورد.

على هذا طرح اول اين است كه مسلمانان كسانى را كه مذهب را وسيله رياست خواهى ها و سياست هاى شخصى خود قرار مى دهند از افراد حقيقت جو و كاوشگر كه مى خواهند در مسائل مورد اختلاف مسلمين حق را پيدا كنند و بر اين اساس به شناخت حق مى رسند تميز داده و جدا نمايند، و جويندگان حق با برخورد صحيح و تفاهم و حسن ظن يكديگر را در كشف حقيقت يارى دهند، و هر مطلب را در مرتبه خودش قرار دهند يعنى به مسأله فرعى اعتبار مسأله اصولى ندهند مثلا اگر اجتهاد را در مسائل مربوط به مذهب و مشاجرات بين صحابه حجت مى دانند بر اساس آن مشى كنند نه اينكه اجتهاد را براى تبرئه معاويه و عمر و عاص و خالدبن وليد و طلحه و عايشه عذر بدانند، و آنان را كه فتنه هايى بس بزرگ بر پا كرده و خسارت هاى غير قابل

سفرنامه حج، ص: 261

جبران به اسلام وارد كردند و موجب ريخته شدن خون ده ها هزار مسلمان شده، و آثار اعمال غم انگيز و ضايعه آفرينشان تا امروز دنياى اسلام را تحت تأثير قرار داده تبرئه نمايند اما اجتهاد كسى را كه ديروز يا امروز با اجتهاد اين افراد را محكوم و خائن به امت اسلام بداند محترم نشمارند و اصلا حق اجتهاد در اين مسائل را از او سلب كنند. كسى نيست به اينها بگويد شما كه در عذر و بهانه قرار دادن اجتهاد تا اين حدّ پيش مى رويد كه مثل معاويه را با اينكه به شهادت تاريخ هرگز بر اساس اجتهاد با على معارضه نكرد[138] و بر اساس هواى نفس منكر حق او شد و ناسزا گفتن به آن حضرت را متداول و رايج كرد مجتهد مى خوانيد و آن همه خيانت ها و جنايت هايش را بر اساس اجتهاد مى شماريد و او را معذور مى داريد و خال المؤمنين مى گوييد[139] چرا

.

سفرنامه حج، ص: 262

كسانى را كه به اجتهاد، او را خيانت كار مى دانند معذور نمى دارند و اجتهادشان را محترم نمى شمارند. مگر على عليه السلام و عمار و صدها نفر از اصحاب بزرگ پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم كه در صفين با معاويه جنگ مى كردند غير از اين عقيده داشتند؟

شما كه به حضرت زهرا عليهاالسلام كه خلافت ابوبكر را ردّ كرد و تا زنده بود با او بيعت نكرد اعتراض نمى كنيد و او را سيده زنان اهل بهشت و به نص آيه تطهير مطهره از هر رجس و گفتار ناصواب مى دانيد و نبايد هم اعتراض داشته باشيد زيرا آن صديقه طاهره هر عقيده اى داشته باشد و هر راهى رفته باشد و

هر سخنى فرموده باشد عين حق و صواب است و سخنى كه مطابق با هواى نفس و انگيزه هاى نفسانى باشد نفرموده است شما كه بنى هاشم و آن عده از صحابه بزرگوار را كه از زهرا سلام الله عليها در ترك بيعت با ابوبكر پيروى كردند و تا او زنده بود استضعاف نشده بودند بيعت نكردند و پس از بيعت هم عقيده خود را تغيير ندادند معذور مى دانيد و مى گوئيد اين اجتهاد فاطمه هرا و بنى هاشم و ديگران بود.

چرا به شيعه (كه عقيده فاطمه را كه داراى مقام عصمت است حجت مى داند، و او را در راهى كه رفت و احتجاجاتى كه فرمود بر حق

سفرنامه حج، ص: 263

مى داند) اعتراض مى نمائيد و سنگ دشمنى با شيعه را به سينه مى زنيد، و آنها را به تهمت اينكه شيخين را سب مى نمايند، يا ردّ خلافت آنها را مى كنند تفسيق و بلكه اگر بتوانيد تكفير مى كنيد و اخوت اسلامى را به اين بهانه واهى خدشه دار مى سازيد. واقعاً بسيار عجيب و خنده آور است كه آنان را كه سب و ناسزا به نفس پيغمبر و بطل اسلام و فاتح غزوات و اعلم و اسبق امت را رواج دادند و بر منابر و خطبه ها به اين وسيله مستقيماً على عليه السلام و غير مستقيم شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را هدف سبّ و ناسزا قرار دادند مجتهد و صحابى و عادل و بلكه مقتدا مى دانند اما كسى را كه به موجب دلائل علمى و تاريخى و اجتهاد خود خلافت ابوبكر و عمر را شرعى نمى داند يا به معاويه و ساير منحرفين از اهل بيت و كسانى كه به آن عزيزان خدا

اذيت و آزار رساندند سب و ناسزا مى گويد اجتهادش را محترم نمى شمارند بلكه او را مهدور الدم مى دانند و اخوت اسلامى را درباره او رعايت نمى كنيد.

وقتى بنا باشد در قتل عثمان كه به قول آن صحابه پرست ها مظلوم كشته شد افرادى مانند عايشه و طلحه و زبير و عمار و محمدبن ابى بكر و گروه بسيار دست داشته باشند و كل مسلمين به استثناى بنى اميه و بنى مروان كه مسبب اصلى انقلاب عليه او گرايش او به آنها و مسلط كردن آنها بر مؤمنين بود يا شريك يا راضى باشند و همه اجتهادشان محترم باشد.

چرا كسى كه به عثمان بر حسب اجتهادش سب مى نمايد و مثل سيد قطب او را عنصرى ضعيف و نالايق و غير اهل براى خلافت بداند و از

سفرنامه حج، ص: 264

او انتقاد و مذمت نمايد و اعمالش را محكوم كند مورد اعتراض باشد.

غرض اين است كه در طرح ريزى براى اتحاد هم بايد بى غرضانه و منصفانه اقدام كرد و بر اين اساس طرح ريخت كه بى جهت مسلمان ها به تهمت هايى كه در عصر صحابه هرگز خروج از اسلام و عدالت شناخته نمى شد به باد انتقاد گرفته نشوند و از آنها فاصله گرفته نشود و الّا بايد مروان و پدرش را با آن سوابق سوء پيشوا قرار دهند و به آنها نزديك شوند و از مثل عمار كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود از سر تا پايش ايمان است با آن سوابق درخشان فاصله بگيرند.

وقتى بر اساس انصاف و بى غرضى پيش برويم مى توانيم اتحاد را پى ريزى كرده و با هم در كنار هم مشكلات سياسى و اقتصادى و اجتماعى جوامع مسلمين را حل كنيم.

چنانكه

ملاحظه مى كنيم دو نفر رهبر بزرگ شيعه وسنّى سيد شرف الدين و شيخ مجيد سليم شيخ جامع از هر طى يك سلسله پرسش هايى كه شخصيت دوم از اول مى نمايد و او با صراحت و بيان ادله پاسخ مى دهد به اين نتيجه مى رسند كه شيخ ازهر به سيد مى نويسد:

«اشهد انكم فى الفروع والاصول على ما كان عليه الائمة من آل الرسول و قد اوضحت هذا الامر فجعلته جلياً و اظهرت من مكنونه ما كان خفيا فالشك فيه خبال، و التشكيكَ تضليل و قد استشففته فراقتى الى الغاية و تمخرت ريحة الطيبة فانعشنى قدسى مهب ها بشذاه الفياح، و كنت- قبل ان اتصل بسببك- على لبس فيكم لما كنت اسمه من ارجاف المرجفين ... و مصباح دجى و انصرفت عنك مفلحاً منجحاً فما اعظم

سفرنامه حج، ص: 265

نعمة الله بك و على و ما احسن عائدتك لدى و الحمد لله رب العالمين».[140]

كه شما مى توانيد اين مباحثات و مراجعات را در كتاب (المراجعات) يا ترجمه فارسى آن مطالعه فرمائيد.

طرح دوم

طرح دوم اين است كه اختلافات شيعه، سنى در دو موضوع است يكى در مسأله امامت و زعامت امت و ديگرى در بعض مسائل اصول دين و بعض مسائل فرعى در مسأله امامت اگر چه نقطه اصلى اختلاف است و اختلافات ديگر از آن منشعب شده است اكنون مواجهه و تدافع و تصادم عملى در آن صورت خارجى پيدا نمى كند زيرا عمده اختلاف بر سر اين است كه على به نصّ و تعيين، آن حضرت به مقام زعامت از سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و امامت مسلمين بعد از پيعمبر صلى الله عليه وآله وسلم منصوب و معين شده

بود يا اينكه ابوبكر و عمر و عثمان و پس از آنها على عليه السلام اين مقام را به كيفيت و صورتى كه جلو آمد حائز شدند اكنون اين يك عقيده است كه اگر چه به نظر شيعه بسيار مهم است و حتى شرط قبول شدن اعمال است ولى اكنون عملًا و خارجاً هم على عليه السلام و هم كسانى كه در موضوع خلافت نص خدا و رسول را كنار گذاردند يا به تعبير بعضى نصوص را تأويل كرده و صلاح و خير امت را در نظر گرفتند (خود را بيناتر به مصالح امت از

سفرنامه حج، ص: 266

رسول خدا صلى الله عليه و آله و بلكه بيناتر از خدا شمردند) در بين نيستند تا يك جبهه براى زعامت اين و يك جبهه براى امارت آن عمل نمايند، و مدافعه و بر كنار كردن در بين باشد فقط مسأله عقيده است كه (كل على عقيدته) و وجهى ندارد كه معتقد به شرعى بودن حكومت هاى حاكمان غالب طرف ديگر را معذور نداند و اجتهادش را محترم نشمارد و چنانكه گفتيم بحث و بررسى در اين موضوع هر چه داغ باشد اگر كاوشگرانه و منصفانه باشد تصادمى ايجاد نمى نمايد.

باقى مى ماند ساير مسائل از اصول دين مثل خلق قرآن و تنزه خدا از جسم و جبر و تفويض و امثال ذلك و همچنين مسائلى از مسائل فروع دين مثل حج تمتع، و متعه نساء و عول و تعصيب و طلاق ثلاث و وارث زوجه كه در كل اين مسائل:

اولًا مى توان گفت هر كس و عقيده و اجتهادش زيرا داشتن عقيده به هر طرف از طرفين اين مسائل مانع از اتحاد و

تفاهم با كسى كه معتقد به طرف ديگر است خصوص در برابر كفار و در مقام حفظ مشتركات و اصول نمى باشد.

و ثانياً در اين مسائل مسلمين همه به اينكه كتاب و سنّت مرجع است اتفاق دارند و به قول شيخ اسبق ازهر شيخ محمود شلتوت احدى از شيعه و سنى نيست كه بگويد با اينكه حكم خدا را بر حسب كتاب و سنت مى دانم بر خلاف آن نظر مى دهم (مگر اينكه معاند باشد) بنابراين در مسائل مربوط به اصول دين معيار عقل و كتاب و سنّت است و در مسائل فرعى هم به اتفاق تمام امت مرجع و مأخذ بايد كتاب و سنّت

سفرنامه حج، ص: 267

باشد.

على هذا در رجوع به كتاب و سنّت بايد به آياتى رجوع كرد كه در معنائى باشند و عموم يا اطلاق آنها بر حسب روايات معتبر مخصص يا مقيد نشده باشد و همچنين به آياتى كه احتمالات متعدد در آنها باشد ولى بر حسب سنّت معتبر احد احتمالات مراد باشد و در مورد سنّت نيز بايد به احاديث حاكى از آن رجوع نمود كه يا متواتر باشند يا اگر آحادند واجد شرايط اعتبار و عندالعقلا حجت باشند.

بنابراين پيشنهاد اين است كه اهل سنّت مانند شيعه از قبول حديث حاكى از سنّت (قول و فعل و تقرير معصوم) در صورت اعتبار عقلائى و طبق مدلول ادله حجيت خبر واحد مانند شيعه روش گسترده ترى پيش گيرند، و از اين محدوده اى كه سياست هاى حاكم نقل احاديث را در آن مقبول قرار داده اند و امت را از احاديث و علوم و معارفى كه از طرق عترت روايت شده محروم كرده اند بيرون آيند، و

آزادانه احاديث را از جهت متن و سند بدون پيشداورى بررسى كنند احاديث از طرق اهل سنّت به اضعاف مضاعف بيشتر از اين بوده است كه در صحاح سته و مسانيد جمع شده است و بسيارى از اين احاديث كه كنار گذارده شده است فقط براى همين است كه معارض با سياست هاى حاكم بوده است و لذا روايت آنها در كتاب و قرائت آن بر تلاميذ و متحملان حديث خصوص به قرائت بر آنها به اسماع از شيوخ امكان پذير نبوده است.

و ثانياً طول مدت و ادامه تبليغات به نفع حكومت ها و عليه اهل بيت

سفرنامه حج، ص: 268

عليهم السلام و ممنوع شدن اخذ حديث از آنها و عمل به مذهب آنها به عنوان يك جرم سياسى بزرگ خود به خود اكثريت را در همان محدوده اخبار مورد قبول حكومت ها محبوس كرد به طورى كه گمان مى كردند راه و روش و حديث و خبر همين است.

به هر حال شخص متتبع و وارد در سير حديث و كتاب هاى رجال به خوبى اين نكته را درمى يابد كه كل احاديثى كه كنار گذاشته شده و مثل صحيحين و سنن از آنها استخراج شده احاديث ضعاف و بى اعتبار نبوده اند و صرف نظر از آنها و مراجعه نكردن به آنها يك ضايعه بزرگ علمى است كه خسارت آن بسيار است به خصوص كه در همين صحاح و سنن نيز احاديث ضعيف زياد است و رجال بسيارى از اين احاديث از بد سابقه ترين افراد مى باشند كه يا سياستمداران نامدار و آدمكشان معروف بوده و يا سوابق شرارت و خباثت ديگر داشته اند كه اگر تنها به كتاب (اضواء على السنة المحمدية) و (شيخ

المضيرة) و (العتب الجميل) مراجعه شود معلوم مى شود كه اعتبارى كه براى اينگونه صحيح ها قائل هستند تا چه حد بى پايه و مايه است.

از سوى ديگر احاديثى كه از طرق شيعه نيز با سندهاى معتبر عقل پسند روايت شده بسيار است كه همه اين احاديث حكايت از سنت دارند و بايد مورد بررسى قرار گيرند و هرگز يك نفر سنى در پيشگاه خدا معذور نيست اگر بگويد كل اين همه علوم و احاديث را ترك كردم و به آنها مراجعه ننمودم براى اينكه روات آن شيعه بودند يا نقل فضايل على و ساير اهل بيت را كرده اند يا رواياتى متضمن مثالب و مطاعن

سفرنامه حج، ص: 269

اعداى آل محمّد روايت كرده اند يا بدتر بگويند شرط قبول حديث اين است كه در سلسله سند آن يك نفر شيعه و دوستدار اهل بيت عليهم السلام نباشد و بلكه بايد اندكى بغض على بن ابيطالب عليه السلام را داشته باشد و روايات عمران بن حطّان خارجى و آدمكشان و ستمگران را بر روايات صديقين اهل بيت عليهم السلام مقدم بدارند.

اگر همگان همان اخذ به كتاب و سنّت را ملاك و معيار قرار دهند و از حديث ثقلين كه متواتر است و بر حسب آن پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به امت در صورت تمسك به كتاب خدا و عترتش وعده صريح آمن از ضلالت داده است الهام بگيرند، و از خط قرآن و اهل بيت بيرون نروند مسأله اى در اصول و فروع مورد اختلاف باقى نخواهد ماند.

وقتى كه در مسائل مورد اختلاف بين صحابه هر كس در اخذ به قول يك نفر از آنها بنا به نظر اهل سنت مجاز باشد چه

مانعى دارد كه همه به قرآن و عترت تمسك جويند كه هم صحت تمسك به آنها پشتوانه اى مثل حديث متواتر ثقلين و احاديث امان و احاديث سفينه و احاديث ديگر دارد و بر حسب اين احاديث راه نجات منحصر به تمسك به آنها است.

و همچنان كه مى دانيم تمام امت از سنى و شيعه اتفاق دارند بر اينكه على بن ابيطالب بر حق است و به موجب احاديث معتبر على با حق و حق با على است و احدى از شيعه و سنّى در حجيت اقوال و ارشادات آن حضرت در كل مسائل اسلامى ترديد نمى كند و همه آن را معتبر مى دانند اگر چه تمام صحابه بر خلاف آن باشند چنانكه فخر رازى در

سفرنامه حج، ص: 270

تفسير خود راجع به جهر به (بسم الله الرحمن الرحيم) گفته است.[141]

و اين همان نظرى است كه ابان بن تغلب در تعريف شيعه فرموده است او مى فرمايد:

شيعه كسى است كه اگر على به راهى برود و ساير امت به راه ديگر او راه على را مى رود.[142]

تمام مسأله همين است كه آراى على و فاطمه عليهماالسلام صحيح و حجت است و همه اين را قبول دارند و به آن معترفند.

بنابراين اگر به جاى عمل به قول ابن عمر و ابوهريره و مغيرةبن شعبه، و اين و آن و ديگران به قول على عليه السلام با آن سوابق علمى و عملى درخشان عمل كنند هم رفع اختلاف مى شود و هم به حجتى كه نزد همه اعتبار آن ثابت است عمل كرده اند البته اين به آن معنا نيست كه سنى اقوال و آراى ساير صحابه را بى اعتبار بشناسد بلكه پيشنهاد يك راه عملى مورد

اتفاق است.

در اين موضوع هر كس بخواهد بيشتر بررسى نمايد مى تواند به تأليفات ارزنده علّامه كبير و شريف اجلّ سيد شرف الدين و كتاب الوحدة الاسلاميه و اصل الشيعة و اصول ها و نوشته هاى اين حقير ناچيز مثل (مع الخطيب) و (صوت الحق) و (امان الامة) رجوع نمايد و طرح هاى عملى و امكان پذير اتحاد شيعه و سنى را بررسى كند.

بديهى است در اين راه هر مقدار پيش برويم بايد آن را توفيق بزرگ

سفرنامه حج، ص: 271

بدانيم چون به قدرى دشمنان بين شيعه و سنّى سمّ پاشى كرده اند، و به قدرى اين مسأله مورد استفاده حكام و سياستمداران قرار گرفته و جدائى و فاصله و سوء تفاهم ايجاد نموده اند كه مسلمانان سنى حتى در مثل عراق و عربستان از برادر شيعى خود و عقايد او اطلاع ندارد و گمان هاى باطلى نسبت به او مى برد كه او از آنها فاصله اش از مشرق تا مغرب بيشتر است با اينكه اكثريت مردم عراق شيعه هستند و در عربستان نيز اگرچه شايد اكثريت نباشند ولى در مناطق مهمى مثل قطيف اكثريت دارند و در مثل مدينه منوره و اطراف آن نيز بسيارند.

طرح سوم

اگر كسى بگويد طرح هاى اتحادى كه پيشنهاد شد منصفانه و معقول و منطقى است و اجراى آن در حريم عقايد و نظرات هيچ يك از دو فرقه خدشه وارد نمى سازد اما مع ذلك ممكن است برخى از متعصبان اهل سنّت و خصوص آنان كه با اين سياست (فرق تسد) رياست مى نمايند مانع از بررسى اين طرح ها بشوند.

پاسخ مى دهيم: عالم اسلام به حركت در آمده و مسلمانان بيدار شده اند و متعصبان و مغرضان متعصب نما را كم و بيش

مى شناسند و زيان هاى اختلاف را درك مى كنند و حقيقت بعض ادعاها را دريافته اند از اين جهت همه تشنه اتحادند و وقتى طرح معقول به آنها عرضه شود اگر هم امروز نپذيرند و با حسن استقبال عموم روبرو نشود فردا خواهند پذيرفت، و متعصبان نادان را كنار خواهند زد زيرا وقتى ضرورت اتحاد احساس شد بايد آن را ايجاد نمود اين اتحاد هم حداقل

سفرنامه حج، ص: 272

در شرايط فعلى به طور حقيقى حاصل نخواهد شد پس يا اين طرح ها بايد عملى شود و يا هر كس طرح ديگرى داشته باشد بدون اينكه از شيعه بخواهد سنّى شود يا از سنّى بخواهد شيعه شود آن را عرضه نمايد. البته در صورتى كه عملى تر باشد بايد آن را پذيرفت.

مع ذلك ما طرح سومى هم ارائه مى دهيم و آن را بر اساس حبّ فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى و لزوم قطع ارتباط با دشمنان خدا مطرح مى نمائيم.

نخست آياتى را از قرآن مجيد در روابط مؤمنين با يكديگر، و تأكيد بر اتخاذ ولايت الله و تبرى از اتخاذ ولايت طاغوت و ترك مواده كفار و وجوب مواده با مسلمين تلاوت مى نمائيم، سپس مى نگريم كه در رابطه با اتحاد اسلامى از اين آيات چه استفاده مى كنيم.

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري اوْلِياءَ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَانَّهُ مُنْهُمْ انَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظالِمينَ 143]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد نگيريد يهود و نصارا را اولياء و سرپرست و صاحب اختيار يا دوستان 144] بعض ايشان اولياى بعض ديگرند و هر كس تولى كند ايشان را كه آنها را

دوست يا صاحب اختيار بگيرد پس او از ايشان است به درستى كه خدا هدايت نمى كند قوم ستمگر را.

سفرنامه حج، ص: 273

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْم الْاخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ اوْ ابْناءَهُمْ اوْ إخْوانَهُمْ اوْ عَشيرَتَهُمْ اولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلايمانَ 145]

نمى يابى تو قومى را كه ايمان به خدا و روز ديگر دارند كه دوستى كنند با كسى كه با خدا و رسول دشمنى كرده است و اگر چه پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره و فاميلشان باشند ايشانند كه خدا در دل هايشان ايمان را ثبت كرده است.

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تتَخَّذِوُا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ افْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ اكْبَرُ قَدْ بَيَّنا لَكُمُ الْاياتِ انْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ 146]

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ اوْلياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ اتُريدُونَ انْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً[147]

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ اوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ اوْلِياءَ وَاتَّقُوا اللهَ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ 148]

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وِ الَّذينَ مَعَهُ اشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ

سفرنامه حج، ص: 274

بَيْنَهُمْ 149]

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مُنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَاْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ اعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ 150]

از مثل اين آيات و آيه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا) و روايات بسيار در كمال ظهور و وضوح استفاده مى شود كه مسلمانان بايد از كفار مستقل و ممتاز و در شكل و صورت و معنى و سيرت جامعه واحد باشند.

اين دستورات و ارشادات و رهنمودهاى ديگر

قرآن مجيد و احاديث جامعه را به سوى وحدت سوق مى دهد.

بلكه مى توان گفت وحدت مسلمين بالخصوص در برابر كفار امرى موجود و حاصل است و چيزى نيست كه نداشته باشند تا به آنها داده شود و اين توصيه ها و سفارش ها براى اين است كه مسلمانان را به لوازم و آثار وحدتى كه دارند ملتزم و متعهد سازند.

وحدت مثل ايمان است كه اگر چه به حسب ذات خود و هم به حسب متعلق خود مراتب و كامل ناقص داشته باشد در هر مرتبه اى از مراتب آثار و علائمى دارد كه بايد آن آثار و علائم از افرادى كه به آنچه محقق وحدت است ايمان دارند ظاهر شود وگرنه نفى وحدت شيعه و

سفرنامه حج، ص: 275

سنّى به طور سالبه كليه مثل نفى وحدت بين اشاعره و معتزله و مثلا شافعيه و حنفيه هرگز صحيح نيست هر چند اثبات وحدت آنها هم به طور موجبه كليه صحيح نباشد كه در نتيجه به طور موجبه جزئيه وحدت محقق است، مطلب اين است كه شيعه و سنى در مسائل با هم متحد و متفقند كه آنها را از كفار جدا مى نمايد و موجوديت و استقلال جامعه مسلمين در مقابل كفار به همين قدر جامع هاى اصولى و قدر مشترك هاى اساسى است كه شيعه و سنّى با هم در آنها اتفاق دارند و همين قدر جامع هاى بنيادى است كه كل مسلمانان بدون اينكه رنگ سنى يا شيعه داشته باشند به آن شناخته مى شوند و آنها را يك واحد دينى و مكتبى و اجتماعى و سياسى بخش مهم و بزرگى از بخش هاى بشرى معرفى نموده است، بنابراين در اينجا كه از وحدت سنى

و شيعه سخن مى گوئيم از اينكه وحدت ايجاد كنيم و قدر مشتركى براى شيعه و سنى بيابيم سخن نمى گوئيم چون اين تحصيل حاصل است مگر اينكه بخواهيم قدر مشترك ها را بيشتر كنيم و الّا در حساب استقلال و امتياز از بيگانگان قدر مشترك هاى اساسى شيعه و سنّى را جامعه واحد قرار داده است.

شيعه با سنى در مسال اساسى مثل توحيد و نبوت و معاد با هم وحدت و قدر جامع دارند و با آن از تمام اصناف كفار حتى اهل كتاب يهود و نصارا ممتاز و مستقل مى باشند.

از جهت اينكه همه داراى يك كتاب به نام قرآن مى باشند كه شيعه و سنى و همه فرق مسلمين آن را وحى نازل بر حضرت خاتم الانبياء

سفرنامه حج، ص: 276

صلى الله عليه وآله وسلم و يگانه كتاب اسلام مى دانند نيز داراى وحدتند و اين قرآن است كه در سراسر جهان وحدت مسلمين را حفظ نموده و شيعه و سنّى را به هم پيوند داده است.

همچنين قبله مسلمانان كه كعبه معظمه است يكى ديگر از ماده هاى محكم اتحاد مسلمين از شيعه و سنّى است كه همواره بوده و خواهد بود.

همچنين نمازهاى پنجگانه، روزه ماه مبارك رمضان، حج، حرمت ربا، خمر، قمار، نكاح محارم، و محرمات ديگر همه و هر كدام از مواد اتحاد اين دو فرقه است.

بنابراين مى گوئيم در حد همين اتحادى كه حاصل است و وحدتى كه مسلمين در اين مسائل اساسى دارند بايد مسلمان ها ملتزم به رعايت آثار اين وحدت و استقلال جامعه خصوص در برابر كفار باشند و شايد بتوان گفت آنچه از آياتى كه تلاوت كرديم استفاده مى شود حداقل آثار اين وحدتى است كه سنّى و

شيعه دارد.

و در رابطه با اين وحدت بايد امور زير را رعايت نمايند:

1) كفار را سرپرست و همراز و مورد اعتماد نگيرند و در امور خود صاحب اختيار نسازند.

2) با آنها مواده و دوستى ننمايند.

3) در برابر كفار موضع نفوذ ناپذير و عزت و قوت داشته باشند.

4) در بين خودشان و جامعه خودشان با هم مهربان و فروتن باشند و چنان نباشند كه رفتارشان با كفار با فروتنى وقبول استضعاف و با

سفرنامه حج، ص: 277

مسلمانان با شدت و عدم انعطاف باشد.

رعايت اين امور و التزام و تعهد به آنها كه به نظر مى رسد حدّاقل آثار وحدت اسلامى شيعه و سنّى است به عنوان سنگ زيربناى وحدت پيشنهاد مى شود.

و در اين رابطه است كه بايد روابط مسلمانان با يكديگر و روابطشان با خودشان در مقايسه با روابطشان با بيگانگان به دقت بررسى شود چنان نباشد كه بيگانگان از سردى روابط آنها با خودشان يا خداى نخواسته گرمى روابطشان با كفار به فكر سلطه بر مسلمين و استضعاف آنها بيفتند.

چنانكه در حال حاضر مى بينيم كفار از وجود چنين حالت سوء و روابط غير اسلامى مسلمانان با خودشان و با كفار چه استفاده هايى مى برند.

فى المثل روابط نزديك افغانستان و بعضى ديگر از كشورها به طور تسليم مآبانه با روسيه و روابط نوكر مآبانه رژيم مصر و اردن و رژيم هاى كشورهاى متعدد ديگر با غرب و خصوصاً آمريكا موجب شده است كه اين رژيم ها آلت دست سياست و گوش به فرمان مسكو يا واشنگتن شده و وابستگان به روسيه تجاوز مسكو را به افغانستان تأييد مى نمايند و وابستگان به واشنگتن در جريان هاى مسائل فلسطين و لبنان سياست آمريكا را

بازى مى كنند و بدتر از همه سازمانى مثل سازمان آزادى بخش فلسطين به جناح هاى چپ و راست و وابسته به شرق و غرب تقسيم شده و روابط هر يك از آنها با استكبارگر متبوعش

سفرنامه حج، ص: 278

به مراتب از روابطشان با خودشان قوى تر است.

به هر حال اين قدم اول وحدت و جلوه نخست آن است كه مسلمانان در مسائل مربوط به جهان اسلام و مسلمين استراتژى واحد داشته باشند و در برابر كفار كه دشمن مشترك اسلام و مسلمين مى باشند متحد باشند و اگر كفار بر اساس سياست (فرق تسد) بخواهند از افتراق و اختلاف كلمه آنها استفاده نمايند از آن جلوگيرى كنند و در كنار برادران مسلمان خود بايستند و بدانند كه هرگونه سلطه و نفوذ كفار در هر منطقه از كشورهاى مسلمان نشين موجب ضعف همه مى گردد، و اگر حتى كفّار حق السكوت به يك حكومت بدهند كه در مقابل هجوم و يورش آنها به يك منطقه مسلمان نشين اعتراض ننمايد و بى تفاوت و خاموش بنشيند آن حكومتى كه اين خيانت را قبول مى كند در واقع خود را ضعيف نموده و مقدمات سلطه آنها را بر خودش فراهم كرده است.

هر كجا مسلمانى مغلوب كفار شود در واقع همه مسلمانان به نسبت مغلوب مى گردند.

بنابراين عرض مى كنيم وحدتى كه بين مسلمين بر حسب اين همه امور مشترك و قدر جامع وجود دارد اقتضا دارد كه در موضعشان در مسائل مربوط به كل مسلمين يا فرقه يا منطقه خاص در برابر كفار يك صدا باشند و در اين مسائل فقط ملاحظه اسلام و حفظ عزّت و شوكت اسلام را بنمايند و اگر چنين اثر وحدت

را مسلمانان در بين خود تحقق بدهند بيشترمشكلات سياسى و اقتصادى آنها كه از طريق نفوذ بيگانگان در آنها پيدا شده به آسانى حل خواهد شد. و اگر خداى نخواسته از اين

سفرنامه حج، ص: 279

مقدار رشد هم محروم باشند بايد به قبول هر ذلت و وضع اسارت بار تن در دهند و از آبرو و شرف خود صرف نظر نمايند.

خدا مسلمانان را از چنين حالات اسفناكى نجات دهد.

و در خاتمه اين بخش اين حديث را نيز كه موضع مسلمان و امت اسلام را مشخص مى نمايد و با آنچه گفتيم ارتباط دارد تذكر مى دهيم.

قالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ:

مَثَلُ امَّتي كَشَجَرةٍ بَيْضاءٍ عَلي بَقَرةٍ سَوْداءٍ يَسْتَخْدِمُونَ وَ لا يُسْتَخْدَمُونَ

وحدت اقتصادى

در دنياى معاصر و بلكه گذشته هميشه اقتصاد در تعيين مسير جوامع و سرنوشت و حركات آنها نقش مهمى را داشته و دارد، و ترقى و تعالى و قوت و قدرت و همچنين تنزل و انحطاط و ضعف اقوام بالخصوص درامور مادى در حد قابل توجه به رشد اقتصادى يا ضعف آن ارتباط دارد.

حوائج اقتصادى انسان را به تلاش و زحمت و كوشش و كاوش و اختراع و ابتكار وا مى دارد، و اين فقر و نيازش است كه منشأ اين همه بركات و سازندگى ها و ظهور استعداد انسان شده است.

اگر افراد و اعضاى يك جامعه در رفع نيازمندى هاى خود به كوشش و زور بازو و نيروى انديشه و همكارى خود اعتماد ننمايند و تلاش و كوشش نكنند بايد به وابستگى و از دست دادن استقلال و آزادى تن

سفرنامه حج، ص: 280

بدهند.

البته قبول تأثير اقتصاد سالم در سعادت و رفاه جامعه به آن

معنا نيست كه اقتصاد زيربناى اجتماع است و همه چيز است و همه تغييرات و تحوّلات از آن نشأت مى گيرد زيرا اين يك غلو و افراط است كه تاريخ و جريان بسيارى از امور آن را رد مى كند بلكه به عقيده ما زيربناى تحولات و تغييرات كه در جوامع حادث مى شود انديشه ها و معتقدات و جهان بينى آنها است كه نقش اساسى و بنيادى را ايفا مى نمايد و امور ديگر و اعمال و رفتار و حركات آنها جنبه روبنائى دارد چه با اقتصاديات ارتباط داشته باشد يا ارتباط نداشته باشد.

مثلا در همين ضعف اقتصادى و نيازمندى هايى كه بشر به بسيارى از مواد خام و غير خام و اشياى مختلف دارد اگر رشد فكرى داشته باشد و مبانى فكريش او را به كار و حركت و كوشش، و استغناء از ديگران و استقلال و كرامت نفس ارشاد نمايد در مقام جهاد با فقر و نياز برآمده و با اعتماد به نفس و اتكاى به تلاش و نيروى بازوى خود اختياجات خود را مرتفع مى سازد، و به عكس اگر مبانى فكريش او را به بدبينى و نااميدى و سستى و راحت طلبى و گوشه گيرى و زندگى وابسته و در زير سايه ديگران ترغيب نمايد به تدريج هويت وابستگى پيدا نموده و آلت دست ديگران و در اختيار ديگران قرار مى گيرد.

مسلمين صدر اسلام كه توانستند آن رستاخيز بزرگ را بر پا كنند كه هنوز هم كه هنوز است قوت و عظمت و پويائى خود را دارا است، و همواره پويا خواهد بود و در اثر آن از وابستگى اقتصادى هم نجات

سفرنامه حج، ص: 281

ى

افتند از بركت تعاليم

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و مبانى و مبادئى بود كه اسلام به آنها عطا كرد و به آن معتقد شدند. آنها معتقد شدند خدا يگانه و يكتا است و همه از شاه و گدا بنده او هستند و استعلا و استكبار و استعباد به هر شكل و صورتش بى معنا و خلاف شرف و كرامت انسان است.

هيچكس نمى تواند مطلق العنان و مستبدانه بر ديگران حكم براند و هيچكس نبايد در اطاعت فرمان روايان و مقامات بالاتر غلو نمايد و تملق و چاپلوسى اظهار كند، و از برنامه

«لا طاعَةَ لَمخْلُوقٍ في مَعْصِيَةِ الْخالِقِ»[151]

بيرون گذارد و مستكبران را بستايد تا حدى كه ذليلانه و خود باخته بگويد.

نه كرسى فلك نهد انديشه زير پاى تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد

همچنين معتقد شدند كه ارزاق به دست خداوند متعال است، و انسان بايد با كَدِّ يمين و عَرق جَبين رزق خود را از منابع آن تحصيل نمايد و بداند كه جريان امور عالم بر اسباب و مسببات است و بايد انسان طمع خود را از آنچه در دست مردم است قطع كند و در عين فراهم كردن اسباب به خدا اتكال و اعتماد داشته باشد و عقيده داشتند كه زحمت كشيدن براى تحصيل رزق و سربار ديگران نبودن و رفع نياز از مردم از عبادات است و تا حد جهاد فى سبيل الله اجر و ثواب دارد.

اين عقيده شخص و جامعه را به خودكفائى شايق مى نمايد، و به انسان

سفرنامه حج، ص: 282

مناعت طبع و همت بلند مى دهد و از تحمل بار منّت اشخاص و طفيلى بودن و وابسته شدن خصوصاً اگر به بيگانه باشد متنفر

مى سازد و آن را ننگ و عار مى شمارد و مضمون اين دو شعر منسوب به مولا عليه السلام را برنامه زندگى قرار مى دهد.

لَنَقْلُ الصَّخْرِ مِنْ قُلَلِ الْجِبالِ احَبُّ الَى مِنْ مِنَنِ الرّجالِ

يقُولُ النّاسُ لى فِى الْكَسْبِ عارٌفَقُلْتُ الْعارُ فى ذُلِّ السُّؤالِ

همچنين معتقد شدند كه عزت مخصوص خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين است، بديهى است كه فقر و نياز به بيگانگان منافى با عزت است و كمال عزت جامعه مسلمان وقتى فراهم مى شود كه از بيگانگان و كفار بى نياز باشند بايد همه بكوشند و تلاش كنند تا در تمام نواحى خواه علمى و فرهنگى باشد و خواه سياسى و نظامى، و خواه مالى و اقتصادى به خودكفائى كامل برسند و حداقل چنان نباشد كه در روابط اقتصادى واردات جامعه مسلمانان از صادراتش به جوامع ديگر بيشتر شود، و چنان نباشد كه در برابر كالاهاى وارداتى نتوانند به جز كالاهاى طبيعى كالاى غير طبيعى و توليدى عرضه نمايند.

همچنين معتقد شدند كه اعمال رفتار انسان است كه سعادت و شقاوت دنيا و آخرت او را مى سازد و خدا چيزى را به قومى و جامعه اى تغيير نمى دهد و نعمتى را كه عطا كرده از آنها نمى گيرد تا آنها خود را و اعمال و رفتار خود را تغيير ندهند.

سفرنامه حج، ص: 283

انَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِانْفُسِهِمْ 152]

و بنابراين عقيده مى دانستند كه جامعه فعال و كارگر و توليد كننده و زحمتكش مادام كه عشق و علاقه اش به كار و كوشش و تلاش باقى باشد از ثمرات آن كه رفاه و فراخى و وسعت است بهره مند مى شود، و اگر به بيكارى و

تنبلى گرايش يافت نعمت هاى خدا از آنها سلب مى شود.

معتقد بودند كرامت و ارزش و اعتبار انسان به فضائل و بازده هايى است كه داشته باشد كه على عليه السلام فرمود:

قيمَةُ كُلُّ امْرِئٍ ما يُحْسِنُهُ 153]

و از خوشگذارانى و مصرف زياد و تجمل و اسراف و تبذير و خرج بيش از دخل پرهيز مى كردند و زندگى خود را طورى پايه ريزى مى نمودند كه با توليدات خود خودكفا باشند و قناعت داشته باشند زرق و برق ها و جلوه هاى اجناس لوكس و تزيينى آنها را جلب نمى كرد و به سوى خريد كالاهاى غير لازم خصوص از بيگانگان نمى كشاند.

از اينگونه عقايد كه در تحكيم اقتصاد كه جامعه رشيد مؤثر است در

سفرنامه حج ؛ ص283

سفرنامه حج، ص: 284

اسلام زياد است و پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم همين عقايد را زيربناى جامعه اسلام قرار داد.

او هرگز به مردم نگفت بايد براى گرفتن اموال ثروتمندان و تقسيم آن بين فقرا انقلاب كنيم و خانه هايشان را غارت نمائيم و خونشان را بريزيم اما به درگاه خدا عرض مى كرد:

اللّهُمَّ احْيِني مِسْكيناً وَ امِتْني مِسْكيناً وَاحْشُرْني في زُمْرَةِ الْمَساكينِ 154]

و اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود:

مَنْ اتي غَنِيّاً فَتَواضَعَ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلْثا دينِهِ 155]

في حَلالِها حِسابٌ وَ في حَرامِها عِقابٌ 156]

او انديشه و فكرى به مردم داد كه مردم مدينه در پذيرائى از مهاجرين و بلكه تقسيم اموال خود با آنها و مسكن دادن به آنها با يكديگر رقابت مى نمودند و در مقام انفاق، مال بهتر و لباس بهتر و باغ پر محصول تر را انفاق و صدقه مى نمودند و ديگران را بر خودشان ترجيح مى دادند و ايثار مى كردند.

او فكرى به مردم داد كه وقتى آيه تحريم خمر نازل

شد كوچه هاى مدينه از بس شراب ها را بر زمين ريختند پر از شراب شده بود و كسى

سفرنامه حج، ص: 285

نگفت اين تحريم ضرر اقتصادى دارد همچنين وقتى حكم تحريم ربا نازل شد رباخوارى حتى به طور سرى متروك گرديد.

ايثار و بذل جان و اعتماد به نفس و توكل به خدا و شعور به كرامت انسان و پوك و پوچ نبودن آفرينش و عشق به كار و تلاش و فداكارى و صفات ديگر همه از آثار اين مكتب است.

هرگز اقتصاد نمى تواند اين سازندگى ها را داشته باشد و مثل محمد و على و زهرا و حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام، و اصحاب و تربيت شدگان مكتب آنها را به جامعه تحويل دهد كه خودشان گرسنه سر كنند و ديگران را سير نمايند و در عين نياز مادى معنويات را بر ماديات برگزينند.

در اين مكتب هدف اقتصاد و خوراك و پوشاك و خوردنى هاى لذيذتر نيست هدف رضاى خدا و اجر و ثواب او و رسيدن به مقام عالى انسانيت است.

و خلاصه معنويت و ايمان به غيب و معنا داشتن حيات و زندگى زير بناى اقتصاد و اجتماع است مع ذلك به اقتصاد جامعه هم در اين مكتب توجه كافى شده است و توجه به آن از توجه به مكتب هايى كه اقتصاد را اصل مى دانند سازنده تر است و برنامه هاى آن سالم تر و انسانى تر است.

بخش مهمى از احكام اسلام مربوط به امور مالى و اقتصادى است.

اسلام ميانه روى در خرج را لازم شمرده و تبذير و اسراف مال و خرج هاى غير مشروع و نيز هرگونه رابطه اقتصادى با كفار را كه موجب

سفرنامه حج، ص: 286

ضعف مسلمين

و قوت كفار و سلطه آنها شود به شدت ممنوع كرده است.

براى اينكه سرمايه ها نخوابد و مورد استفاده قرار بگيرد برنامه ها و ترتيباتى قرار داده است تا سرمايه ها در جريان امور توليد و كشت و صنعت و بازرگانى قرار بگيرد و در نتيجه عموم از آن بهره مند شوند.

از آيات قرآن مجيد كه موادّه مَنْ حادَ اللهِ و دوستى با دشمنان خدا و داشتن روابط با آنها را به شدت منع كرده است به طريق اولى منع داشتن روابط اقتصادى مضر به اقتصاد مسلمين يا مانع از رسيدن مسلمانان به خودكفائى استفاده مى شود علاوه بر آنكه هر مسلمان مكلف است با آنچه موجب ضعف مسلمين و قوت كفار و سلطه آنها شود شخصاً در حدى كه مى تواند مبارزه نمايد حكومت هم بايد در اين موضوع نظارت نمايد و بدون اينكه مزاحمت براى مردم فراهم سازد و آزادى آنها كه اسلام تأمين كرده است تخطى نمايد جريان كل امور اقتصادى را تحت نظر داشته باشد كه اگر گرايش به فساد يا ضعف هاى خطرناك پيدا كرد با تدابير لازم آن را متعادل و مستقيم نمايد.

متأسفانه اجتماع كنونى مسلمين و اقتصاد آنها اجتماع و اقتصاد اسلامى نيست.

كشورهاى اسلامى شايد امروز بهترين بازار مصرف كالاهاى لوكس و گران قيمت كفار باشد.

خانه ها، لباس ها، ماشين ها، مبل ها، مؤسسات حكومتى و دولتى، حتى بيمارستان ها و دانشگاه ها و مدارس و ... همه و همه اقتصاد غير اسلامى

سفرنامه حج، ص: 287

را نشان مى دهند.

بسيارى از صنايع دستى كه قبل از يورش صنايع جديد به كشورهاى اسلامى وجود داشت از بين رفته و فراموش شده است و توليد كنندگان آنها منقرض شده اند و چنان است كه اگر

دنياى شرق و غرب با هم عليه مسلمين متحد شوند كه كالاهاى خود را صادر نكنند معلوم نيست وضع چگونه خواهد بود و اين است معناى وابستگى و نداشتن استقلال.

با توجه به اين مسائل است كه وحدت اقتصادى كشورهاى اسلامى بايد هرچه زودتر و فراگيرتر تأمين گردد و اگر بعض سران خود فروخته آنها بگذارند اين وحدت نضج بگيرد مسلمانان را به خودكفائى مى رساند.

بديهى است اگر اين وحدت در مدت كوتاه فراهم نشود فراهم شدن آن در دراز مدت به شرط آنكه مصلحين و خطبا و پيشوايان واقعى مسلمين آن را تبليغ و تشويق كنند امكان دارد و به تدريج محقق مى شود.

بايد تا مى توانند از مصرف كردن اجناس بيگانه نكوهش نمايند و مصرف كنندگان را توبيخ نمايند، و استفاده از آنها را در خوراك و پوشاك و امور ديگر عيب و عار معرفى كنند.

يقين است كه استعمار شرق و غرب اگر ببينند چنين وحدتى در بين مسلمين در شرف تحقق است به شدت با آن مقابله مى كنند چنانكه در بعض كشورها مقابله كرده است و در همين ايران شايد حدود نيم قرن

سفرنامه حج، ص: 288

پيش كه روابط تجارى ايران با روس زياد بود وقتى بازرگانان خيرخواه و استقلال طلب خواستند كارخانه هايى وارد كنند و توليد چيت و كالاهاى ديگر را به عهده بگيرند پس از آنكه با زحمات بسيار و تشريك مساعى كارخانه تأسيس شد و چيت به قيمتى كه تمام شده بود مثلا مترى پانزده شاهى با سود اندك به نرخ مثلا مترى هفده شاهى به بازار آمد روس ها به وسيله ايادى خود همان پارچه و شايد محكمتر و بهتر از آن را

به قيمت كمترى مثلا سيزده شاهى در معرض فروش گذارده و ايستادگى كردند تا كارخانه هاى وطنى ورشكست شدند و پس از آن تلافى و جبران مافات هم نمودند.

اين وضع البته اولًا از جهت عدم رشد مردم پيش مى آيد كه نمى فهمند اگر يك قِران آنها به جيب هم كيش خودشان برود و از دست جامعه خارج نشود بهتر است از اينكه كالائى را كه خودى نمى تواند كمتر از يك قِران بفروشد از بيگانه مترى ده شاهى خريدارى كنند و نمى فهمند كه اگر بخواهيم به خودكفائى برسيم بايد اول تحمل اين خسارت ها را بنمائيم و به اجناس بدتر از اجناس كفار رضايت بدهيم كه هرچه باشد موجب تقويت توليد كنندگان مسلمين مى گردد و زمينه مرغوبيت كالاهاى مسلمين را فراهم مى نمايد.

و ثانياً از جهت عدم كنترل كالاهاى وارداتى از كشورهاى كفار و دارالكفر است كه بايد ورود آنها كاملا تحت مراقبت واقع شود.

البته نه به معنى اينكه بازرگانى خارجى در اختيار حكومت باشد يعنى دولت بازرگان باشد و ديگران ممنوع باشند بلكه مقصود اين است كه

سفرنامه حج، ص: 289

وضع كلى اقتصاد و تجارت و توليد تحت مراقبت باشد كه معيارهاى كلى و مصالح اصولى اسلام را سوء جريان آن در خطر نيفتد.

و خلاصه اين است كه استعمار با وسايل بسيارى كه دارد مخصوصاً قدرت ايادى حكومتى و سران مزدور و با دسايس و تفرقه افكنى وتطميع بازرگانان پول پرست و بى شخصيت از وحدت اقتصادى مسلمانان مثل وحدت سياسى آنان جلوگيرى مى نمايد و بايد كسانى كه دنبال اين وحدت هستد از اين نقشه ها مطلع باشند و مردم را از آن آگاه كنند كه يقيناً با بيدارى و رشدى

كه در مسلمان ها پيدا شده اين وحدت زودتر از آنچه ما تصور مى كنيم عملى خواهد شد ان شاء الله تعالى و بحوله و قوته.

برنامه وحدت اقتصادى

البته برنامه اين وحدت را بايد اقتصاد دانان دلسوز و مشهور خود مسلمانان با رعايت تمام جوانب و امكانات بدون مبالغه گوئى و گزاف پردازى بدهند اما اجمالا گمان مى كنم لازم است اين مسائل را در نظر بگيرند و پيرامون آن بررسى نمايند.

1. كالاهايى را كه در كشورهاى اسلامى خصوص فقيرترين آنها توليد مى شود صورت بردارى نموده و در اختيار همگان قرار دهند، و طبق اين صورت اجناس وارداتى از كشورهاى غير اسلامى در صورتى كه مشابهش در كشورهاى اسلامى يافت شود از كشورهاى غير اسلامى ورودش ممنوع گردد.

2. بررسى كنند و كالاهايى كه اكنون با ماشين يا به طور دستى در

سفرنامه حج، ص: 290

كشورهاى اسلامى توليد مى شود و قابل مصرف در داخل و صدور به خارج است در صورتى كه قابل توسعه است آنها را ترويج و توسعه دهند.

3. كالاهايى كه ضرورى است و به حكم ضرورت از بيگانگان خريدارى مى شود براى تهيه اين كالاها مطالعه نمايند در هر كشورى كه امكان تهيه آن بيشتر است يا به طور مستقل يا اگر آن كشور امكان مالى ندارد با سرمايه گذارى و به صورت شركت و كمك دولت ها يا توانگران مسلمانان كشورهاى مختلف وسايل توليد آن را فراهم نمايند.

4. مطالعات و اقداماتى بنمايند تا كالاهايى را كه توليد مى نمايند گرانتر از كالاهاى مشابه آن در كشورهاى بيگانه تمام نشود.

5. بانك اسلامى كه مقرراتش اسلامى باشد تأسيس شود تا دول اسلامى و هم چنين بازرگانان مسلمان و متعهد كه در كشورهاى اسلامى زندگى

مى كنند در صورت تمايل و به قدر تمكن در آن شركت كنند و بنابراين حتماً بايد مسلمانان پول هاى خود را از بانك هاى خارجى استرداد كنند و به اين بانك بسپارند و ضمناً اعلام شود كه در صورت عدم احتياج مسلمانان چون گرفتن سود از كفار جايز است به آنها قرض داده مى شود هم اكنون خبر مى دهند كه درآمد كويت از سرمايه گذارى هاى خارجى كه گمان مى رود بيشتر از ربح باشد بيش از هفت ميليارد دلار مى شود و بيشتر از درآمد اين كشور از نفت است بديهى است بانك هايى كه اين پول هاى كلان را دريافت داشته و واسطه شده اند حدود همين درآمد يا بيشتر به خودشان اختصاص مى يابد كه

سفرنامه حج، ص: 291

اگر بانك اسلامى عامل و واسطه شود تمام اين درآمدها به خود مسلمانان اختصاص مى يابد و مستكبران از آن محروم مى شوند و قوت و سلطه آنها بر مستضعفان سلب مى گردد.

در اينجا سخن از وحدت كه به درازا كشيد و به بررسى ها و گفتارها و تبادل نظرها بيشتر از اين خصوص در جهت تحقق وحدت اقتصادى نيازمند است به كارشناسان مخلص و متعهد واگذارده و سرگذشت سفر و وداع با مدينه منوره و روضه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را دنبال مى كنيم.

محنت قرب

وداع با مدينه منوره، مدينه منوره شهرى است كه هر مسلمان مايل و مشتاق اقامت در آن است دولت تشرف به اين بلده طيبه و زيارت حرم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى زوارى كه از اطراف و اكناف مى آيند اگرچه بسيار و بيش از حد توصيف مسرت بخش است و خوش مى درخشد متأسفانه دولت مستعجل است.

اينجانب از آغاز ورود به مدينه منوره

در انديشه اين روز بودم كه اگر اجل در اينجا نرسد و سعادت دفن در مدينه منوره حاصل نشود خواه ناخواه روزى را كه از مسجد و حجره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و جنةالبقيع مشهد امامان بزرگوار جدا خواهم شد در پيش دارم و فكر اين جدائى مرا همواره مهموم و اندوهگين مى داشت و تصور روز وداع در تمام مدت اقامت در مدينه ناراحت و نگرانم مى نمود.

دلم مى خواست هميشه در مسجد و در كنار حجره شريفه پيغمبر

سفرنامه حج، ص: 292

صلى الله عليه وآله وسلم باشم و مكرر عرض مى كردم يا رسول الله اگر ناچار نبودم و حوائج جسمانى و دنيوى مرا ناچار نمى كرد آنى ترك حرم شما را نمى كردم.

هيچ مكانى با صفاتر و روح افزاتر از حرم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نيست هرگز مسلمان مشتاق اگر به مقدار عمر دنيا هم عمر كند از حضور در آنجا سير نمى شود اما چه بايد كرد ساختمان عالم طبيعت چنين است كه آدمى نمى تواند در اينگونه لذائذ معنوى مستمر بماند. گذشت ساعات و دقائق بر من در مدينه عجيب اثر مى كرد دلم مى خواست اين ساعت در جاى خود بماند اين دقيقه نگذرد امروز ظهر نشود و شب نيايد و شب صبح نگردد و خلاصه زمان از حركت باز ايستد اما شب و روز در گذر است و عمر انسان را سپرى مى نمايد كه

ما اسْرَعَ السّاعاتِ فِي الْيَوْمِ وَ اسْرَعَ الْايّامَ فِي الشَّهْرِ وَ اسْرَعَ الشُّهُورِ فِي السَّنَةِ وَ اسْرَعَ السِّنينَ فِي الْعُمْرِ[157]

بالأخره دوران اين سعادت بزرگ هر آن به پايان نزديكتر مى شود.

پيش از تشرف به مدينه منوره به شوق اينكه وصل در پيش است سر

تا پاى وجود انسان شوق و ذوق و شور و نشاط و اميد است.

عاشقى كه در آتش هجر مى سوزد و اميداوار است كه اين آتش به آب وصال خاموش گردد و زبان حالش اين شعر است.

يارب اين آتش كه بر جان من است سرد كن آنسان كه كردى بر خليل

اما پس از رسيدن به نعمت قرب و نشستن بر بساط وصال بيم زوال و تبديل آن به هجران و فراق تحمل احتمالش هم سخت است تا چه رسد اينكه شخص بداند بر حسب عادت اين وصال مبدل به فراق مى شود اين است كه قصه غصه عاشق به وصل رسيده را نمى توان بيان كرد.

در حال هجر دورنماى آينده درخشان است كه منتهى الآمال و نهاية المقاصد عاشق است اما در حال وصال بيم زوال و تبديل آن به هجران سخت جانكاه است و اگر عاشق وصال را موقت بداند آينده اى بسيار وحشتناك را در جلو خود مى بيند كه اگر مى توانست ثانيه هاى زمان وصال را با پرداخت تمام دنيا از گذشتن باز دارد اين ثمن را مى داد و يك ثانيه حال وصال را خريدارى مى نمود.

آرى بر همه چيز حتى بر عذاب خدا هم مى توان فرض صبر و شكيبائى كرد اما بر فراق الهى و اولياى خدا صبر ممكن نيست.

فَهَبْني يا الهي وَ سَيِّدي وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلي عَذابِكَ فَكَيْفَ اصْبِرُ عَلي فِراقِكَ 158]

و اصولا آنجا كه حضور و وصال است عذاب نيست و آنجا كه عذاب است وصال نيست.

اگر در اين دو شعر منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام دقت شود معلوم مى شود كه بيم از زوال نعمت وصال و تبديل آن به فراق چقدر نگران

سفرنامه حج، ص:

293

كننده است.

احِبُّ لَيالِى الْهَجْرِ لا فَرَحاً بِهاعَسَى الدَّهْرُ ياْتى بَعْدَها بِزَوالٍ

وَ اكْرَهُ ايامَ الْوِصالِ لِانَّنى ارى كُلَّ شَى ء مُولَعاً بِزَوالٍ

و داستانى كه جامى از ذوالنون مصرى نقل كرده است مناسب اين حال است كه در ضمن آن مى گويد:

محنت قرب ز بعد افزون است جگر از محنت قربم خون است

نيست در بعد جز اميد وصال هست در قرب همه بيم زوال

بارى روزهاى تشرف به مدينه با اين وضع سپرى مى شد و گذشت دقايق و ثانيه هاى آن براى شخص متوجه كوبنده و غم انگيز است همانگونه كه گذشت عمر براى كسى كه قدر نعمت حيات و ارزش آن را مى داند تحسر آميز و تأسف آور است زيرا مى فهمد كه چه سرمايه نفيسى از دست او مى رود و نمى داند كه در برابر آن چه دريافت كرده و آن را به چه و به كه فروخته است نه اينكه غم دنيا را بخورد و از زوال دنيا و فناى آن نگران باشد كه آن در سير و سلوك و حركت و ترقى بشر اثرى ندارد بلكه از اينكه عمر خود را در چه كارى به پايان مى رساند و چگونه مصرف مى نمايد نگرانند كه در روايت است:

سفرنامه حج، ص: 294

اذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ لَمْ تَزَلْ قَدَما عَيْدٍ حَتّي يُسْئَلُ عَنْ ارْبَعٍ عَنْ عُمْرِهِ فيما افْناهُ وَ عَنْ شَبابِهِ فيما ابْلاهُ وَ عَنْ مالِهِ مِنْ ايْنَ كَسَبَهُ وَ في ما انْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنا اهْلِ الْبَيْتِ 159]

و على عليه السلام مى فرمايد:

الا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لِاهْلِها انَّهُ لَيْسَ لِانْفُسِكُمْ ثَمَنٌ الَّا الْجَنَّةَ فَلا تَبيعُوها الّا بِها[160]

تشرف براى وداع

به عكس وقتى كه انسان منتظر است و به او وعده ديدار با محبوب داده شده

كه روزها با كندى مى گذرد و طولانى و بلند به نظر مى آيد، روزهاى آخر تشرف در مدينه منوره با سرعت مى گذشت تا روز وداع رسيد. اكنون بايد براى آخرين بار در اين سفر به زيارت حجره شريفه خواجه كاينات و خلاصه ممكنات عقل كل وهادى سبل و مفخر رسل صلى الله عليه وآله وسلم مشرف شويم با حال پريشانى كه وصفش ممكن نيست آماده تشرف شديم اين بار مثل اينكه قدم ها جلو نمى رود و انسان مى خواهد ديرتر برسد با اين حال خود را به مسجد النبى صلى الله عليه وآله وسلم آنجا كه مطاف فرشتگان وقبله مشتاقان است رساندم با اذن دخول مشرف به مسجد شدم با چشم اشكبار زيارت كردم گريه كردم و دعا نمودم به هر چه مى نگرم از در و ديوار و فرش و منبر و محراب و آه

سفرنامه حج، ص: 295

مى كشم و وداع مى كنم و چنان احساسى دارم كه در وداع عزيزترين فرزند هرگز نخواهم داشت حجره مطهره و بيت صديقه طاهره عليهاالسلام را طواف مى كردم در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها كه مى رسيدم تأسفم بيشتر مى شد اشك مى ريختم و ناله مى كردم و خلاصه هر كجا حالى و زبانى و مقالى داشتم دلم نمى خواست وداعم تمام شود گاهى نزديك حجره مطهره مى رفتم شباك را مى بوسيدم دست به ديوارها مى كشيدم خدايا چنين بهشتى را نصيبم كرده اى چگونه ترك كنم كجا بروم؟ و به سوى كه برگردم؟

عاقبت آرام آرام بعد از زيارت وداع به طور قهقرا با حال تأسف و اندوه فراوان و چشم گريان و دل سوزان مرخص مى شوم اما دلم راضى نمى شود مجدداً به سوى حجره مطهره مى روم و عرض ادب

مى كنم و تقاضاى عود و بازگشت و تشرف مجدد مى نمايم خلاصه به اين كيفيت اقدم رجلًا و ءاخر اخرى از آن مركز عظيم افاضات الهى و مهبط بركات رحمانى خارج شدم و با دل سوزناك به سوى بقيع رفتم آنجا هم با همين احوال و احساسات به وداع پرداختم، جمله هاى زيارت را آرام آرام مى خواندم و جمله ها را مكرر مى كردم بلكه تمام نشود اما متأسفانه تمام شد با قبر مطهر منسوب به حضرت فاطمه زهرا يا فاطمه بنت اسد عليهماالسلام و قبور ائمه عليهم السلام با حزن و اندوه تمام وداع كردم اين حالات را تا كسى درك نكند با قلم نمى توان تفهيم و تشريح كرد.

با قبر حضرت ابراهيم و ساير قبور متبركه وداع كردم و به منزل مراجعت نمودم.

سفرنامه حج، ص: 296

از اينجا فكر واحساس عوض مى شود و همگام براى انجام يكى از بزرگترين فرائض اسلامى آماده مى گردند و خود را در موقعيتى خاص و وظايفى بس مهم و پرمحتوا مى بينند كه بايد هرچه بتوانند بيشتر از اين مراسم بهره هاى معنوى ببرند و از بركات آن مستفيض شوند.

سفر سفر الى الله است، بايد سير و سلوك به سوى خدا واقعيت پيدا كند و انسان بفهمد كه به سوى او مى رود سراپايش توجه و حضور قلب باشد و اگر اندكى غافل گردد واقعاً مغبون مى شود.

اين احساسات و توجه به اهميت تكليف حج و اينكه به طور صحيح و با آداب ظاهرى معنوى انجام شود مانع از آن است كه شخص به طورى كه سزاوار است درك مفارقت و محروميت از بركات حرم رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را بنمايد اگر اين برنامه حج در پيش

نبود و فكر انسان به آن متوجه نمى گشت شايد خارج شدن از مدينه طاقت فرسا مى شد به هر حال سوار ماشين هاى بى سقف و روباز شديم و در حال حركت با در و ديوار و شوارع و خيابان ها و ميدان ها و زمين و آسمان مدينه وداع كرديم.

و ناگفته نماند كه از منزل تا مسجد شجره شاهد وسعت روزافزون شهر مدينه بوديم به گفته يكى از همراهان شايد در دنيا شهرى كه اينگونه به سرعت توسعه و عمران ظاهرى در آن آشكار باشد نباشد ساختمان هاى مجلل و حتى ده طبقه در اطراف خيابان ها جالب بود و شهر از اين ملاحظات غير از شهرى بود كه در سفر قبل ديده بوديم.

سفرنامه حج، ص: 297

به سوى خدا

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ

خيابان ها و ميدان هاى شهر مدينه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم و پس از خروج از شهر راه چندانى طى نكرديم كه به ذوالحليفه و مسجد شجره رسيديم مكانى كه به آباعلى معروف است فاصله مدينه منوره را تا اين مكان شش تا هفت كيلومتر معين كرده اند ولى شايد با توسعه اى كه شهر پيدا كرده است فاصله كمتر باشد و بيش از سه چهار كيلومتر نباشد كه آن هم فاصله خالى از عمران نيست و گمان مى رود به زودى شهر تا اين مكان وسعت پيدا خواهد كرد از سوى ديگر گفته مى شود كه فاصله اين مكان تا مكه مكرمه 486 كيلومتر است و در بين راه مدينه منوره و مكه مكرمه بيش از بيست مسجد است كه در گذشته كه مردم پياده يا با اسب و شتر و غيره مشرف مى گرديدند به نماز تحيت در اين مساجد موفق مى شدند

و اولين مسجد معروف از اين مساجد همين مسجد ذوالحليفه است كه به مسجد شجره معروف است و وجه تسميه آن اين است كه اين مسجد درمكان درختى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در آن فرود مى آمد بنا شده است. ذوالحليفه يكى از ميقات هاى پنج گانه است كه حاجيان از اين ميقات ها محرم مى شوند و اهل مدينه و كسانى كه از مدينه منوره به حج مشرف مى شوند مانند ايرانيان كه قبل از حج مدينه منوره را زيارت مى نمايند از اين مكان (ذوالحليفه) مُحْرِم مى شوند و اين ميقات فاضلترين ميقات ها است.

سفرنامه حج، ص: 298

ناگفته نماند كه مسجد شجره به سبك زيبائى و جالبى توسعه يافته و بازسازى شده و وضو خانه اى كه اين همه انبوه جمعيت بتوانند به آسانى در آن وضو و غسل بجا آورند در نزديك آن ساخته شده است.

وقتى انسان به ميقات ذى الحليفه و مسجد شجره كه در آن واقع است مى رسد وارد محيطى ديگر مى شود، محيطى كه از ارزش هاى مادى و صورى در آن خبرى نيست.

اينجا محل احرام بستن است اينجا بايد همه لباس هاى محلى و رسمى و گران قيمت را از تن بيرون بياورند و همه براى يك عبادت و رياضت بزرگ و ورود در يك مدرسه عمومى تربيت اسلامى كه مقررات و برنامه هاى آن نسبت به همه على السوا است آماده شوند.

همه با دو جامه احرام كه رنگ بيشتر يا همه سفيد است (چون مستحب است سفيد باشد) خود را مى پوشانند.

در حال احرام بستن غوغائى است هر كس متوجه به حال خود و به نوعى با خدا در مناجات و عرض حاجات است يكى زمزمه هايى دارد يكى

گريه مى كند و دعاهاى مأثوره را مى خواند نماز مى خواند و بعد از نماز يا پيش از نماز لباس هايشان را از تن بيرون مى آورند بسيارى هم از مدينه غسل كرده و از همانجا لباس احرام را مى پوشند اما مراسم احرام بستن بايد در ميقات به عمل آيد لذا دوباره لباس احرام را باز مى كنند و مى بندند و بعد نيت مى كنند و با حال خضوع و خشوعى كه مناسب با چنان محيط روحانى است صدا به «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ ...» بلند مى كنند.

صداهاى تلبيه دل پذير و شوق انگيز است لبيك مى گويند و خدا را

سفرنامه حج، ص: 299

جواب مى دهند كه دعوت تو را پذيرفتيم و به سوى تو آمده ايم و ميهمان تو هستيم.

مسجد شجره با منظره باشكوهى كه دارد غرق در عظمت معنويت مى گردد و نفوذ كلمه پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه وآله وسلم از تمام صحرا و اطراف آن آشكار است.

همه با يك لباس و با يك برنامه سفيد و سياه و عرب و عجم و عالم و جاهل و امير و مأمور به سوى اين ميهمانى مى روند و تمام امتيازات را به دور ريخته و كسى از كسى مشخص و معلوم نيست.

بانوان اگر چه ملزم به بيرون آوردن لباس عادى خود نيستند و مى توانند در همان لباس متعارف مُحْرِم گردند و يا اينكه بر حسب فتواى بعضى از علما اگر چه كندن لباس بر آنها واجب نيست بايد در موقع مُحْرِم شدن جامه احرام را بپوشند هر چند بيرون آوردن دو جامه احْرام پس از مُحْرِم شدن برايشان بر حسب اين فتوا جايز است.

مع ذلك بانوان هم بيشتر و بلكه همه لباس هاى سفيد و يك نواخت

تهيه كرده و لباس هاى متعارفى خود را بيرون مى آورند و با اين خلع لباس و پوشيدن لباس احرام همه از زن و مرد زندگى جديدى را بنياد نموده و به اعتبارات و تعلقات دنيا پشت پا مى زنند، و تفسير يا تأويلى از «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ انَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي»[161] را نشان مى دهد كه همچنان كه موسى آن پيغمبر بزرگ خدا وقتى به كوه طور رسيد به خلع نعلين خود كه شايد باطن آن خلع محبت اغيار از قلب خود بود مأمور

سفرنامه حج، ص: 300

شد، اين امت مرحومه نيز هر كدام به ورود در حرم و زيارت خانه خدا بار مى يابند مأمورند كه در اينجا لباس خود را خلع و پوشش خاصى را كه مناسب باريافتگان اين حرم كبريائى است در بر نمايند و انانيت ها و خودپرستى ها را كنار گذارده از همه چيز و هر چه به آن علاقه دارند دل كنده و خالص براى او و به سوى او شوند.

كسى نمى تواند حالات روحانى اين همه زن و مرد را در اين موقف و مشهد عظيم توصيف نمايد.

همه به حسب مراتب معرفت و بينش خود در حضور و در عروج مى باشند.

دعاهاى مأثوره را با خلوص و توجه مى خوانند و خلاصه پس از نماز و پوشيدن لباس احرام نيت احرام كرده با تضرع و زارى به عالمى كه آرزومند ورود در آن بوده اند وارد مى شوند و زبان را به اين جمله پر از معنا و حقيقت مى گشايند:

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ 162]

بديهى است هرچه انسان در اينجا به محتواى كلمه لبيك و عظمت خداى متعال

كه مخاطب به آن است و فقر و نياز و ناچيزى و عدم لياقت و تقصيرات خود توجه كند در مقام گفتن لبيك بيشتر تحت تأثير قرار گرفته و غرق خجلت و شرمسارى مى شود. با كدام زبان لبيك

سفرنامه حج، ص: 301

بگويم؟

با زبانى كه به گناه غيبت و دروغ و تهمت و افترا آلوده شده است؟

چگونه لبيك بگويم در حالى كه در موارد بسيار از اوامر و نواهى او سرپيچى كرده و عملًا لا لبيك گفته ام؟

چگونه لبيك بگويد كسى كه نعمت هاى خدا را كفران نموده و با آنها معصيت و مخالفت كرده است؟

آيا مى توانم در گفتن اين لبيك خودم از خودم اطمينان داشته باشم كه راست مى گويم؟

آيا خود باور مى كنم كه در گفتن لبيك منظورم فقط انجام صورت عمل نيست، وبه محتواى آن نيز توجه دارم؟

اگر اين باور را ندارم، و اگر هنوز هم از گناه و معصيت صميمانه توبه نكرده ام، چگونه در اين موقفى كه اين همه بندگان تائب و پشيمان حضور يافته اند در جمع آنها وارد شده، و به خداى بزرگ دروغ مى گويم؟

لبيك يعنى اعلام حضور و اعلام قبول، اعلام تسليم، اعلام فرمانبرى و اطاعت.

بايد اين اعلام صادقانه و مخلصانه انجام شود و هربار كه مى گويد و هرچه تكرار مى كند خود حال تسليم و قبول و فرمانبرى بى چون و چرا را احساس نمايد.

در روايت از سفيان بن عيينه است كه حضرت زين العابدين عليه السلام حج گذارد. و چون خواست محرم شود مركبش ايستاد و رنگش زرد

سفرنامه حج، ص: 302

شد و لرزه او را عارض گرديد و شروع كرد به لرزيدن و نتوانست لبيك بگويد، سفيان گفت: چرا تلبيه نمى گوئيد؟ فرمود مى ترسم در جوابم گفته

شود: لا لبيك و لا سعديك پس چون تلبيه گفت غش كرد و از مركبش بر زمين افتاد و پيوسته اين حال او را عارض مى شد تا حج را به پايان رساند.[163]

پس از اين همه انديشه ها ونگرانى ها كه همه علامت روشنى باطن و صفاى وجدان است ناچار و براى امتثال امر زبان را به عرض «لَبَّيْكَ اللّهُمَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ» باز مى كنند و سفر و سير خود را به سوى خدا آغاز مى نمايد.

زن ها در ماشين هاى مسقف و مردها در ماشين هاى بى سقف سوار شده و به سوى مكه مكرمه و خانه خدا رهسپار مى شوند در طول مدت طى راه تا آنجا كه ديوارهاى خانه هاى مكه ظاهر مى شود اين تلبيه ها بسيار گفته مى شود.

بدر

يكى از منازل بين مدينه منوره و مكه مكرمه كه معمور و آباد شده است بدر است كه همه مسلمانان نام آن را شنيده و كم وبيش از تاريخ آن اطلاع دارند متأسفانه به اين منزل كه رسيديم چنان گمان كرديم كه راه تا قبور شهداى بدر نزديك نيست و با اينكه شب است و راننده منتطر نمى ماند رفتن به آنجا و زيارت قبور مطهره آنها امكان ندارد اما

سفرنامه حج، ص: 303

مقارن حركت معلوم شد كه راه نزديك است و اگر موقع پياده شدن از ماشين مستقيماً به آنجا رفته بوديم فرصت كافى بود اميد است در سفر آينده به درك اين سعادت و توفيق كه در اين سفر از آن محروم شديم نايل گرديم. ان شاءالله تعالى. ولى بايد متوجه بود كه غزوه بدر يكى از وقايع بسيار مهم و آموزنده، سازنده در تاريخ اسلام است كه هيچ مسلمان نبايد از

مطالعه تاريخ آن و تأمل پيرامون تفاصيل آن غفلت نمايد انديشه در رويدادهايى مثل غزوه بدر و احد و خيبر و احزاب شخص را در مسائل مهم اسلامى آگاه، و به مواضع صحابه و رجال صدر اسلام و فداكاران و قهرمانان غزوات شناخت مى دهد، ضمناً چنانچه خواننده عزيز بخواهد مى تواند مختصرى از سرگذشت غزوه بدر و آگاهى هايى را كه از بررسى آن مى توان كسب نمود در كتاب «رمضان در تاريخ» اين حقير مطالعه فرمائيد.

ادامه سير به سوى مكه مكرمه

پس از مختصرى توقف در بَدْر و صرف چاى با گفتن تلبيه ها سوار ماشين شده به سوى مقصد روان شديم در بين راه گروه هاى بسيار از كشورهاى مختلف ديده مى شوند كه همه تلبيه گويان به سوى اين مقصد روان مى باشند و خبر «وعده غيبى الهى را به حضرت ابراهيم عليه السلام» همه ساله تحقق مى دهند.

بر حسب قرآن مجيد خدا به حضرت ابراهيم فرمود:

وَ اذّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَاْتُوكَ رِجالًا وَ عَلي كُلّ ضامِرٍ

سفرنامه حج، ص: 304

يَاْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق 164]

اين جماعات بى شمار بشرى در بين راه كه به هم مى رسند صدا را به تلبيه بلند كرده و همصدائى خود را با هم اعلام مى دارند بامدادان در يكى از منازل براى نماز فرود آمديم در اينجا بر خلاف آنچه كه در اماكن و منازل ديگر ديده بوديم آب و وضوخانه نداشت و شخصى شيشه هاى كوچكى از آب را به يك ريال مى فروخت ولى به مناسبت اينكه در جنب مسجد قديم آن مسجد جديدى بنا شده بود و هنوز افتتاح نشده بود گمان مى رود در ساختمان مسجد جديد اين حوائج را منظور كرده باشند.

به هر حال در مسجد قديم اين محل كه بسيار

كوچك بود مسافرين نماز مى خوانند و جالب اين است كه همين مسجد كوچك در اين محل كم جمعيت نيز امام و پيشنماز دارد تا ما وضو گرفته و آماده شديم امام مسجد با عده اى از مسافرين ديار مختلف و مأمومينى كه از محل حاضر مى شوند نماز را خوانده بود ما هم پس از اقامه نماز قدرى در اين مسجد استراحت كرديم و چون خسته بوديم با پيشنهاد دوستان و همسفران چند دقيقه اى خوابيدم وقتى بيدار شدم كه جماعت ديگر در مسجد از مسافرين تازه وارد منعقد شده بود امام اين جماعت قرائت را با صوت بسيار نافذ و مؤثر مى خواند و بسم الله الرحمن الرحيم را هم بلند خواند و جالب اين بود كه در ركعت دوم سوره هل اتى را با بسم الله و با همان صوت جاذب قرائت كرد.

سفرنامه حج، ص: 305

بارى اين منزل را همه مقارن طلوع آفتاب پشت سر گذارديم و روانه مقصد شديم و چون شب بود و حد حرم معلوم نمى شد لذا دعاى عالية المضامين را كه براى ورود به حرم است به قصد ورود به حرم خوانديم، تأمل در مضامين اين دعا و دعاهاى ديگر كه در مراسم حج خوانده مى شود بسيار مفيد و پرورش دهنده و پرواز دهنده روح است.

وقتى ديوارهاى مكه مكرمه نمايان شد گفتن تلبيه را طبق دستور ترك كرديم هر چند گفتن آن به غير قصد ورود جايز است اما چون مقام مقام تسليم و قبول و واگذاردن امر به خدا و صدور و ورود به فرمان خدا است حتى مثل همين جمله چون از اين امكان به بعد مأثور نيست ترك مى شود

سفرنامه حج،

ص: 306

فصل چهارم: در مكه مكرّمه

اشاره

سفرنامه حج، ص: 307

شهر مكه مكرمه

شهر مكه مكرمه نيز مانند مدينه منوره تغييرات كلى پيدا كرده و بر عرض و طول آن افزوده شده است اين شهر يكى از شهرهايى است كه در طول تاريخ دور و درازى كه داشته است هميشه مورد احترام و مركز آمد و شد بوده است حتى چنانكه در مروج الذهب است ايرانيان باستان به حج كعبه معظمه مشرف مى شدند كه از جمله آنها ساسان است بابك جدّ اردشير بابكان را نام مى برند.[165] كه معلوم مى شود در آن عصر ايران هم اسم و آوازه كعبه معظمه و ايمان به قداست آن مشهور و مورد قبول بوده است.

اين سرزمين حوادث مهمى را در جاهليت واسلام پشت سر گذارده است كه پس از واقعه اسكان اسماعيل و هاجر دراين سرزمين به توسط ابراهيم خليل و واقعه بناى كعبه معظمه به توسط ابراهيم و اسماعيل. يكى از مهم ترين حوادثى كه درآن رويداد واقعه اصحاب فيل است كه در قرآن مجيد يك سوره اى در شرح آن آمده است و ديگر هم ولادت حضرت على عليه السلام در خانه كعبه است كه شرافتى است كه نصيب احدى از بندگان خدا نشده است.

و چه نيكو سروده است سيد حميرى:

سفرنامه حج، ص: 308

ولدته فى حرم الاله و امنه والبيت حيث فنائه و المسجد

بيضاء طاهرة الثياب كريمةطابت و طاب وليدها والمولد

فى ليلة غابت نحوس نجومهاو بدت مع القمر المنير الاسعد

مالف فى خرق لقوابل مثله الّا ابن آمنة النبى محمّد

***

شد او درّ و بيت الحرامش صدف كسى را ميسر نشد اين شرف

دركعبه شد پديد به محراب شد شهيدنازم بحسن مطلع و حسن ختام او

در منقبت على نه چون است

و نه چنددر خانه حق زاده به جانش سوگند

بى فرزندى كه خانه زادى داردشك نيست كه گيردش بجاى فرزند

و اكبر و اعظم وقايع كه در شهر مكه اتفاق افتاد ولادت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است ولادتى كه سرآغاز دنياى جديد و مطلع انوار و مشرق آفتاب توحيد و اسلام بود.

ولادتى كه انسانيت، مكارم اخلاق، فضيلت، رحم، برادرى، خير و

سفرنامه حج، ص: 309

عدالت را زنده كرد.

ولادتى كه انسان هاى نااميد، خاموش و خواب را اميدوار، بيدار و گويا كرد.

ولادتى كه تمام جهان و جهانيان مديون بركات و پيامدهاى آن مى باشند.

ولادتى كه در آن دنياى پر از تاريكى ها مانند آفتاب در افق ظاهر شد و هرچه بالا آمد روشنى و تابشش بيشتر و گسترده تر گرديد تا بر هر ظلمتى خصوص ظلمت بت پرستى و عادات زشت مانند زنده به گور كردن دختران غالب شد.

ولادتى كه اگر نبود آنچه ترقى و تكامل مادى و معنوى در اين چهارده قرن نصيب بشر شده است هم، نبود.

ولادتى كه به ظاهر ولادت يك كودك بود، اما در واقع ولادت نور و هدايت و خير و رحمت براى عالميان بود.

ولدالهدى فالكائنات ضياءوفم الزمان تبسم و ثناء

الروح و الملأئك حوله للدين والدنيا به بشرا

يوم يتيه على الزمان صباحه و مسائه بمحمد و ضّاء

ولادتى كه ولادت انسان ولادت عدالت و علم و معرفت بود. ولادتى كه بر پيكر استكبار و استعلا و استعباد كوبنده ترين ضربت را وارد نمود

سفرنامه حج، ص: 310

و محو استضعاف و استبداد را نويد مى داد و خلاصه ولادتى كه با خود براى بشريت همه خيرات و بركات را آورد.

بسيار اتفاق عظيم او فتاده است كامثال آن گذشت زمان كم نديده است

ليكن

جهان حادثه امرى عظيم از مولد رسول معظم نديده است

دست رسول پرچم توحيد برفراشت در ملتى كه دستش پرچم نديده است

فكر رسول مشعل توحيد برفروخت آنجا كه جز تفكر مظلم نديده است

ميلاد مصطفى بى يقين مبدأ حق است حق گرچه رنگ مبدأ ومختم نديده است

حوادث مهم و تاريخى شهر مكه پس از اين واقعه يكى وفات جناب عبدالمطلب است و ديگرى ازدواج پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با خديجه و پس از آن بعثت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بود. قبل از بعثت هر چه از تاريخ مكه بخوانيم مربوط به دوره جاهليت است و از هنگام بعثت تاريخ اسلام آغاز مى شود.

مهمترين وقايع اين تاريخ كه در سال سوم بعثت در مكه اتفاق افتاد واقعه يوم الدار يا يوم الانذار بود كه اولين تعيين رسمى على عليه السلام به خلافت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در آن برگزار شد.

و از جمله وقايع اسلام قبل از هجرت محصور شدن پيغمبر و

سفرنامه حج، ص: 311

بنى هاشم در شعب ابى طالب است كه در اينجا فداكارى هاى حضرت ابوطالب در حفظ جان پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و تشويق مسلمين به مقاومت و صبرعامل مؤثر بود هجرت مسلمين به حبشه و همچنين وفات ام المؤمنين خديجه و حضرت ابوطالب و هجرت پيغمبر به طائف و اسلام آوردن جماعتى از صحابه نيز از وقايع اين دوره است و آخرين واقعه اين دوره خوابيدن اميرالمؤمنين در خوابگاه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و هجرت حضرت رسول از مكه معظمه به مدينه منوره است.

پس از اين مكه معظمه چون در اختيار مشركين و قريش بود همچنان مركز عمليات مشركانه و ضد توحيدى

بود و بلكه بر شدت و گسترش آن افزوده شد، قريش و مشركين مستكبر مثل ابوسفيان و عتبه و شيبه و وليد و ابوجهل اين عمليات را رهبرى مى نمودند و تا سال فتح مكه به ضديت با دين خدا ادامه دادند و سرانجام در اين سال پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم مكه را نيز فتح فرمود و مشركين كه از جنگ هاى گذشته جان سالم بدر برده بودند مثل ابوسفيان و فرزندانش يزيد و معاويه و زن مشهوره اش هند ناچار به ظاهر اسلام اختيار كرده و تسليم شدند از اين تاريخ مكه معظمه آزاد شد و در قلمرو اسلام قرار گرفت و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خانه كعبه و تمام مكه را از لوث اصنام و بت ها و بت پرستى پاك نمود و حلقه در كعبه را گرفت در آن روز تاريخى اين كلمات را كه همچنان زنده و پابرجا است و تا ابديت برقرار است فرمود: «لا الهَ الَّا اللهُ وَحدَهُ وَحْدَهُ ...»

و در اين موقع ارتشى در اختيارش بود كه تا آن روز شبه جزيره در

سفرنامه حج، ص: 312

خود مثل آن را نديده بود و هيچ چيز از انفاذ اوامرش مانع نبود و مى توانست اين مردم مكه را كه در برابر حق آن هم عناد و لجاج به خرج داده و آن مستكبرين گردنكش را به شديدترين وضعى كيفر بدهد، و از آنها كه او را آن همه رنج و آزار دادند و سرانجام ناچار به هجرت از اين شهر كردند انتقام بكشد اگر يك كلمه مى فرمود «النهب» سپاه اسلام تمام اموال آنها را به غنيمت مى گرفتند و اگر مى فرمود «الاسر» همه را اسير

مى نمودند و اگر مى فرمود «القتل» يك نفر را زنده نمى گذاردند به آنها كه در مسجد جمع شده و منتظر اعلام تصميم آن حضرت درباره خود و اموال و زن و اولاد خود بودند فرمود چه مى انديشيد و گمان مى بريد درباره من، گفتند: غير از خير گمان نمى بريم «اخ كريم و ابن اخ كريم» فرمود من مى گويم آنچه يوسف به برادرانش گفت:

لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ اذْهَبُوا فَانْتُمْ الطُّلَقاءُ[166]

همه را آزاد كرد كه از جمله اين آزادشدگان، ابوسفيان، معاويه و هند جگر خواره بودند لذا حضرت زينب به يزيدبن معاويه در آن مجلس تاريخى و در ضمن آن خطبه پرمحتوا و كوبنده و هشدار دهند اين سابقه را ياد كرد و به يزيد فرمود:

امِنَ الْعَدْلِ يَابْن الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائرَكَ وَ امائَك وَ سَوْقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللهِ سَبايا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَ هُنَّ وَ ابْدَيْت

سفرنامه حج، ص: 313

وُجُوهَهُنَ 167]

بارى از اين پس مكه رسماً تحت فرمان مدينه قرار گرفت و اين غرامت را داد كه با اينكه در نزول وحى مهبط نخستين بود چون در قبول آن استقبال لازم را نشان نداد يعنى مردمش در تشكيل جامعه نو همكارى نكردند مركزيت سياسى اسلام در مدينه استقرار يافت و پس از فتح مكه نيز پيغمبر مدينه را ترك نفرمود و خدمات انصار و مردم مدينه را گرامى داشت.

مع ذلك مكه نيز تا امروز شاهد حوادث بزرگ بوده كه مهمترين آنها هجرت حضرت امام حسين عليه السلام به اين شهر بود كه پس از پنجاه و نه سال كه از هجرت جدّش از مكه به مدينه گذشته بود تاريخ به اينگونه عوض شد و حسين عليه السلام از مدينه به مكّه هجرت

كرد و پس از اين واقعه واقعه تاريخى و با معنى ديگر خارج شدن حسين عليه السلام از مكه در روز ترويه بود كه براى حفظ احترام حرم صورت گرفت، چون بنى اميه اشخاصى را مأمور كرده بودند كه آن حضرت را در حرم هر كجا ممكن شود به شهادت، رسانند پس از اينها تا حال در مكه معظمه جنگ ها و حوادث گوناگون بسيار اتفاق افتاده كه بر شمردن آنها با اين چيزى كه ما مى نويسيم مناسبت ندارد و بايد مستقيماً به كتاب هاى تاريخ رجوع شود.

پس از ورود به مكه مكرمه كه حدود ساعت هشت روز جمعه بود مستقيماً به منزلى كه در اختيار گروه، گذارده شده و در محل معابده بود

سفرنامه حج، ص: 314

رفتيم بيشتر برادران پس از مختصرى استراحت براى طواف و نماز طواف وسعى و تقصير به اتفاق عالم كاروان به مسجد الحرام مشرف شدند و پس از انجام اين وظايف از احرام بيرون آمدند، حقير در احرام باقى ماندم تا ساعت 11 شب شنبه به اتفاق بعضى دوستان براى طواف رفتم و صورت عملى بجا آورده خود را به طواف كنندگان و نمازگزاران و سعى كنندگان شبيه نمودم باشد كه به حكم

«مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»[168]

در شمار طائفين و مصلين و سعى كنندگان محسوب شوم.

هوا بسيار گرم است و براى مثل من توانائى احتياط و تجديد عمل و تكرار نيست، لذا ناچار به آنچه انجام دادم اكتفا كردم 169] اميد است خداوند به فضل و كرم خود و از بركت كسانى كه اعمال صحيح و مقبول تر دارند ما را هم بپذيرند. زبان حال و قال من اين است كه خدايا در ميان اينهمه جمعيت

از من ضعيف تر و مقصرتر و نيازمندتر به رحمت تو نيست. از همه كمترم و از همه روسياه تر.

خدايا تو خود سفارش ضعيفان و درماندگان و افتاده ها را فرموده اى به ضعف، درماندگى و افتادگى من و به بيچارگيم ترحم فرما.

از كَرَم تو بعيد است كسى كه خود را در جمع وافدين به تو و در بين ميهمانان عزيز تو قرار داده از آنها جدا كنى و او را از خوان رحمت بى دريغت برانى و دور سازى.

سفرنامه حج، ص: 315

اگر عملم قابل نيست و اگر نواقص آن بسيار است تو خود مى دانى كه عمل صحيح و مقبول درگاه تو را دوست مى دارم و صاحبان اعمال مقبول را نيز دوست مى دارم.

جائى كه بزرگان با آن اعمال مقبول و صحيح به فضل و كرم تو مورد اكرام شده و به ثواب و پاداش نايل شوند و هيچ كس و هيچ يك از انبياء و اولياء و صديقين و شهداء به استحقاق و در برابر عملى كه انجام داده اند به تو ذى حق نباشند، و تو بر هم حق و منّت داشته باشى و آنان را نيز به كرم و فضل خود به ثواب و درجات بلند برسانى من كه هستم و چه دارم كه در معرض قرار دهم جز اينكه عرض كنم:

الهي حُجَّتي حاجَتي وَ وَسيلَتي فاقَتي ادْعُوكَ اضْطِراراً وَ انْتَ تُجيبُني اخْتياراً الهي لِسُوءِ ما عِنْدي اخْشاك وَ بِفَضْلِ ما عِنْدَك ارجُوكَ فَلا تَمْنَعْني فَضْلَ ما عِنْدَكَ لِقَبيحِ ما عِنْدي يا مُوْلاي يا اللهُ افْعَلْ بِنا ما يَفْعَلُ الْكَريمُ بِآمِليهِ فَانَّ الْكَريمَ اذا قَدُرَ عَفي

مسجد الحرام

(كعبه معظمه و مطاف و مقام ابراهيم عليه السلام حجرالأسود و حجر اسماعيل عليه السلام).

سعى:

هفت مرتبه بين كوه صفا و مروه.

انَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً و هديً

سفرنامه حج، ص: 316

لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ ابْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً[170]

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ 171]

إنّ الصّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ انْ يَطَّوَّفَ بِهِما[172]

امروز اين مشاهد و مشاعر مظهر ايمان قريب يك ميليارد مسلمان است نفوذ كلمه اسلام، قدرت معنويت دعوت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در اين اماكن مقدسه آشكار مى شود.

اگر چه در موسم حج تمام شهر مكه مظهر نيرومندى ايمان و اعلاى كلمه الله است، امّا در اين اماكن معظمه تجلى آن بيشتر و شگفت انگيزتر است.

منظره صدها هزار مردم در حال طواف خانه خدا و سعى بين صفا و مروه آنقدر شكوهمند و لبريز از خشوع و خضوع در برابر خدا است كه قابل توصيف نيست.

در يكى از شب ها كه از طبقه فوقانى منظره مسجد و طواف كنندگان را زير نظر داشتم و سيل خروشان جمعيت را كه به دور خانه طواف مى كردند مى نگريستم، هيچ منظره اى هيچ باغ پر از شكوفه وگلستان پر از گل و لاله و آسمان پر از ستاره را به اين زيبائى و دلربائى و لذت

سفرنامه حج، ص: 317

بخش نمى يافتيم.

چقدر زيبا و تماشائى است انسان در حالتى كه خدا را پرستش مى نمايد، و چقدر پرواز كرده و اوج گرفته است انسانى كه خود را به خدا تسليم نموده است.

همچنين منظره سعى بين صفا و مروه واقعاً آموزنده و روح بخش است، گوئى اين مواقف و مشاهد از دنيا

نيست وعالم ارواح و فرشتگان مقرّب خدا است.

بزرگ است خدائى كه اين مراسم را مقرّر فرموده و اين همه خيرات و بركات و دروس تربيت و انسان شدن را در اختيار بشر گذارده است.

روزى كه ابراهيم خليل هاجر و اسماعيل را تنها در اين سرزمين كه وادى غير ذى زرعى بود گذارد، كسى از سرّ اين مأموريت آگاه نبود و نمى دانست كه اين خانه و اين سرزمين چه روزهاى درخشان و آينده تابانى خواهد داشت و نام ابراهيم و اسماعيل و هاجر جاودان خواهد ماند و اين خانه زيارتگاه ميلياردها بشر در طول قرون و مرور ازمنه و اعصار خواهد شد.

بزرگ است خدائى كه دعاى ابراهيم را مستجاب كرد:

رَبَّنا انّي اسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي ذَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الُمحَرَّمِ رَبَّنا فَاجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي الَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَراتِ 173]

سفرنامه حج، ص: 318

دعاى ابراهيم همه مستجاب گرديد

1. دعا كرد كه دل هايى از مردم را به سوى فرزندانش مايل گرداند و آنها را از ثمرات و ميوه ها روزى بدهد، اين دعا مستجاب گرديد نه فقط فرزندانش بلكه ديگر مردمى كه در اين شهر و در جوار بيت سكونت گزيدند مشمول آن شدند.

2. خدا را خواند و عرض كرد:

رَبَّنا وَاْبَعْث فيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتاب وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ انَّكَ انْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ 174]

اين دعا را به نيكوترين وجهى خدا مستجاب فرمود و رسول اكرم محمدبن عبدالله صلى الله عليه وآله وسلم را در ايشان مبعوث فرمود كه از بركات رسالتش نام و خدمات ابراهيم و ملت حنيف و خالص او تجديد و جاودانى شد و آيات خدا را بر ايشان تلاوت كرد و كتاب و

حكمت به آنها آموخت و آنها را تزكيه كرد و يگانه معلم بشر در كل ارزش هاى انسانى تا روز قيامت گرديد.

ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شددل رميده ما را انيس و مونش شد

نگار من كه به مكتب نرفت وخط ننوشت بغمزه مسأله آموز صد مدرس شد

لذا است كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم بر حسب روايت

سفرنامه حج، ص: 319

فرمود:

أنَا دَعْوَةُ ابي ابْراهيمَ وَ بِشارَةُ اخي عيسي 175]

3. دعا كرد كه او و اسماعيل را مسلم از براى او قرار دهد كه در برابر فرمان او فقط فرمان پذير و تسليم باشند:

رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ 176]

دعايش مستجاب شد و در جريان امتحان بزرگى مثل ذبح اسماعيل اين پدر و پسر آن تسليم بى قيد و شرط و بى چون و چرا را اظهار كردند كه به محض اينكه ابراهيم به اسماعيل گفت:

انّي اري فِي الْمَنامِ انّي اذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَري؟[177]

4. دعا كرد كه از ذريه او و اسماعيل گروه وامتى كه تسليم از براى او باشند قرار دهد اين دعا نيز مستجاب شد، خدا تسليم ترين و فرمان پذيرترين بندگانش را كه ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند از ذريه او قرار داد.

5. ساير دعاهايش را كه در سورة بقره و سورة ابراهيم بيان شده است خدا مستجاب كرد.

از اين جريان اسكان اسماعيل و هاجر در جوار بيت مى فهميم كه در كارهاى خدا چون و چرا صحيح نيست و بايد ابراهيم وار و

سفرنامه حج، ص: 320

اسماعيل سان تسليم بود، اكنون پس از چند هزار سال ما به بعض اسرار اين داستان بسيار مهيج پى مى بريم و مى بينيم آن جريان مقدمه اين اجتماع عظيم و ظهور اين بركات بوده است كه در

تصور هيچ كس نمى آمد كه مرور زمان و گذشت هزارها سال بركات و حكمت هاى اين مأموريت ابراهيم را آشكارتر خواهد نمود.

چنانكه آن روز كه پيغمبر گرامى خدا گاهى بر كوه قبيس و گاه در مسجدالحرام و گاه در كوچه ها و شوارع مكه و هر مكان و موقف كه مناسب مى شد مردم را به كلمه توحيد دعوت مى كرد و مى فرمود:

قُولُوا لا الهَ الَّا اللهُ تُفْلِحُوا

و مردم او را اذيت مى كردند و مسخره مى نمودند كسى نمى توانست تصور كند كه اين دعوت جهان را تحت تأثير قرار دهد و به زودى دل ها را فتح كند، و يك قرن نگذشته از سوى شرق تا ديوار چين و از سوى غرب تا فرانسه و درياى آتلانتيك را زير نفوذ خود درآورد، و از اين همه امت هاى مختلف امت واحده را تشكيل دهد.

مردم ظاهر بين كه به نصرت خدا و قدرت معنوى اين دعوت آگاه نبودند تسخير يكى از محلّه هاى كوچك شهر مكه را نيز براى محمد يتيم امكان پذير نمى ديدند و او و پيروانش را به باد استهزاء و مسخره مى گرفتند. آن روزى كه پيغمبر به فرمان خدا كه «وَانْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاقْرَبينَ»[178] آن ميهمانى را ترتيب داد و خويشاوندان خود را به ايمان به

سفرنامه حج، ص: 321

خدا دعوت كرد فرمود: هر كدام از شما نخستين كسى باشيد كه به من ايمان بياوريد، او وصى من و خليفه من خواهد بود. احدى دعوت او را اجابت نكرد به جز على عليه السلام كه برخاست و دست در دست او گذارد و با او بيعت كرد، با اينكه اين دعوت و پيشنهاد را سه مرتبه تكرار فرمود در هر سه مرتبه فقط

على عليه السلام بود كه به دعوت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم پاسخ داد. و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم هم على عليه السلام را به جانشينى خود تعيين و منصوب كرد ولى حاضران مجلس جريان را به مسخره گرفته استهزاء نمودند.

آرى آن روز آنها نمى توانستند بفهمند كه اين محمّد كيست و بر زبانش چه لفظى و چه دعوتى گذارده شده است ولى ما امروز قدرت آن كلمه را با شركت صدها هزار بشر از سفيد و سياه و آسيائى و آفريقائى و اروپائى و غيره و مراسم طواف و سعى و عرفات و مشعر و منى مى فهميم امروز كه التزام اختيارى يك ميليارد بشر را به احكام اسلام مشاهده مى كنيم و مى بينيم كه اسلام بيش از هر دينى رو به گسترش و جهانى شدن است و پيروانش بيشتر از پيروان هر دينى به احكام آن ملتزم هستند و با وجود موانعى كه ايجاد شده و خطرات و ضرباتى كه به هر دعوت و نهضت مى خورد آن را خُرد مى كرد، خود بخود بر سر پا مانده است قوت مبادى اين دين و مطابق بودن آن را با فطرت انسان و كمال و ترقى و حقوق انسان را به روشنى درك مى كنيم.

مواد منطقى و صحيح اعلاميه حقوق بشر با همه سر و صدائى كه براى آن شده است بخشى بسيار كم از تعاليم اسلام است.

سفرنامه حج، ص: 322

اين داستان را بخوانيد و با وضع كنونى مسجد الحرام مقايسه نماييد:

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ انَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ انَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ 179]

پيروزى حق بر باطل يكى از نواميس عالم است، باطل اگرچه جولانى داشته باشد سرانجام مغلوب

مى شود. خداوند وعده فرموده است كه فرستادگان خود را يارى كند و حكم به غلبه و پيروزى فرموده است.

اين حقيقت در زندگى رسول خدا و در دعوت آن حضرت كاملا آشكار است. زيرا دعوت او با تمام زورمندان و مستكبران جهان اعلان جهاد كرده و تمام رژيم ها و نظام هاى استضعاف گرانه را ابطال مى نمود.

مخالفان آن حضرت و افرادى كه به سختى و با كمال قساوت در مقام ضربت بودند چه آنها كه نزديك او بودند و او در محاصره تحت نظرشان بود و چه آنها كه در شهرها و كشورهاى ديگر بودند تمام وسايل ظاهرى پيروزى و غلبه را در اختيار داشتند و اصولًا از جنبه محاسبات ظاهرى به هيچ وجه نمى توان نيروهاى ظاهرى پيامبر را در سال هاى آغاز دعوت با نيروهاى كسانى كه با آنها طرفيت داشت به حساب آورد و اين مثل اين است كه يك نفر بى اسلحه و بى نفرات را با يك سپاه يكصد ميليونى مجهّز و مسلح قياس كنيم.

اما اراده خدا بر هر چيزى غالب است و خدائى كه مادّه عنصرى انسان را كه از ذره كوچكتر است رشد مى دهد، و از ميان تمام عوامل معارض

سفرنامه حج، ص: 323

و موانع آن را مى گذارند و آنقدر بزرگ مى كند و در همان عالم رحم او را چندين ميليارد ميليارد بزرگتر مى سازد مى تواند رسول و فرستاده خود را آنقدر يارى دهد و امرش را ظاهر سازد و دشمنانش را مرعوب او نمايد كه همه مغلوب او و خاضع او گردند.

عفيف كندى مى گويد: با عباس بن عبدالمطلب روابط تجارتى داشتم سالى به مكه رفتم در مسجد الحرام هنگام ظهر ديدم مردى در حدود چهل سال،

آمد و نظر به آفتاب كرد و ايستاد و پس از آن زنى و پسرى آمدند و در كنار او ايستادند و كارهايى (ركوع و سجود) انجام دادند من به عباس گفتم: «هذا أمرٌ لم نعهده» اين امرى است كه در اينجا به آن معهود نبوديم و سابقه نداشتيم؟ عباس گفت: آن مرد برادر زاده من است كه خود را پيامبر خدا مى داند و آن زن هم (خديجه) زوجه او است و آن پسر هم برادر زاده ديگر من (على بن ابيطالب) است و غير از اين دو نفر امت و پيروى ندارد عفيف (بعدها كه اسلام جلو رفت و نظام شرك و بت پرستى را درهم ريخت و شبه جزيره در قلمرو حكومت الله درآمد) آرزو مى كرد كاش آن روز چهارمين آن سه نفر شده بودم.[180]

اما آن روز هم عباس و هم او و هم ديگران با بى اعتنائى از آن جريان مى گذشتند و از قيام محمد به پيروى يك پسر و يك زن عليه بت پرستى كه در تمام شبه جزيره رايج بود و همچنين عليه عادات زشت

سفرنامه حج، ص: 324

ديگر آنها و عليه كل مستكبران و گردنكشان و مستعليان در شگفت مى ماندند و برخورد عادى آنها با آن اين بود كه آن را به حساب نمى آوردند و آينده اى براى آن تصور نمى كردند.

اما عبّاس و عفيف كندى ها به زودى به اشتباه خود پى برده و آنچه را بسيار كم و بلكه چيزى حساب نمى كردند بسيار بزرگ و با قدرت ديدند و لذا از تأخير خود در قبول آن دعوت پشيمان مى شدند.

و ما امروز مى بينيم در همان مسجد الحرامى كه در اختيار بت پرستان

بود و در خانه كعبه معظمه اش در برابر بت هايى كه مالك چيزى نبودند، جنبدگانى يك سر و دو گوش كه اطلاق اسم انسان بر آنها روا نبود، سجده و خضوع مى نمودند و فقط سه نفر عزيز و متحد در ميان آن تاريكى ها نور توحيد و خداپرستى را با كمك و حمايت و همكارى ابوطالب به درخشش در آورده بودند در هر روز صدها هزار نفر به عبادت و خداپرستى مشغولند و راه آن سه نفر را گرفته و آنها را اسوه خود قرار داده اند.

و اگر زمان را نيز مانند مكان فرض كنيم مى گويم از آن زمان تا حال ميليادها بشر به آنها اقتدا كرده و در نماز جماعتى كه صفوف آن در ازمنه واعصار در شهرهاى سراسر جهان به طور متوالى بسته شده و بسته خواهد شد همان سه نفر الگو و امامت دارند و در هنگام هر نماز هر روز پنج مرتبه صدها ميليون بشر به آن سه نفر و خصوص به مقتداى آنها، اقتدا مى نمايند كدام دليل بر حقانيت يك مبدأ و دعوت از اين بهتر و روشن تر مى باشد.

سفرنامه حج، ص: 325

هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ 181]

حجون و قبرستان ابوطالب

در مدت اقامت در مكه بين خروج از احرام عمره تمتع، و قبل از محرم شدن به احرام حج تمتع به زيارت قبرستان ابوطالب رفتيم. اكنون در اين قبرستان بسته است و مردم از اداى احترام و تقدير از خدمات ابوطالب بزرگ ياور و حامى و نگهبان پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و همچنين ام المؤمنين خديجه همسر عاليقدر و يار ايثارگر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و زيارت قبر آنها و قبر جناب عبدالمطلب جد

رسول خدا و عبد مناف جد عبدالمطلب و مزار مادر با افتخار پيامبر و فرزند عزيزش جناب قاسم محروم مى باشند.

اين قبرستان و مزارهاى آن كه اكنون به ظاهر در اثر جهالت و تعصب وهابى ها و در حقيقت به وسيله توطئه و نقشه استعمار و دشمنان اسلام ويران شده است و اطراف آن را ديوار كشيده اند و مسلمانان را از زيارت آن محروم ساخته اند از قبرستان هاى تاريخى و نگهبان سوابق عزت و عظمت بيت هاشم و نياكان رسول خدا و يادآور فداكاريهاى ابوطالب در راه حفاظت از آن حضرت و همكاريها و هماهنگيهاى همسر با وفا و بى مانند آن بزرگوار است.

آنچه كه فوق العاده موجب تأسف است اين است كه اين خيانتها به آثار اسلامى و تاريخ اسلام به دست مشتى اجامر و اوباش مزدور

سفرنامه حج، ص: 326

استعمار و متعصبين جامد نادان آلت دست شده انجام گرفته است.

بانوئى مثل خديجه كه وجودش و ايمانش و دلسوزى و دلجوئيش از پيغمبر خدا تمام متاعب و رنج هايى را كه در امر تبليغ رسالت مى ديد بر او آسان مى نمود، و آن ثروت بسيار را در اختيار او گذارد تا تمام آن را در راه اعلام كلمه اسلام صرف نمود و در تمام ناراحتيها و نگرانيها و سختيهاى آغاز بعثت كه هرگز براى افرادى عادى قابل تحمل نبود با پيغمبر مشاركت داشت و با كمال ايمان به آينده اين دين و پيشرفت كلمه توحيد اميدوار بود و خلاصه پس از پيغمبر و على بيشترين مسؤوليتهاى اوّليه و بنيادى را در بناى اين مجتمع عظيم اسلامى كه اجتماع بزرگ حج نمونه اى از عظمت آن است متحمل بود نبايد قدرش مجهول و

زحمات و خدمات ارزنده اش نامشكور شود.

با اينكه در مقايسه با ساير زوجات پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم قدرش از همه آنها بالاجتماع ارفع و جز دخترش سيده نساء عالميان بر همه زنهاى پيغمبر و عموم بانوان اسلام و مؤمنين و مؤمنات حق و منّت دارد و اسوه و الگو براى همه است و با اينكه در اسلام فتنه اى را برنيانگيخت و لحظه اى مخالفت امر رسول خدا را نكرد و مخالفت امر «وَ قَرْنَ فى بُيوتِكُنَّ»[182] را ننمود، و به جنگ وصى و خليفه پيغمبر نرفت، سياست هايى كه هدفشان پامال كردن شخصيتها و ارزشها و خدمات و فضايل و مناقب و موقعيت و مقام اهل بيت بود كوشيدند تا اين بانو را نيز در حدى كه امكان داشته باشد از تاريخ اسلام حذف نمايند و از ياد

سفرنامه حج، ص: 327

مردم ببرند و به جاى آنها شخصيت هايى را بسازند و به آنها اعتبار بدهند.

لذا در اينجا مى بينيم خديجه اين زن با جلالت و اعتبار از زبان ها مى افتد و به جايش ديگرى را كه اعتبار دادن به او در تحكيم رژيم حاكم و تضعيف مخالفان آن مؤثر باشد بر ساير زوجات پيغمبر كه زنده بودند خصوصاً ام سلمه آن بانوى با درايت و متعهده كه با اهل بيت وفادار ماند مقدم مى شود و احاديث و رواياتش از احاديث مثل على بن ابى طالب عليه السلام هم زيادتر نقل مى شود و بلكه نقل احاديث از على عليه السلام جريمه سياسى مى گردد و از عايشه و ابوهريره وسيله تقرّب به حكومت ها مى شود.

البته با تمام تبليغات كه داشتند نتوانستند شخصيت خديجه و دخترش را تحت الشعاع شخصيت هاى مصنوعى قرار دهند ولى كوشش كردند تا نام

و فضايل آنها را مردم و محدثان و مؤلفان كمتر ياد كنند و در برابر آنها شخصيت هايى بتراشند.

همچنين اين سياستمداران كه آباء و اجدادشان مشرك و بت پرست بودند و برخى از آنها خودشان نير سابقه شرك داشتند براى آنكه از خصايص و فضايل اهل بيت بكاهند و خاندان رسالت را مثل خاندان هاى خودشان قلمداد كنند مردان موحدى مثل عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف اجداد پيغمبر و پدران بزرگوار عبدالله عزيز و آمنه بانوئى كه بهترين فرزندان را به دنيا داد كافر خواندند و ابوطالب را با آن همه سوابق دفاع از رسول خدا كه حتى فرزندى مثل على را در وقتى

سفرنامه حج، ص: 328

كه در شعب بودند در جاى او مى خواباند تا اگر كسى بخواهد به پيغمبر صدمه اى بزند به او بزند و پيغمبر محفوظ بماند، و با آن شعارى كه صراحت در اسلام او دارد باز هم براى دشمنى با پيغمبر و على كافر خواندند و به اين صورت مزد خدمات حياتى او را دادند و به جايش ابوسفيان و معاويه و هند جگر خواره را كه به اكراه مسلمان شدند مسلمان و از صحابه و عادل شمردند.

خدا لعنت كند سياست را كه چگونه باطل را به صورت حق و حق را به صورت باطل جلوه مى دهد و خدا لعنت كند حب جاه و دينار و درهم را كه آدمى را از انسانيت تهى و بى شخصيت مى سازد.

ما اكنون در مقام تحقيق اين مسائل نيستيم در ايمان شخصيتى مثل ابوطالب حتى بعضى از علماى بزرگ اهل سنّت كتاب نوشته اند چنانكه ايمان اجداد آن حضرت را نيز اثبات نموده اند و اما شيعه عقيده اش در اين

جمله خلاصه مى شود:

اشْهَدُ انَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الأصْلابِ الشّامِخَةِ وَالأرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ[183]

بديهى است حاملان نور رسالت محمدى بايد اصلاب آباى موحد و ارحام امهات موحده باشد و اصطفاء و برگزيدگى آن حضرت از هر جهت مطلق است كه:

انَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ ابْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي

سفرنامه حج، ص: 329

الْعالَمينَ ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ 184]

و بنابراين عقيده پدر ابراهيم تارخ موحد بوده و آزر كه به عنوان اب در قرآن موصوف شده عموى آن جناب بوده زيرا اب برعمّ نيز اطلاق شده و در قرآن نيز آمده است مثل:

نَعْبُدُ الهَكَ وَ الهَ آبائِكَ ابْراهيمَ وَ اسْمعيلَ وَ اسْحقَ 185]

به هر صورت اينها يك مباحث مذهبى است كه در اينجا جاى شرح و بسط آنها نيست ولى اجمالًا اين مطلب را تذكر مى دهيم كه نفى فضايل اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و بنى هاشم خصوص مثل اينگونه فضايل كه خالى از ايراد و توهين به قدس مقام رسالت نيست از سوى سياست هاى حاكم خصوصاً بنى اميه القا و ترويج شده است.

آنان براى اينكه اثبات مثل فضايل اهل بيت را براى خودشان ممكن نمى ديدند تا مى توانستند فضايل آنها را منكر مى شدند كه تا هر حد بشود از مزايا و امتيازات و خصائصى كه آنها دارند بكاهند لذا يكى از جريان هايى كه بعد از سقيفه باب فتنه ها را به روى مسلمانان گشود جريان شورا بود كه اگرچه از جهات متعدد اين شورا مخدوش و غير شرعى بودن آن ثابت است از اين جهت نيز كه با يك سياست بسيار مزورانه در اين موقع كه جهان اسلام خواه و ناخواه به سوى على مى رفت و كسى

خود را همطراز و رقيب او نمى شمرد با اين شورا، پنچ

سفرنامه حج، ص: 330

نفر به عنوان همطراز و نامزد خلافت عنوان شدند كه بعدها باد به دماغشان افتاد و حب جاه و رياست آنها را وارد ميدان معارضه با على عليه السلام نمود و در واقع جنگ جمل كه صفين و نهروان هم نتيجه آن است از اينجا پى ريزى شد چنانكه خود على عليه السلام از اين شورا در خطبه شقشقيه شكايت مى فرمايد:

فَيالَلّهِ وَ لِلشُّوري مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيّ مَعَ الأوَّلِ مِنْهُمْ حَتّي صِرْتُ اقْرَنُ الي هذِهِ النَّظائِرِ[186]

در حال حاضر نيز پيروان همان سياست ها مخصوصاً حنابله كه جامدترين و نادان ترين فرق اهل سنّت هستند و خصوصاً وهابيه كه در تعصب و لجاج از ابن تيميه درس گرفته اند با پشتيبانى و تأييد كامل استعمار آن جريان ها را تعقيب مى نمايد و در مكه مكرمه و مدينه منوره تا توانسته اند آثار عصر رسالت و صحابه و تابعين را از ميان برده اند و با اينكه زيارت قبور آزاد است زيارت قبر بانوئى عاليقدر مثل خديجه را ممنوع كرده و محل ولادت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را تبديل به كتابخانه نموده اند تا در آنجا مراسمى بر پا نشود و فراموش گردد.

در حال حاضر كه همين وهابى ها بسيارى از التزامات به اصطلاح مذهبى خود را رها كرده و به سرعت فرنگى مآب مى شوند كاملا معلوم است كه اصرار بر ويران نگهداشتن اين مشاهد جز جلب رضايت

سفرنامه حج، ص: 331

استعمار و عداوت با اهل بيت كه نشانه نفاق است هيچ منشأ مذهبى ندارد.

روز ترويه

امروز در شهر حركت و جنبش و هيجان ديگر است و حاجيان براى رفتن به

عرفات و از آنجا به مشعر و سپس به منا آماده شده و محرم مى شوند خيابان ها همه مملو از اتومبيل هاى با سقف و بى سقف است كه دراين هواى گرم حجاج را به منا مى برند، دوباره رستاخيز شده و گروه گروه با لباس احرام به مسجد الحرام مى روند كه در آنجا نيت كرده و محرم شوند يا محرم شده و از مسجد باز مى گردند يا سوار بر ماشين ها و حتى روى سقف ماشين ها هستند و مثل خط زنجير ماشين هاى به هم پيوسته در اين خيابان هاى متعدد و عريض روانه به سوى منا و عرفات شده اند ما شب عرفه قبل از نصف شب به مسجد الحرام مشرف شديم و در آنجا محرم شديم و پس از طواف مستحب و نماز آن در حالى كه نسبت به روز قبل مطاف خلوت به نظر مى رسيد به منزل مراجعت كرديم و حدود ساعت دو بعد از نصف شب در همان اتومبيل بى سقف لبيك گويان راهى عرفات شديم بين راه هرچه مى ديديم تازگى دارد ساختمان و بناء و فعاليت و خيابان است در هيچ كجا تا عرفات و خود عرفات تاريكى شب مزاحم نيست و همه جا به نور برق چنان روشن است كه گوئى روز است.

سفرنامه حج، ص: 332

عرفات

عرفات بر بيابان وسيع وهموارى گفته مى شود كه در شمال مكه واقع شده فاصله آن تا مكه مكرمه 24 كيلومتر است.

حاجيان بايد از ظهر روز عرفه تا مغرب در اين مكان شريف وقوف نمايند.

اينجا محل عبادت و خداپرستى است، اينجا سرزمينى است كه انسان ها در آن خود را به رحمت خدا نزديكتر از ساير مكان ها مى بينند.

عرفان و وجدان و دريافت و

احساس حضورى كه براى شخص متوجه به موقف خود حاصل مى شود مادى نيست.

در هنگام دعا اشك ها بى اختيار جارى مى شود و ناله ها بلند مى گردد، دست ها به سوى درگاه قاضى الحاجات بالا مى رود.

شعور انسان به فقر و ناچيزى و مسكنت وتقصير خودش و غنا و بى نيازى و توانائى و فياضيت و رحمت و آمرزش و عفو و بخشش خداى تعالى زياد مى شود.

دعاهايى كه خوانده مى شود همه عروج دهنده و بينش آفرين و كمال بخش روح است مخصوصاً دعاى عرفه حضرت امام حسين عليه السلام و دعاى عرفه فرزند عزيزش امام زين العابدين عليه السلام كه نمى توان رقائق و معارف آنها را توصيف كرد هر جمله از آنها نور است كه بر باطن شخص مى تابد و آن را روشن مى كند و كدورات و زنگارهاى آن را زايل مى سازد و حيات و سعادت را تفسير مى كند و نعمت هاى خدا را بر مى شمارد و قصور و تقصير آن را در اداى شكر اين نعمت ها شرح

سفرنامه حج، ص: 333

مى دهد كه هر انسانى در هر اوج از معرفت كه باشد از خواندن آنها لذت مى برد و خود را در عوالم روحانى مشاهده كرده و هر دم حضور خود را در درگاه خداوند تعالى بيشتر مى بيند.

واقعاً جامعه اى كه چنين ذخائر عرفانى و تربيتى را در اختيار دارد بايد از همه اوضاع و احوال و برنامه هايش نور و معنويت و بى اعتنائى به مال و منال و اعتبارات دنيا ظاهر باشد.

در بين نعمت ها اين دعا از مهمترين نعمت هاست كه ما از آن استفاده نمى كنيم و به درك حقايق آن اهتمام لازم نشان نمى دهيم.

اگر بخواهيم در اينجا چند جمله از اين دعاها را به عنوان نمونه بياوريم

هر كدامش كتابى مى شود و چه خوب است كه دعا كننده سعى كند در حد معرفت خود مقاصد و مفاهيم اين دعاها را در خود بيابد و به خود بفهماند مثلا وقتى مى گويد:

ماذا فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ وَ ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَك

بفهمد كه اين جمله تمام حقيقت و حقيقت تمام است يكى از مختصرترين دعاهاى اين روز اين دعا است:

اللّهُمَّ لْا تَحْرِمْني خَيْرَ ما عِنْدَكَ لِشَرّ ما عِنْدي فَانْ انْتَ لَمْ تَرْحَمْني بِتَعَبي وَ نَصَبي فَلا تَحْرِمْني اجْرَ الْمُصابِ عَلي مُصيبَتِهِ 187]

بارى اين جماعت ميليونى در اين بيابان هر كدام به زبانى و با حالى با

سفرنامه حج، ص: 334

خدا مشغول راز و نيازند و در حالى كه براى آمد و شد از كثرت جمعيت همه در زحمتند و جاى خلوتى براى كسى يافت نمى شود همه با خدا خلوت كرده و آن خدائى كه «لا يَشْغَلَهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع وَ وَسِعَ سَمْعُهُ الأصْواتَ»، صداى همه را مى شنود و همه را با غذاهايى كه ملائكه ربانيين به آن تغذيه مى شوند كه «طعامهم التسبيح و شرابهم التهليل» غذا مى دهد.

و خلاصه همه جا و همه جا قرب است و حضور و جلوه اى از جلوات كوه طور اگر هم بسيارى از اين حالات مجاز باشد و از حقيقت محروم باشد باز هم ظاهر آن شكوهمند و روحانيت بخش است و اگر دل صاحبش را پاك نكرده باشد دل ديگران را مى لرزاند و زبانشان را به تسبيح خدائى كه زبان ها با اختلاف لغات به ذكر او بلند است مى گشايد.

اين برنامه ها اگر مجاز و صورت هم باشد، راهنما و پل حقيقت مى باشد المجاز قنطرة الحقيقة.

گاهى در هنگام طواف و سعى انسان از

شنيدن دعاى ديگران كه بسا ممكن است خواننده آن متوجه معنايش نباشد تكان مى خورد و درعظمت محتواى دعاى او مو بر بدنش راست مى شود.

و مبادا كه گمان كنى اين سخنان ما با روايت آموزنده و مشحون به حقيقت: «ما اكْثَرَ الضَّجيجَ وَ اقَلَّ الْحَجيجَ»[188] نامطابق است حاشا و كلا اكنون هم مى گوييم: «ما اكَثَرَ الضَّجيجَ وَ اقَلَّ الْحَجيج»، اما مى گوئيم:

سفرنامه حج، ص: 335

ضجه ها و ناله ها آنقدر شرح و تفسير دارد و معرفت افزا است كه هرچه بگوئيم از آن باز هم مختصرى گفته ايم و مى گوئيم:

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

در بين راه به جمعيت هشت نفرى از زن و مرد از اهل كنيا برخورد كرديم، حالشان را جويا شدم ديدم با حالى و ايمانى آمده اند و با آنچه از حقايق و مقاصد و اصول و فروع دين به آن نرسيده اند، معاند نيستند، با افرادى برخورد كردم كه وقتى فضائل آل محمد عليهم السلام را برايشان مى خواندم مسرور مى شدند گوش مى دادند و حتى شهادت مى دادند كه حق رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در آنها رعايت نشده است. خدا آنهايى را كه در گذشته و حال اين مردم را از اتصال با ولايت محروم كرده اند كيفر بدهد و گناه تمام نارسائى ها و نواقص اعمال اينها را به آنها حمل فرمايد.

در اينجا ما هر چه مى گوئيم از ظواهر است همين ظواهرى كه براى هر بيننده آگاهى خدا و حقيقت اسلام را ثابت مى نمايد و خداوند تعالى به همه آرزومندان درك اين روز در عرفات اين توفيق را با عرفان و ولايت على و فرزندانش عليهم السلام كه امام و ائمه هستند

عطا فرمايد.

يادى از كربلا

به سند معتبر از بشير دهان منقول است كه گفت: عرض كردم به خدمت حضرت صادق عليه السلام كه گاه هست حج از من فوت مى شود و روز عرفه را نزد قبر امام حسين عليه السلام مى گذرانم فرمود: كه نيك

سفرنامه حج، ص: 336

مى كنى اى بشير هر مؤمنى كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود با شناسائى حق آن حضرت در غير روز عيد نوشته شود براى او ثواب بيست حج و بيست عمره مبروره مقبوله و بيست جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل، و هر كه زيارت كند آن حضرت را در روز عيد بنويسد حق تعالى براى او ثواب صد حج و صد جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل، و هر كه زيارت كند آن حضرت را در روز عرفه با معرفت حق آن حضرت نوشته شود براى او ثواب هزار حج و هزار عمره پسنديده مقبوله و هزار جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل گفتم: كجا حاصل مى شود براى من ثواب موقف عرفات پس آن حضرت نظر كرد به سوى من مانند كسى كه خشمناك باشد و فرمود: اى بشير هرگاه مؤمنى برود به زيارت قبر حسين عليه السلام در روز عرفه و غسل كند در نهر فرات پس متوجه شود به سوى قبر آن حضرت بنويسد حق تعالى از براى او به هر گامى كه بر مى دارد حجى كه با همه مناسك به عمل آورده باشد و چنين گمان دارم كه فرمود و عمره (و غزوه).[189]

حركت از عرفات به سوى مزدلفه و مشعرالحرام

از هنگام غروب اين جمعيت مثل مور و ملخ براى رفتن به مزدلفه به جنبش و حركت مى آيند ده ها هزار چادر كه در اين

صحرا زده شده است به زودى برداشته مى شود و اگر اندكى انسان از خودش غافل شود

سفرنامه حج، ص: 337

در بين جمعيت گم مى شود و مخصوصاً در اين هواى گرم بسيار سخت بر او مى گذرد در تمام خيابان ها ماشين ها براى سوار شدن حاجيان ايستاده اند و راه آمد و شد آنها بسته است و فقط به ترتيبى كه مأمورين راهنمائى اجازه مى دهند آرام و كند در حركت مى باشند با اينكه راننده ماشين ما از دو ساعت قبل براى آوردن ماشين به خيابان نزديك چادر ما كه متعلق به آقاى غنام مطوف معروف بود رفته بود، بعد از نماز مغرب و عشا در عرفات تا حدود ساعت ده منتظر مانديم تا او توانسته بود به نوبتى كه هست خودش را به ما برساند. پس از آمدن ماشين با خواندن دعاهاى مأثوره به سوى مزدلفه روان شديم از عرفات تا مزدلفه راهى نيست اما به واسطه ازدحام ماشين ها و كندى حركتشان مدتى بين راه و در خود مزدلفه تا جاى مناسبى پيدا شود وقت مى گذرد ولى حسنش اين است كه علاوه بر اينكه هر كسى مى تواند با زبان خودش شبان وار خدا را بخواند با روشن بودن مسير و تمام اطراف آن خواندن هر دعا از روى كتاب آسان است و لذا بسيارى به خواندن دعا مشغول مى شدند و با ذكر و فكر و صلوات در حالى كه ماشين به طور كندى سير مى كند آنان راه خدا را با سرعت طى مى نمايند راهى كه هر قدمش وصول است.

در اينجا همچنين مواقف مشابه آن بعضى نادانان كه از مسأله حكمت هاى سياسى حج حرفى شنيده اند مردم را با شعارهايى كه مناسب

چنان حالى نيست از خواندن دعاهاى مستحب و توجه به خدا باز مى دارد و به نظر من در برابر ديگران هم ايرانى و شيعه را متهم به

سفرنامه حج، ص: 338

عدم درك برنامه هاى حج نموده و مسأله معنويات حج را كه بيشتر با اين دعاها حاصل مى شود ضايع مى كنند.

مزدلفه

در مزدلفه مردم براى پيدا كردن جا براى بيتوته و وقوف بايد خودشان گردش كنند و جا پيدا كردن در آن بيابان براى مهمانان خدا بسيار دشوار است و ما هم بالأخره در نزديكى هاى وادى محسر در كنار خيابانى محلى را دست و پا كرديم در آنجا به بيتوته و وقوف و عبادت مشغول شديم.

اينجا ديگر نه چادر است و نه پذيرائى و مثل كسى كه از محشرى به محشر ديگر منتقل شود از عرفات به اينجا منتقل مى كردند.

همه اين حالات روحانى و معنوى و انسان ساز است! اما مثل كلاس هاى درس يا مجلس وعظ كه به اختلاف گويندگان و مطالب آن تأثيرات و فوائد آنها تفاوت مى كند اينجاها هم مسأله اينگونه است همه حال است اما حال هايى الهى و دل پسند و مطبوع و متنوع در عين حال، اين تغيير برنامه ها يكى از فوائدش اين است كه توجه مسافر الى الله را به خدا تجديد مى كند و اين تغيير صورت ها نشاط او را نگاه مى دارد، و اگر از كسانى باشد كه از طول عبادت خسته مى شوند خستگى آنها را كم كرده يا زايل مى نمايد كه مى توان گفت اگر تمام اين مراسم در مكه و در ضمن همان عمره تمتع انجام مى شد اين همه فوائد معنوى و روحانى برداشت و محصول آن نبود.

در حج صور عبادت تغيير

مى كند و با اينكه هر يك از اين عبادت ها

سفرنامه حج، ص: 339

معانى خاصى دارند با اين تغيير صورت ها سالك را به گذشتن از مرحله اى و ورود به مرحله ديگر آگاه مى نمايند.

شب را تا طلوع آفتاب حاجيان در اينجا به عبادت و مقدارى استراحت مى گذرانند و روز عيد به سوى منى عزيمت مى نمايند باز هم در موقع عزيمت حاج به سوى منى شور و هيجان وصف نشدنى محيط را فرا مى گيرد هزارها ماشين ها به حركت مى افتند و با همان حركت كند جمعيت هاى پياده دنبال هم مثل حلقه زنجير به سوى منا روانه مى شوند اين فقير ناچيز نيز به اتفاق ساير دوستان پياده به سوى منا حركت كرديم و نزديك وادى محسر قدرى براى علم به طلوع آفتاب توقف كرديم.

هوا بسيار گرم است، و رفتن اين راه شلوغ و پرجمعيت با اتومبيل هايى كه متصل بوق مى زنند و راه مى خواهند مشكل است ولى به هر نحو كه باشد راه تا منى طى مى شود.

منى يا شهر چادر

بيابان وسيعى را كه در سمت شرقى مكه معظمه و شش كيلومترى آن بين مكه و مشعرالحرام واقع است منى مى گويند.

در منى بايد حاج براى رمى جمره عقبه و قربانى و حلق يا تقصير در روز اول و بيتوته در شب هاى 11 و 12 و در بعض صور 13 و همچنين رمى جمرات سه گانه در روز 11 و 12 و در بعض صور 13 حضور يابد.

در اينجا اين عبادات را يكى پس از ديگرى بر مى شماريم:

سفرنامه حج، ص: 340

1. رمى جمره عقبه، بايد دانست كه اگرچه برخى از برنامه هاى حج از پيش از هبوط آدم در زمين انجام مى شده و فرشتگان الهى اينجا را

محترم شمرده و محل خانه كعبه همواره مقدس بوده است و فرشتگان به زيارت و طواف آن مشرف مى شدند و قبل از ابراهيم انبياى پيش از او نيز اين مكان را مى شناختند و آنرا زيارت كرده اند اما شايد بتوان گفت به صورت رسمى و يك برنامه دينى و متعارف بنيانگذارش به امر خدا حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است و لذا بعض مشاعر و برنامه ها از زبان ايشان و تذكار داستان اسكان هاجر و اسماعيل در اين سرزمين و براى تقدير از تسليم آنها و در س براى آيندگان و براى مصالحى كه خدا عالم به آن است انجام مى شود من جمله همين سعى بين صفا و مروه و رمى جمره و جمرات است كه از آن وقت جريان يافته است و شارع مقدس اسلام آنها در ضمن مراسم حج در كاملترين صورت كه عقل را مبهوت نموده برقرار فرمود. رمى را بسيارى از مردم سنگ زدن به شيطان مى گويند و آن را يك نوع اظهار برائت از شيطان و اعلام قطع رابطه با آن مى شمارند حتى بعضى از حاج كه نمى دانم از چه كشورى بودند در مقام و پرسش از طريق جمره مى پرسيدند راه ابليس كجا است.

به اين ترتيب اين رمى يك برنامه تخليه و قطع رابطه با دشمنان خدا و اظهار برائت و به اصطلاح تبرى است. آيات مربوط به شيطان را بخوانيد تا ببينيد اين مراسم چگونه انسان را در برابر شيطان هشيار و ملتفت مى سازد و اين مراسم اعلام راندن هميشگى شيطان و قطع كلى

سفرنامه حج، ص: 341

ارتباط با او است كه ابتدا با نيت در خاطر انسان شكل گرفته و

تصميم بر آن مى گذارد و بعد عملًا هم به اين صورت پيمان قطع مراوده با شيطان اعلام مى شود.

ذبح (قربانى)

وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيم 190]

پس از رمى جمره عقبه بايد حاج اگر متمتع باشد قربانى كند و اگر جحش قران باشد كه سوق هدى كرده باشد نيز آن را ذبح مى نمايد و ذبح بايد در منى انجام شود و اكنون كه بعضى مى گويند مذبح از منى خارج شده مسأله محل اشكال شده است و احتياط به اين است كه صبر كنند تا آخر ذى حجه هر وقت ممكن شد در منى ذبح نمايند مگر اينكه معلوم باشد كه بعضى قسمت هاى اين مذبح فعلى جزء منى است و در آن قسمت ها قربانى را ذبح نمايند.

اين برنامه نيز از حضور جدى ابراهيم براى قربانى كردن فرزندش اسماعيل به يادگار مانده است يعنى تأسّى به آن پيغمبر بزرگوار است. نهايت اين است كه در اسلام تقديم قربانى انسان براى خدا ممنوع است در حالى كه در قبل از اسلام اين عمل بى سابقه نيست، اما اينكه جزء برنامه يك شرع باشد معلوم نيست و اگر بوده است ممكن است به صورت نذر و سپس فدا دادن براى آن با قرعه بوده است و شايد يكى از حكمت هاى امر ابراهيم به ذبح فرزند و قبول فدا نيز جلوگيرى از

سفرنامه حج، ص: 342

تقديم قربانى هاى بشرى بوده است. و الله اعلم.

جناب عبدالمطلب نيز بر حسب نذرى كه در مورد فرزندش حضرت عبدالله نمود در مقام وفاء آن صد شتر نحر كرد و معناى اينكه از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است

«انَا ابْنُ الذَّبيحَيْنِ»[191]

همين است كه آن حضرت فرزند دو نفر است

كه بر حسب امر و نذر مقرر شده بود ذبح شوند نخستين اسماعيل و دوم عبدالله.

و در معناى (ذبح عظيم) اختلاف است بعضى مى گويند گوسفندى بوده است كه از بهشت آورده شده بود.

و قول دوم اين است كه مراد از ذبح عظيم حسين عليه السلام است كه خدا براى اينكه در صلب اسماعيل نور حسين وجود دارد و از نسل او در آينده زمان فرزندى به نام حسين به دنيا قدم خواهد گذارد كه در يك جريان پرشور و هيجان تمام برنامه هاى تسليم امر خدا و رضا به قضاى او را بيشتر از آنچه در جريان ساده ذبح اسماعيل به دست پدرش ابراهيم ظاهر شد، آشكار خواهد ساخت اسماعيل راحفظ فرمود تا از نسل او چنان ذبح عظيم و بى نظيرى با آن برنامه جالب و آموزنده و سازنده انسان و اسلام نگهدار آشكار شود.

بديهى است اين با عظمت ذبح خصوص كه خدا آن را به عظمت ياد نموده مناسب تر و با بلاغت موافق تر است. و در ضمن يكى از معانى حديث مسلم و معروف بين مسلمين «حُسَيْنٌ مِنّي وَ انَا مِنْ حُسَيْن» از

سفرنامه حج، ص: 343

اينجا و با توجه به اين قول معلوم مى گردد.[192]

به هر صورت اين برنامه قربانى رمز تسليم فرمان خدا بودن و اطاعت كامل و بى قيد و شرط است كه در اين آيه شريفه بيان شده است.

و بسيارى كه در عصر ما افسوس مى خورند كه اينهمه گوشت كه قابليت غذا براى جماعتى بسيار از بشر گرسنه را دارد كه در اين عصر به اصطلاح تمدن تجدد با عذاب گرسنگى دست بگريبانند اين اگر خورده گيرى به اصل برنامه ذبح و قربانى باشد خلاف

اين تسليم و ابراهيم وار بودن و اسماعيل سان شدن است مسأله تغذيه و اطعام نيست و الّا مگر گوشت اسماعيل را كسى مى خورد كه ابراهيم او را ذبح نمايد، مسأله بالاتر و والاتر از اينها است و اگر غرضشان اين است كه پس از قربانى از اين گوشت ها استفاده شود و به صورت كنسرو به اسم هديه حج براى مردم محرم و گرسنه اهدا شود بسيار پيشنهاد جالب و مشروعى است كه با فلسفه صدقه دادن مقدارى از قربانى و هديه دادن آن كاملا موافق است و از وجود متعدد مستحب و بلكه در حد امكان واجب است.

حلق يا تراشيدن سر يا تقصير

يكى از اعمال حاجيان پس از ذبح تراشيدن سر يا كوتاه كردن مو يا گرفتن ناخن است كه دومى يعنى كوتاه كردن مو يا گرفتن ناخن مشترك بين اعمال عمره و حج است.

سفرنامه حج، ص: 344

چنانكه مى دانيم نيت احرام بستن قرار دادن بر خود ترك محرمات مذكوره در مناسك است كه با گفتن لبيك لازم و واجب الاجرا مى شود، و اگر هم نفس لبيك گفتن را احرام يعنى موجب حرمت محرمات بدانيم در هر صورت احرام بستن نظير عقدى است كه باز كردن آن نياز به قول يا فعل خارجى دارد و آن قول يا فعل مثل اعلام باز كردن و خروج از تعهدات است كه در اينجا چون متعهد بنده است و متعهد له و كسى كه براى او تعهد شده است خدا است چنانكه اصل انعقاد احرام و تعيين محرمات آن و ساير برنامه ها بايد امضاء يا تأسيساً به تشريع الهى باشد بيرون آمدن از احرام و اينكه دفعتاً يا به تدريج حاصل مى شود

نيز بايد به دستور خدا باشد و ممكن است يكى از اسرار اينكه حلق يا تقصير مقرر شده است باز هم سنّت ابراهيمى و ذبح حضرت اسماعيل باشد.

طواف حج و نماز طواف حج و سعى بين صفا و مروه

پس از حلق يا تقصير حاج براى انجام طواف حج و نماز طواف و سعى از منى به مكه مكرمه مى آيد، لذا هر كس بتواند همان روز عيد به مكه مراجعت مى كند. اينجانب به اتفاق علويه محترمه و بعض ديگر از چادرى كه براى استراحت ما در منى مطوف ما زده بود تا رمى جمره عقبه پياده آمديم ازدحام جمعيت فوق العاده بود و هوا هم اگر چه ساعات آخر روز بود بسيار گرم بود به هر كيفيت بود خود را به جمره رسانيدم و اتفاقاً در آن موقع خلوت بود و به آسانى رمى كرديم و سپس همانجا حلق نموديم.

سفرنامه حج، ص: 345

در اينجا موضوعى كه خيلى جالب است اين است كه انسان ملاحظه مى كند سر تا سر اين بيابان منى چادر است كه حتى در مرتفعترين مواضع كوه نيز چادر زده شده است. اماكنى كه به نظر ما در اين هواى گرم پياده رفتن از پائين كوه تا آنجا علاوه بر مسافتى كه قبلا با ديگران طى كرده است غير ممكن است، ولى اين بندگان خدا و مهمانان خدا از تنگى جا از راه صعب العبور از كوه بالا رفته و جاهايى كه خطر سقوط به پائين كوه را دارد چادر زده اند و در كنار خيابان ها و شوارع در آفتاب گرم در زير پل ها و تونل ها امواج جمعيت با اوضاع و احوال مختلف و لباس هاى گوناگون از پير و جوان زن و مرد و صغير

و كبير منزل گزيده اند.

پس از رمى جمره كبرى با ماشين كرايه اى به مكه مكرمه مراجعت نموديم در استراحتگاه ما بسته بود و كليد آن با مدير كاروان بود، لذا استراحتگاه جنب منزل ما كه مفتوح بود متصدى آن ما را به آنجا برد و پذيرائى كرد در آنجا استحمام كرديم و براى طواف به مسجد الحرام مشرف شديم با اينكه مى گفتند امشب (شب يازدهم) مسجد الحرام خلوت است و طواف آسانتر است مسجد پر از جمعيت بود و ما هم به طمع اينكه بتوانيم طواف كنيم وارد مطاف شديم اما در شوط دوم جمعيت به قدرى فشار آوردند كه انجام طواف را ممكن نديديم، همانطور كه با فشار جميعّت از مطاف خارج شديم ديگر برنگشتيم و به بعض اعمال مستحب و دعا در آن شب اكتفا كرده و چون هم با اقامت در مكه در حال عبادت بيتوته شب يازدهم در منى واجب نيست

سفرنامه حج، ص: 346

و هم معذور از بازگشت بوديم شب را در مكه مكرمه مانديم و روز يازدهم طرف عصر به قصد رمى رفتيم و چون ماشينى كه سوار بوديم وانت بود و خروج از شهر و رفتن به منى ممنوع بود ناچار پياده به سوى منى رفتيم ولى نرسيده به جمرات آفتاب غروب كرد، لذا برگشتيم به قصد اينكه روز دوازدهم قضاى آن را بجا آوريم غالباً در راه ها كرايه ماشين نفرى 10 ريال يا 15 ريال مى گرفتند پس از صرف شام و تدارك تشرف به حرم براى طواف و سعى مشرف شديم ساير اعضاى كاروان نيز مشرف شدند.

امشب هم اگر چه حرم شلوغ و ازدحام بود اما به هر

طور بود طواف حج و نماز طواف و سعى و طواف نساء و نماز آن را بجا آورديم و بعضى تا صبح در حرم ماندند و بعضى به منزل برگشتند.

روز دوازدهم بنا شد اهل كاروان به اتفاق براى رمى پيش از ظهر بروند و بعدازظهر مراجعت كنند با ماشين دو طبقه كه كرايه كرده بودند زن و مرد به منى رفتيم ولى وقتى در حدود جمرات پياده شديم ازدحام و كثرت جمعيت به قدرى بود كه واقعاً منظره اى شگفت انگيز داشت ما كه با علويه معظمه و يكى از دوستان آقاى ناظمى كه سه نفر بوديم خواه ناخواه از سايرين جدا شديم و به سوى جمره اولى جمعيت را با زحمت تلاش مى شكافتيم مقدارى راه در آن هواى گرم كه نزديك ظهر بود طى كرديم و هدف رسيدن به جمره بود كه ناگهان آقاى ناظمى كه به ما كمك مى كرد فرياد كرد برگرديد چون خطر زير دست و پاى مردم رفتن بود چنانكه شنيده شد چند نفر زير پاى مردم رفتن و له شدن و از

سفرنامه حج، ص: 347

بين رفته و راه ديار آخرت را پيش گرفته بودند، ما كه نه راه پيش رفتن و نه راه برگشتن داشتيم به هر طور بود برگشتيم و در سيل جمعيتى كه بر مى گشت خود را وارد كرده به زحمت زياد از آن ورطه و غرق شدن در امواج اقيانوس جمعيت نجات پيدا كرديم و از رمى جمرات صرف نظر نموديم تازه با اين حال خسته و تشنگى فوق العاده ديديم اگر هم بتوانيم خود را به ماشينى برسانيم كرايه نداريم ماشين ها همه پر است كه ايستاده و نشسته

بر آن سوارند بالأخره ديديم خطر از حال رفتن و به زمين افتادن است به هر شكل بود به يكى از اتوبوس هاى كرايه اى بالا رفته و جائى ايستاده دست و پا كرديم و از آنجائى كه خدا مسبب الاسباب است چند نفر از اهالى محترم كاشان نيز سوار اين ماشين بودند ما را شناخته گفتند پول و هرچه لازم شد داريم مبلغى از آنها قرض كرديم و بعد با دو نفر عرب يمنى كه زيدى بودند پس از سلام و مختصرى گفت و شنود برخورد خوبى پيدا كرديم كه از گفتار ما و اطلاعاتى كه ما در مسائل اسلامى و شيعه زيدى داشتيم ما را پذيرفته و خلاصه صندلى را براى من و علويه خالى كردند تا شهر با آنها در اطراف مسائل اسلام و وضع كنونى زيديه در يمن سخن گفتيم معلوم شد امام يمن بعض اوقات در رياض و عربستان است.

بارى به شهر رسيديم هنوز گويا احدى از خانم ها و آقايانى كه با ما و با مدير گروه و عالم گروه براى رمى آمده بودند برنگشته بودند، پس از صرف نهار و قدرى استراحت به تدريج خانم ها و آقايان كه معلوم شد بسيار بيشتر از ما در زحمت افتاده بودند مراجعت مى كردند ولى چند

سفرنامه حج، ص: 348

نفر گم شده بودند كه بحمدالله آنها نيز پيدا شدند و همه تا اوايل شب يا روز بعد به سلامت مراجعت كردند. روز سيزدهم روز آخر ايام تشريق است بايد تا غروب قضاء رمى روز يازدهم و دوازدهم انجام شود و علاوه مى خواهيم قربانى را در منى نيز ذبح نمائيم، لذا طرف عصر سه رأس گوسفند خريديم

و به اتفاق آقاى ناظمى با وانتى كه در اختيار كاروان بود و راننده اش جوانى از اهل مكه مكرمه بود و جوان به واسطه مذاكراتى كه با او در ضمن قرائت آيات و روايات احاديث داشتم علاقه مند شده بود با يكنفر قصاب شيعه از اهل كاروان به منى رفتيم اول قربانى ها را ذبح نموديم و سپس عازم رمى جمرات شديم جمعيت نسبت به روز گذشته اگر چه شايد كمتر از عشر بود ولى مع ذلك همه جا نشسته و ايستاده مملو از جمعيت بود و مخصوصاً زير جسرها گروه گروه حجاجى كه آمده بودند همچنان اقامت داشتند، پس از رسيدن به جمره اولى قضاى رمى روز يازدهم را بجا آورديم و پس از آن به سوى جمره وسطى رفتيم آنجا هم قضاى رمى روز يازدهم را انجام داديم و از آنجا به جمره عقبه كه جمره كبرى به آن نيز مى گويند رفتيم و رمى روز يازدهم را قضا نموديم و سپس براى قضاى رمى روز دوازدهم اول جمره اولى و بعد وسطى و بعد كبرى را رمى كرديم و بعد با همان ماشين به سوى شهر بازگشتيم شب سيزدهم مى خواستيم براى تجديد اعمال مشرف شويم گفتند امكان طواف براى امثال بنده نيست و بعد معلوم شد جمعيت طواف كننده كه غالباً تا مقدارى بعد از مقام ابراهيم را مى گرفتند امشب تمام صحن مسجد را گرفته و در تمام صحن برنامه

سفرنامه حج، ص: 349

طواف جريان داشته و علاوه از طبقه فوقانى نيز طواف مى كرده اند و در سعى هم به همين گونه نقطه خالى و طبقه پائين و بالا نبوده است.

فَسُبْحانَ الَّذي ظَهَرَ آثارَ سُلْطانِهِ فِي الْمُلْكِ

وَ الْمَلَكُوتِ وَ تَفَرَّدَ بِالْعِزِّ وَالْكِبْرِياءِ وَالْجَبَرُوتِ

بزرگ است خدائى كه اينگونه پرستش او شكوهمند و اوج دهنده روح و معرف كمال انسانيت است.

بزرگ است خدائى كه اين همه كبريائى و عظمت مختص او است، و اين همه خلق ها در اين مكان مقدس با اين برنامه هاى محيرالعقول او را سجده مى نمايند و حمد و سپاس و تسبيح او را مى گويند.

چه والا و بالا است مقام پيغمبرى كه چهارده قرن است بدون اينكه مأمورى به احضار كسى فرستاده باشد صدها هزار نفر را همه ساله از اطراف و اكناف جهان و دورترين نقاط عالم در اين اجتماع الهى و عظيم حاضر مى نمايد در حالى كه رنج هاى سفر را با كمال سهولت و آسانى و با حسن استقبال و شور و اشتياق تمام مى پذيرند، و هرچه زحمت و رنج بيشتر ببينند صبر و شكرشان بيشتر تجلى مى نمايد.

هرچه انسان در اينجا مى بيند آيات بينات الهى است و مثل اينكه اين آيات روز افزون و جلوه آن همه ساله بيشتر مى شود.

زيارت مولد النبى صلى الله عليه وآله وسلم

روز شنبه پانزدهم براى زيارت مولد نبى صلى الله عليه وآله وسلم پس از تشرف به حرم به سوى (زقاق المولد) يا (سوق الليل) رفتيم از هر كس

سفرنامه حج، ص: 350

از اهالى مى پرسيديم ارائه طريق مى كرد معلوم بود كه هنوز اين مكان در نزد اهل مكه مكرمه شهرت و معروفيت دارد و على رغم روش شوم وهابى ها و حكومت سعودى فراموش نشده است متأسفانه پس از اينكه به اين مكان مقدس رسيديم چنانكه قبلا هم اشاره كردم ديديم اين مكان كه حتماً بايد نگهدارى شود و خاطره اش فراموش نگردد تبديل به كتابخانه شده آن هم نه به نام

«مكتبة المولد» يا «مكتبة النبى» يا «مكتبة آمنه» از نام هايى كه شخصيت معنوى اين مكان را حفظ نمايد، بلكه آن را به نام «مكتبة مكةالمكرمة» ناميده اند تا رفته رفته مردم آنجا را فراموش نمايند واسف انگيزتر آنكه درِ كتابخانه هم بسته بود و معلوم شد اين كتابخانه و اين اسم بهانه براى از بين بردن آن سابقه تاريخى است كه بغض نهايى زمامداران سعودى را نسبت به اهل بيت و دودمان و خاندان رسالت آشكار مى سازد، در شهرى كه هنوز بازار ابوسفيان آن دشمن شماره يك اسلام كه اگر ستيزها و نبردهاى او با اسلام نبود يقيناً زودتر و بيشتر از آنچه اسلام پيشرفت كرد و گسترش يافت پيشرفت و گسترش مى يافت هنوز هم به نام او باقى است و اين شهر را كه قبله مسلمين در آن است و به ابراهيم و محمد تعلق دارد به ابوسفيان ارتباط مى دهد.

آرى در اين شهر قبر ابوطالب و اجداد پيغمبر اسلام و مولد فاطمه زهراسلام الله عليها ويران مى شود و زيارتشان ممنوع مى گردد، اما به نام عبدالله زبير شارع احداث مى شود كه عبدالله همان بود كه موجب هتك حرمت حرم گرديد و از خطبه نماز جمعه صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه

سفرنامه حج، ص: 351

وآله وسلم را حذف نمود.

آيا با اين اعمال و برنامه ها كسى مى تواند بگويد كه جريان و رژيمى كه اكنون بر حرمين حكومت دارد جريان ساده و مذهبى و تعصب كوركورانه اى است كه وهابى ها آن را رهبرى مى نمايند؟

آيا مى توان باور كرد كه اين جريان حساب شده كه معلوم است نقشه آن بسيار دقيق و آگاهانه طرح شده است استعمارى نباشد؟

آيا براى محو تاريخ پيغمبر

اسلام بهتر از اين كه اينگونه مشاهدى كه از هزار و چهار صد سال پيش تاكنون بازگو و شاهد تاريخ اسلام و زندگى آن حضرت بوده است ويران گردد چه خدمتى به دشمنان اسلام مى توان انجام داد؟

مولد و محل ولادت پيغمبر مثل اصل ولادت پيغمبر كه بايد هميشه مسلم و معلوم باشد و بايد از آن به عنوان يكى از بزرگترين آثار و سوابق تاريخ اسلام نگهدارى شود و ويران كردن و بدست فراموشى سپردن آن جز ضديت و دشمنى با اسلام و شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و پدر و مادر والامقامش توجيه و تفسير ندارد.

نفرين بر استعمار و عمال استعمار كه چه طرح هايى را در كشورهاى اسلامى به دست مسلمانان خائن به اسلام پياده كرده تا مسلمانان را از اسلام و سوابق اسلامى خود جدا نمايند.

به هر حال من خسارات رژيم وهابى را در حرمين از لحاظ تحريف اين اماكن مقدسه اسلامى كه سوابق تاريخ اسلام را تا حال حفظ كرده و مى بايد جاودان و باقى و برقرار باشد بسيار سنگين مى بينم كه با

سفرنامه حج، ص: 352

پول هاى دنيا نمى توان آن را جبران كرد و خسارت به يغما دادن معادن نفت اين سرزمين و استخراج روزى حدود چهارده ميليون بشكه نفت را در برابر آن چيزى نمى دانم هر چند اين خسارت هم از لحاظ اقتصادى قابل جبران نيست و هيچ راه شرعى براى توجيه اين تصرفات سعودى ها و به يغما دادن اين سرمايه اى كه مثل خون در اقتصاد فعلى دنيا مؤثر است وجود ندارد و مداخلات سعودى ها در آن اصلا و فرعاً غير مشروع و ناموجه است.

در حالى كه مليون ها مسلمان در

افريقا در كشوهايى مثل بنگلادش گرسنه و فاقد وسايل اوليه زندگى و بهداشت مى باشند اينان با چنين سرمايه اى كه مى توان با آن چرخ هاى اقتصاد جهان اسلام را به گردش انداخت و براى اينهمه بيكار كار ايجاد كرد در برابر چشم باز مسلمين به بدترين وجهى ضايع كرده و آن را دو دستى تقديم آمريكا نموده و ثمن بخسى را كه آنها به ملاحظه مصالح خود مى دهند نيز خرج عياشى و هوسرانى و اسراف و تبذيرهاى شگفت انگيز مى نمايند.

همين روزها كه در مكه مكرمه مشرفيم در يكى از روزنامه ها به نام «نيام المدينه» ديدم راجع به عروسى يك فرد عادى از وابستگان رژيم نوشته بود كه ماه عسل را عروس و داماد به كشورهايى از آسيا و اروپا و آمريكا مسافرت مى نمايند و اين در حالتى است كه در همين عربستان ده ها هزار جوان عزب گرفتار فشار غريزه جنسى هستند و نمى توانند همسر اختيار كنند.

سفرنامه حج، ص: 353

شب هاى مسجدالحرام

در دنيا هيچ مجلس شب نشينى سالم و شب زنده دارى و انس و سير در عوالم روحانى مثل شب زنده دارى در مسجدالحرام كه لذت بخش و آرام ساز روح باشد وجود ندارد.

هر چه انسان نگاه مى كند و هرچه مى بيند روحانيت و مظاهر بيدارى وجدان و سير و سلوك الى الله است عبادتش و دعايش اثر ديگر دارد و انسان مى يابد كه حضور خاصى نصيبش شده است كه در جاهاى ديگر فراهم نيست.

انديشه و تفكر در اين مسجد گاهى چنان اثر مى گذارد كه مثل اين است كه انسان خود را بى نهايت ببيند، چون به بى نهايت متصل شده است.

ملاقات و ديدار با دوستان و آشنايان مثل اين است كه در بهشت

بهشتيان دوستان خود را ببينند كه آنان هم بهشتى شده و افتخار ورود به بهشت را دريافته اند.

خلاصه نمونه اى از بهشت است كسى را با كسى كينه اى نيست و دل ها از غل و غش پاك شده و برادرى اسلامى ظاهر گرديده و آيه شريفه «وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اخْواناً عَلي سُرُرٍ مُتَقابلينَ»[193] كه درباره اهل بهشت است در اينجا هم مصداق پيدا مى كند.

چه حال نيكوئى است، فارغ از دنيا و غصه هاى آن. خدا روزى فرمايد كه هميشه مشرف باشيم يا اقلا سالى يك بار مشرف شويم خلاصه

سفرنامه حج، ص: 354

انسان از اين محيط روحانى دل برنمى كند و نمى خواهد آنجا را ترك نمايد و چشم از خانه كعبه معظمه بردارد.

وداع كعبه معظمه و حركت به جده

آئيد تا بگرييم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد وقت وداع باران

شنيده ام سخنى خوش كه پير كنعان گفت فراق يار نه آن مى كند كه بتوان گفت

حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهرحكايتى است كه از روزگار هجران گفت

روز عيد غدير، 18 ذى حجه به تقويم عربستان، كه براى حركت از مكه معظمه به جده تعيين كرده اند لذا كاروان حجاج از شب عيد تا هنگام حركت كه حدود بعد از ظهر بود به تدريج براى طواف به حرم مشرف مى شوند من هم اگر چه تا پاسى از شب عيد غدير را در مسجدالحرام مشرف بودم اما روز عيد نيز مجدداً براى تجديد عهد پس از نماز ظهر كه نسبتاً خلوت است حرم مشرف شدم و طواف بجا آورده نماز طواف را قرب مقام به مناسبت اينكه در قياس به اوقات ديگر خلوت بود بجا آوردم وبا حالتى بسيار افسرده و دلى

شكسته با كعبه معظمه و مسجدالحرام وداع كرده از خدا التماس و مسئلت نمودم كه اين سفر را سفر آخر قرار ندهد.

اكنون بايد كعبه معظمه و مسجدالحرام را ترك كنم دل به هيچوجه مايل به ترك اين مكان مقدس نيست و چنان است كه اگر امكان داشت

سفرنامه حج، ص: 355

از اينجا بيرون نمى رفت هر چه فكر مى كنم به لحاظ جهات دنيائى و علائق مادى اوليه خانه خدا را ترك نمى كنم يعنى وداع اختيارى كه محرك بر ترك اين ميعاد بندگان خدا باشد ندارم و فقط چيزى كه داعى بر وداع و بازگشت است دواعى اضطرارى است چنانكه دواعى شرعى و تكاليفى كه در رابطه با اوامر و نواهى صاحب اين بيت نيز هر كسى دارد موجب مى شود كه آن تكاليف را كه واجب و الزامى است مقدم بدارد و از عشق و علاقه خود به اين حضور صرف نظر كند مانند غلامى كه افتخار درك محضر مولايش را داشته باشد و آن را فوز عظيم بداند ولى مولا او را به كارى كه موجب ترك آن حضور و آن حال است فرمان بدهد كه ناچار بايد امر مولى را اجرا كند.

و حالش مضمون اين شعر است:

ميل من سوى وصال و امر او سوى فراق ترك كام خود گرفتم تا برآيد كام دوست

فراق و وصل چه باشد رضاى اوست كه حيف باشد از او غير او تمنائى

مكن هرگز تمناى بهشت انديشه دوزخ اگر مطلب رضاى اواست خواه اينجا وخواه آنجا

بارى با حالى كه صورت ترديد دارد، و تصميم از آن ظاهر نيست اندك اندك پس از وداع تقبيل كعبه معظمه و در و ديوار حرم

(اگر ممكن شود) با هزاران تحسر و تأسف مسجدالحرام را وداع مى كنند.

اما افسوس بسيار مى خورم بر آن روزها و ساعاتى كه توفيق عبادت و

سفرنامه حج، ص: 356

دعا در مكان مقدس برايم فراهم بود و قدر آن را نشناختم و چنانكه شايسته بود به توبه و انابه نپرداختم.

قضا روزگارى ز من در ربودكه هر روزش از پى شب قدر بود

غنيمت ندانستم آن روزگاركنون از ندامت چه آيد ببار؟

بالأخره قلبم را در مسجد گذارده و جسمم را خارج ساخته و به سوى منزل براى عزيمت به جده روانه شدم مثل آنكه در بين راه با هرچه مى بينم وداع مى كنم و حتى به سنگ ها و بناهاى ثابت در مكه غبطه مى خورم.

پس از ورود به منزل و تحويل اثاثيه آماده حركت شديم و حدود ساعت پنج بعد از ظهر روز سه شنبه 18 ذى حجه رهسپار جده شديم.

مطار جده يا به اصطلاح ما فرودگاه جده كه خود شهرى بزرگ است پر از جمعيت بود قسمتى از آن را بازديد كردم واقعاً خسته شدم همه جا جمعيت موج مى زد و مردم از ملل مختلف در آنجا منزل گزيده بودند به زحمت ما نيز جائى براى خودمان كه وافى به جمعيتمان نبود پيدا كرديم و در آنجا منزل گزيديم. در كنار ما عده اى از اهالى سودان بودند با سلام به آنها راه سخن و مذاكره را گشوديم در بين آنها جوانى بود كه در عربستان مؤسسه داشت اين جوان اهل بينش و فهم و اطلاع بود با او گرم صحبت شدم از جمله پرسش هاى او و جوان ديگر كه اهل مكه معظمه بود تفاوت بين كسانى كه عمامه سياه دارند

و عمامه

سفرنامه حج، ص: 357

سفيد بود توضيح دادم عمامه سياه علامت سيادت و شرافت و انتساب به بيت نبوت و فرزندى على و زهرا عليهماالسلام است گفتم: ابو نواس شاعر را مى شناسى؟ گفت: بلى، گفتم: او خطاب به امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام ابياتى دارد كه در اين ابيات اين شرافت نسب را توصيف كرده است ابيات او اين است:

مُطَهَّرُونَ نَقَيات جُيوبَهُمْ تُتْلَى الصَّلاةُ عَلَيهِمْ اينَما ذُكِرُوا

مَنْ لَمْ يكُنْ عَلَوِّياً حينَ تَنْسِبُهُ فَما لَهُ فى قَديمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ

وَاللهُ لَمّا برا خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ صَفّاكُمْ وَاصْطَفاكُمْ ايها الْبَشَرُ

فَانْتُمُ الْمَلَا الأعْلى وَ عِنْدَكُمْ عِلْمُ الْكِتابِ وَما جاءَتْ بِهِ السُورَ[194]

شعر سوم را كه خواندم گفت: (صحيح)

با اين بيان او را به فضايل اهل بيت عليهم السلام متوجه كردم به مناسبت دو سه رساله از ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب كه نزد من ديد از جمله پرسش هايش اين بود كه نظر شما در مورد اين فرقه (وهابى) چيست؟ گفتم: اينها تمام امت را از سلف و خلف تكفير نموده و مشرك مى دانند و اعمالى را كه شائبه شرك در آنها نيست مشرك

سفرنامه حج، ص: 358

مى دانند مثل بوسيدن ضريح پيغمبر و ائمه عليهم السلام را شرك مى گويند و عبادت و پرستش غير خدا مى شمارند در حالى كه بديهى است كسى كه ابتدائى ترين عقايد اسلامى را بداند هرگز سنگ و آهن را عبادت نمى كند و اگر بنا باشد بوسيدن ضرايح شرك باشد پس بوسيدن حجرالأسود و سعى بين صفا و مروه نيز شرك و دعا و خواندن خدا در نزد آنها پرستش و عبادت آنها است و همچنين خواندن دعاهايى كه متضمن خطاب به حجر و كعبه معظمه است بنابراين زعم فاسد شرك

است برخلاف انتظار من ديدم او هم اين مطالب را تصديق كرد و گفت اين احترامات ومراسم به مناسبت انتساب اينها به خدا و پيغمبر است چنانكه در آن شعرى كه خوانديد (قبلا شعر امر على جدار ديار ليلى را خوانده بودم) همين معنا بيان شده است. بعد راجع به تاريخ وهابيه و اينكه استعمار پس از آنكه به كمك جمعى از جاه طلبان مسلمان و مسلمان نما مثل كافر ترك «مصطفى كمال» (آتاترك) خلافت عثمانى را كه يكى از دو نقطه مقاومت عليه آنها بود برانداخت و اين تحريم كنونى سياسى را در عالم اسلام برقرار كرد و هر كجا حاكمى را از جانب خودش مستقر كرد و به اسم وطن و رژيم و نظام هاى مستقل آنها را از يكديگر جدا و در برابر هم قرار داد.

از جمله به شريف حسين وعده دادند كه به شرط همكارى با آنها در براندازى خلافت عثمانى او را به خلافت بشناسند. لذا وقتى عثمانى ها با كمك يهود دونمه از بين رفتند و حكم عزل سلطان عبدالحميد را به وسيله يك نفر يهودى به او ابلاغ كردند آقاى شريف حسين مدعى

سفرنامه حج، ص: 359

خلافت شد وقتى ديدند دست بردار نيست و حتى اگر خليفه دست نشانده استعمار باشد اساس آن اگر باقى بماند براى آنها خطر و تا حدى موجب وحدت مسلمين مى شود و ممكن است در آينده باز هم سلطان محمد فاتحى پيدا شود لذا ابن سعود را پيش آورده و او را به شورش و مخالفت با شريف حسين مأمور كردند و سرانجام شريف حسين را به قبرس تبعيد كردند و ابن سعود را بر

تخت حكومت وحشتناك استبدادى نشاندند و به عنوان مذهب او را به محو آثار اسلامى و سوابق تاريخى اسلامى وادار كردند و هدف اول و اساسى آنها تخريب روضه مطهره حضرت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و از بين بردن آثار آن بود كه اگر چه به واسطه موانعى كه جلو آمد به اين مقصدها نايل نشدند و خدا بين آنها و مقصودشان حايل شد اما با تخريف آثار و مشاهد ديگر خسارت هاى بزرگ معنوى به اسلام و مسلمين وارد كردند خلاصه با اين مرد گرم سخن شدم و همه را تصديق مى نمود و خيانت ها و جنايت هاى اينگونه سعودى ها را استنكار مى كرد و با شربتى كه از شير تهيه شده بود از من پذيرائى كرد و آدرس داد كه از كتاب ها و تأليفات خودم براى او به آدرس سودان خرطوم بفرستم چون ارسال آن به مكه علاوه بر آنكه ممنوع است و ضبط مى شود براى او موجب گرفتارى و مؤاخذه حكومت است گفتم اين هم يكى ديگر از اختناق و فشارى است كه حكومت سعودى بر مردم وارد مى كند كه از ورود كتاب هاى ساير فرق اسلامى جلوگيرى مى كند مبادا كه مردم به ضلالت وهابى ها آگاه شوند و اين سلطنت استكبارى پايه اش متزلزل گردد. گفتم من اين

سفرنامه حج، ص: 360

كتاب ها را گرفته ام و تعداد زيادى از كتاب هاى وهابيه در كتابخانه من و در كتابخانه هاى عمومى شيعه در دسترس مطالعه همه است هيچ كس از اينكه كسى از مطالعه آنها از تشيع منحرف شود بيمى ندارد بلكه خواندن اين كتاب ها را موجب آگاهى بر جهالت وهابى ها، و مجسّمه و حنابله مى داند اما اينها از ترس

اينكه حقايق روشن شود كتاب هاى شيعه و خصوص رد بر وهابيه را به شدت ممنوع ساخته اند.

ساعت تقريباً دو و نيم از نصف شب به وقت تهران از جده به سوى تهران پرواز كرديم و ساعت حدود پنج وده دقيقه به سلامتى به تهران وارد شديم.

وآخر دعوانا انِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطاهِرينَ سيّما مولانا الامام المنتظر المهدي بقية الله ارواح العالمين له الفداء

سفرنامه حج، ص: 361

فصل پنجم: درس هايى كه از حج بايد آموخت

اشاره

سفرنامه حج، ص: 362

درس هايى كه از حج بايد آموخت 195]

حج يكى از امور عبادى و اركان مهمه اسلام و فرايض بزرگ است كه در آن فوائد و مصالح و منافع بسيار درج و متضمن سعادت دارَين و فوز نشأتين است.

از جنبه تقويت و تلقين عقيده به توحيد و از جنبه رياضت و تصفيه باطن تزكيه نفس و تهذيب اخلاق و از جنبه اجتماعى و توثيق روابط مودت عمومى و برقرارى حسن تفاهم بين اقوام و ملل و عناصر مختلف، و از جنبه ظهور قدرت معنوى دين مبين، و نمايش تسليم مسلمين در برابر اوامر و احكام الهى و از جنبه حل مشكلات بين المللى و از ناحيه مشورت و تبادل نظر و اخذ تصميمات مقتضى درباره آينده اسلام و تعيين خط مشى هاى اقتصادى و اجتماعى و سياسى و تربيتى و از ناحيه تعليم اخوت اسلامى و مساوات، والغاء امتيازات طبقاتى و نژادى و عنصرى و صنفى و آموزش آزادگى و رشد دادن آزادى و درك كرامت انسانى و احترام به حقوق بشر و جنبه هاى ديگر، حج يك عمل نمونه و بى نظير و مظهر نظرات اسلام و مقاصد عالى قرآن است.

سفرنامه حج، ص: 363

در اينجا فقط به طور فشرده به بعض برنامه ها و درس هايى كه شاگردان مكتب حج مى آموزند اشاره مى نمائيم.

احرام

احرام بستن كه بر خود حرام كردن و تعهد ترك اعمال و افعال و التذاذات معين، و كفّ نفس و خوددارى از جدال و قسم و تحمل بعض مشاق است. تمرين صبر و خويشتن دارى، و مقاومت در برابر جنبش هاى نفسانى و غرائز حيوانى است؛ غرائز و ميل هاى مختلف كه در باطن انسان وجود دارد و ابزار كمال و سير به سوى ترقى انسان

است حركت دهنده و جهش زا و جنبش افزا است. اگر نيروهاى بازدارنده و كنترل كننده نباشند اين نيروهاى محركه بدون نظم و اعتدال مانند ماشين بى ترمز انسان را با سرعت هرچه ممكن باشد حركت مى دهند و براى خودش و ديگران گرفتارى هاى بزرگ و مصائب ايجاد مى كنند. در بين تمام نيروهاى بازدارنده و اعتدال آفرين فقط نيروى ايمان و تربيت بر اساس عقيده به عالم غيب و با معنا و با هدف بودن اين عالم نقش مؤثر و سازنده و اطمينان بخش دارد ايمان به انسان تعهد مى دهد و او را ملتزم به حفظ نظم و رعايت اعتدال و ترك تجاوز به حقوق و حدود مى نمايد و در حال احرام اين حال تعهد در انسان تجديد و نوسازى مى شود.

تمام اين جمعيت هاى انبوه كه محرم شده اند مراقب حال خود هستند كه خلاف تعهدى كه در حال بستن احرام كرده اند كارى از آنها صادر نشود و آثار تعبد و التزام و پرستش خدا از روش و رفتار همه به

سفرنامه حج، ص: 364

اختلاف مراتب معرفت آنها ظاهر و هويدا است.

بانك تلبيه آنها تمام محيط را تبديل به يك محيط روحانى و مملو از شكوه و لبريز از خضوع مى نمايد، و هم صدايى و هم آوازى اين خلق هاى عظيم را آشكار مى سازد كه همه لبيك گويان به سوى يك مقصد در حركت مى باشند. مقصدى كه همه بشر بايد به سوى آن بروند و همه را به هم پيوند مى دهد.

در بين راه به هر جمعيت كه مى رسيديم صداى ليبك آنها بهترين آوازهاى دلنواز بود كه با لذت روحى آن هيچ لذتى را نمى توان برابر شمرد.

به هر ماشينى مى رسيديم جمعيتى كه

در داخل آن بودند و آنها كه در روى سقف نشسته بودند در حالى كه ماشين ها با سرعت در حركت است صداى لبيك شان بلند بود بسيارى از شوق يا از خوف خدا وبيم اينكه مبادا به شرف قبول نايل نشوند گريه مى كردند و به قدرى معنويت و جلالت عمل آنها را فرا گرفته بود كه همه چيز و همه كس را غير از خدا فراموش نموده اند در اين موقع ديگر نه كينه اى در دل ها باقى است، و نه آثار كبر و حسد در كسى ديده مى شود. اگر بگويم دل ها پاك و ضماير روشن و نورانى مى شود گمان مى كنم مبالغه نكرده باشم. در چنين حالاتى آنچه به فكر انسان و در خيال بشر وارد مى شود انديشه پاك و نيت خير و تصميمات صواب است. اكنون كه مفهوم احرام و تعهدى كه در آن درج است و آثار و نشانه آن دانسته شد اين درس را مى آموزيم كه بشر در تمام دوران زندگى و تكليف خود در برابر

سفرنامه حج، ص: 365

خداوند متعال متعهد است و بايد مواظب رفتار و كردار و گفتار خود باشد و همانطور كه وقتى لباس احرام پوشيد و نيت احرام كرد و تلبيه گفت خود را در ترك محرمات در حال احرام مسؤول و متعهد مى داند و در عين سير به سوى كعبه خود را در يك سير معنوى و عروج روحانى مى يابد همينطور از آن دم كه قدم به دايره تكليف مى گذارد و مشمول خطابات الهى مثل «يا ايها الناس» يا، «يا ايها الذين آمنوا» مى گردد بايد خود را متعهد بداند و مسؤوليت هايى را كه در اثر داشتن شرايط عامه تكليف مثل

عقل به عهده دارد فراموش ننمايد و بداند كه در سير سفر الى الله است سفرى كه مقصد آن قرب الهى و صعود به مدارج كمال علمى و عملى است هميشه بايد شخص سالك حالت محرم را داشته باشد و از آنچه خدا حرام كرده پرهيز نمايد و بلكه از مكروهات نيز اجتناب كند و به همه نداءها و خطاب هاى الهى لبيك و سعديك بگويد.

لباس احرام

چنانكه مى دانيم در اسلام اشخاص در انتخاب نوع لباس آزادند مگر در مواردى مثل لباس شهرت يا لباس مختص به زن بر مرد و به عكس يا لباس حرير خالص براى مردها چنانكه براى لباس پوشيدن آن نيز در شرع صفات و آداب مستحب و مكروه بيان شده است كه بسيارى از اين آداب واجب و مستحب و مكروه به ملاحظه عناوين ديگر است و در خارج از اين آداب و عناوينى كه به واسطه آنها حسن و قبح افعال تغيير مى يابد در لباس آزادند و هر كس طبق ميل و سليقه خود هر

سفرنامه حج، ص: 366

لباسى را كه انتخاب كرده است مى پوشد.

در هنگام احرام بيرون آوردن لباس عادى و خصوصى و پوشيدن لباس يكسان و يك شكل احرام رمزى، و دلالتى به سوى پشت پا زدن به امتيازات ظاهرى و افتخارات صورى است.

يكى از وسايل خودنمائى و امتياز در بين مردم لباس است كه بيشتر به چگونگى آن از جهت گرانبها بودن و كيفيت رنگ و دوخت مقيدند هم خود را با لباس به مردم مى شناسانند و هم ديگران را به لباسشان مى شناسند حكايت ابن ميثم بحرانى و (كلى يا كمى) آستين بخور معروف است.

علاوه بر آنكه بعض اصناف

مثل نظاميان و لشگريان يا قضات در برخى از نقاط لباس خاص دارند و حتى علماى دين نيز به لباس شناخته مى شوند از نظر لباس هاى متنوع و جور واجور و پارچه ها و رنگ ها نيز مردم سليقه هاى مختلف دارند و بسيارى از مردم از آنهايى كه لباسشان نوتر و خوش دوخت تر و مرتب تر باشد بيشتر احترام مى نمايند و گاهى بر لباس نشان ها و مدال ها نيز افزوده مى شود و خودنمائى در اشخاص به حد تمام مى رسد.

در ميقات اين لباس ها و اين نشان ها و مدال ها و درجه بندى ها همه كنار مى رود لباس هاى گران قيمت و شيك و خوش دوخت را كه بسا تا چند هزار تومان بود مزد دوخت براى آنها داده شده بايد از تن بيرون آورند و از همه زينت ها خارج شوند يك لباس متحدالشكل و ساده كه دست خياط به آن نرسيده كه نه تكمه دارد نه يقه و نه آستين مى پوشند

سفرنامه حج، ص: 367

ى

ك حوله پنبه اى به صورت لنگ مى بندند، و يك حوله به دوش مى اندازند و در طريق يك مساوات اسلامى همگام و هم قدم گام برمى دارند. ديگر نه تقدمى در بين است و نه تأخرى نه ارباب و نه نوكر و نه عالم و نه جاهل، و نه توانگر و نه گدا، و نه مليت ها و نه شخصيت ها.

غالباً اشخاصى كه در مدت عمر سينه و بازوها و زانوهايشان از لباس هاى متنوع مستور بوده سينه و بازويشان عريان مى شود و كسى هم به اين چيزها و اينكه نگاه به اندام ديگرى نمايد توجه ندارد.

طواف

طواف خانه كعبه از عبادات مهمه و داراى فضيلت بسيار است. مطاف به قدرى با روحانيت و پرمعنويت و

معرفت بخش است كه هر كس به حسب حال خود احساس حضور مى نمايد و همانطور كه در حديث است «الطَّوافٌ بِالْبَيتِ صَلاةٌ»[196] بيشتر باشد بركات معنوى و حظوظ روحانى آن بيشتر است طواف هم به همين قسم است.

در حال طواف مثل نماز بين بنده و خدا ارتباط برقرار مى شود كه اگر هم در حال طواف از دعا و مناجات ساكت باشد همان سكوت نيز با معنا و حاكى از حال عبادت و درك عظمت موقف و وقار پرستش حق تعالى مى باشد.

البته اين خلق هايى كه طواف مى كنند (غير از وهابى هاى حنبلى كه

سفرنامه حج، ص: 368

عقايد مجسمه را دارند) همه مى دانند كه خدا جسم نيست خانه (يعنى محل نزول) ندارد چنانكه مى دانند كه اضافه (بيت) به (الله) و (خانه) به (خدا) اضافه تعظيمى و تشريفى است اين خانه شرافت خاص دارد و مورد عنايات خاصه الهى است چون اينجا اولين مركز پرستش خدا و اولين خانه اى است كه براى بشر ساخته شده است (خانه مردم) و ابراهيم خليل عليه السلام پيامبرى كه در دعوت به توحيد و مبارزه با شرك شهرت جهانى دارد پايه هاى اين خانه را با همكارى فرزندش اسماعيل بالا برد و معمارى آن را به عهده داشت و حتى پيش از ابراهيم كشتى نوح هم به دور اين خانه طواف كرد، و انبياى بزرگ به زيارت و طواف آن آمدند و اين خانه در نظر همه اقوام معظم و مقدس بود و از اينكه ايرانيان در دوران هاى قديم از اين خانه احترام مى كرده اند و اينكه اردشير بابكان بر حسب نذرى كه كرده بود به نقل مسعودى در مروج الذهب به حج اين خانه مشرف

شد معلوم مى شود كه در كيش زرتشت نيز اين خانه محترم شمرده شده است.

پس پرستش خدا در اينجا و اظهار و اعلان توحيد و يكتاپرستى از هر مكان ديگر مناسب تر است و دور اين خانه طواف كردن اظهار خضوع و تواضع در برابر خداى يگانه است كه اين خانه به امر او بنا شده است دعاها و اذكارى كه در موقع طواف مى خوانند همه آموزنده و زنده كننده روح توحيد و اميد بخش است هر كس به لهجه و لغتى مناسكى دارد و مشغول دعا است بعضى به طور فردى بعضى به طور دسته جمعى طواف مى كنند و دعاها را هم با هم مى خوانند ضمناً اين طواف و تعظيم خانه

سفرنامه حج، ص: 369

به ملاحظات ياد شده تشريع شده است بر ياوه سرائى هاى وهابيان كه نظير اين را در مشاهد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه طاهرين عليهم السلام شرك يا نامشروع مى گويند خط بطلان مى كشد زيرا اگر آن برنامه ها مثل تقبيل ضريح و احترام از قبور و حتى طواف قبور شرك باشد برنامه طواف و آداب و مستحبات آن و تعظيم بيت نيز به گفته اين نادانان شرك مى باشد زيرا همه به ظاهر و جمودى كه اينها دارند تعظيم سنگ و اشياى ديگر است واگر مى گويند چون به قصد تقرب به خدا انجام نمى شود و به قصد تقرب به خود اين اشياء است اين افتراى بزرگ است كه بايد گفت «هذا بهتان عظيم» البته تقرب بيشتر به خانه در هنگام طواف به مقام ابراهيم در هنگام نماز نيز موجب فضيلت بيشتر است اما اين تقرب جستن استقلال و اصالت ندارد يعنى اين تقرب بيشتر

به قصد اينكه موجب مزيد تقرب به خداوند مى گردد انجام مى شود. در مشاهد و در مزارها هم برنامه هايى كه انجام مى شود عيناً همين برنامه است و در همه جنبه ربط به خدا منظور است و فرق مشرك و موحد در همين جا ظاهر مى شود كه مشرك اشياء و اشخاصى را كه به خدا ربطى ندارند به خدا مربوط مى شمارد و با عقيده به اين ربط از او تعظيم و پرستش مى كند يا اصالتاً و مستقلًا او را به عنوان اينكه مثلا مربّى اين عالم است نظير معتقدين به ارباب انواع مى پرستد هر چند اطلاق شرك بر اين قسم دوم حقيقت است، اما در قسم اول اگر هم حقيقت باشد و مجاز نباشد در ظهور مانند قسم دوم نيست به هر حال اين اعمال كه نظير طواف و سعى و استلام حجر الأسود و

سفرنامه حج، ص: 370

برنامه هاى ديگر و احكام كل حرم مى باشد شرك نمى باشد و مسأله اضافه و انتساب به خدا است كه بر اين حساب از رسول الله و ولى الله و از عبدالله نيز احترام مى شود و دستش را مى بوسيم وقتى خانه خدا اين همه تعظيم داشته باشد كه همه مردم به حج آن با شرط استطاعت مكلف باشند و اين سير و حركت و اين احتمالات شرك نباشد احترام از اشخاص نيز به اعتبار اضافه آنها به خدا و احترام از قبور آنها هرگز شرك نيست مگر قلب مؤمن خانه خدا نيست؟ مگر در حديث قدسى نيست:

لا يَسَعُني ارْضي وَ لا سَمائي وَلكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ؟!

مگر در حديث قدسى نيست:

انَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَني 197]

و همچنين

انَّ قُلُوبَ بَني آدَمَ كُلَّهابَيْنَ اصْبَعَيْنِ

مِنْ اصابِعِ الرَّحْمنِ يَصْرِفُها كَيْفَ يَشاءُ[198]

همانطور كه احترام از بيت گل احترام از صاحب خانه است احترام از بيت دل نيز احترام از صاحب خانه يعنى خداوند متعال است.

و اگر بگويند اين اعمال شرك نيست اما مشروعيت آنها ثابت نشده و

سفرنامه حج، ص: 371

بدعت است طواف و سائر برنامه هاى حج مشروعيتش به قرآن و سنّت و اجماع مسلمين ثابت است.

پاسخ مى دهيم اولا اين برنامه ها و توسلات كه صورت تعظيم و احترام از اين مشاهد و مقامات را دارد زير عناوين كلى راجحه و مستحبه مثل تعظيم شعائر و احترام هر چه به خدا اضافه تشريفى دارد قرار دارد مگر شما شك داريد كه رسول الله و مقامات و مشاهد مضاف به او به خدا اضافه دارند؟ مگر شك داريد كه احترام از آنچه منتسب به رسول الله است احترام آن حضرت و تعظيم شعائر است؟ مگر با اينكه در قرآن مجيد آمده است: «وَاتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ ابْراهيمَ مُصَلّي»[199] استحباب و رجحان عبادت و نماز در مقامات و مواقف پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام را استفاده نمى نمائيد؟ مگر اين آيه را نخوانده ايد:

في بُيُوت اذِنَ اللهُ انْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغَدُوِّ وَالْاصالِ 200]

آيا خانه هايى كه بر حسب اين آيه خدا اذن داده است كه بلند شود و نام او در آنها برده شود و تسبيح خدا در بامداد و شامگاه در آنها شود خانه پيغمبر و عترت او كه بر حسب حديث ثقلين متواتر تمسك به آنها وقرآن كريم موجب امن از ضلالت است نيست؟

و ثانياً رجحان و استحباب بالخصوص قسمتى از اين برنامه ها بر

حسب روايات معتبر و سيره سلف ثابت و مسلم است و به فرض اينكه

سفرنامه حج، ص: 372

از نظر وهابيه حنابله كه جمود بر ظواهر كتاب وسنّت مى نمايند و قرائن حاليه و عقليه را در استظهار از كلام كنار گذارده و ظهور كلام را در معانى مجازى در مواردى كه از ظهور آن در معناى حقيقى قوى تر است ترك كرده و بلكه در مواردى كه عرفاً ظهور در معناى حقيقى ندارد نيز به آن متشبث مى شوند و مثل «يَدُ اللهِ فَوْقَ ايْدِيهِمْ»[201] را حمل بر يد حقيقى نمود. و براى خدا اثبات دست و چشم و پا مى كنند؟ اين رجحان و استحباب ثابت نباشد ردّ ديگران و محترم نشمردن اجتهاد سايرين و نهى آنها با زور و حتى ضرب و كتك از عمل به اجتهاد خودشان به اسم نهى از منكر بدون مجوز و خلاف اجماع مجتهدين است.

بارى تحقيق و بررسى بيشتر پيرامون اين مسأله را به مطالعه كتاب هايى مثل «كشف الارتياب» و ساير مؤلفات رجال علم شيعه و اهل سنّت واگذار مى نمائيم.

نماز طواف

نماز طواف تاممكن است خلف مقام ابراهيم خوانده مى شود اينجا اجتماع عجيبى است البته در يمين و يسار مقام و خلف آن (بافاصله) هم نماز خوانده مى شود ولى اجتماع و فشار جمعيت هر چه به خلف مقام و يمين و يسار آن نزديك تر باشد بيشتر است.

مردم همه ايستاده و منتظرند كه نماز يك نفر تمام شود و به جاى او

سفرنامه حج، ص: 373

به نماز بايستند بسا كه يك نفر از نماز فارغ مى شود و بر مى خيزد، و گروهى مى خواهند به جاى او بايستند و بالأخره آنكه قبل از همه در جاى او

ايستاد پيروز مى شود، و ديگران نيز چون او اسبق است تسليم مى شوند و حرف نمى زنند.

نماز طواف هم از آن جهت كه نماز و مناجات با خدا و تشرف به حضور حق است و هم از جهت اينكه در مسجد الحرام و خلف مقام ابراهيم به جا آورده مى شود در نورانيت باطن و حصول توجه و خضوع و خشوع فوق العاده مؤثر است زيرا بيشتر يا همه در حال انجام اين تكليف غير از فكر عبادت و پرستش حق و امتثال و اطاعت امر انديشه و فكرى ندارند و حقيقت نماز را كه معراج مؤمن است درك مى نمايند و اگر هم به اين درجات از معرفت نرسيده باشند بايد سعى كنند هرچه امكان دارد به اين حقيقت خود را نزديك كنند و نيت خود را خالص نمايند.

به هر حال با توجه به رواياتى كه در فضيلت نماز رسيده است و اينكه ستون دين است و مثل آن مثل ستون خيمه است درج آن در واجبات حج و عمره حج را علاوه بر فوائد و مصالح خاصى كه دارد متضمن فوائد و بركات نماز نيز نموده است.

سعى بين صفا و مروه

يكى از كارهاى واجب حج و عمره سعى بين صفا و مروه است كه بعد از طواف و نماز آن بجا آورده مى شود بايد حاج يا معتمر هفت مرتبه از صفا به مروه برود و برگردد كه هر رفتن و برگشتن دو مرتبه

سفرنامه حج، ص: 374

محسوب مى شود و بنابراين سعى از صفا شروع و در مرتبه هفتم به مروه پايان مى يابد.

سعى عبادت است و بايد به قصد قربت انجام شود و مسعى اكنون مسقف است و سعى كننده زحمت تابش

آفتاب را نمى بيند و مشتمل بر دو طبقه تحتانى و فوقانى است.

سعى بين صفا و مروه نيز يك عملى است كه تسليم شخص را در برابر دستورات و احكام الهى ظاهر مى سازد. اين همه مردم به امر خدا از اين كوه به آن كوه مى روند بى آنكه از فلسفه اين عمل بپرسند يا در رعايت آداب و ترتيباتى كه شارع مقدس در آن مقرر كرده كوتاهى و سهل انگارى بنمايند اينجا مقام تسليم است چون شارع مقدس دستور داده است از صفا شروع شود از صفا شروع مى كنيم و اگر دستور فرموده بود از مروه شروع كنيم از مروه شروع مى كرديم با فلسفه و مصلحت عمل كارى نداريم هر چند تمام احكام خدا را در رابطه با حفظ مصالح يا دفع مفاسد مى دانيم اما اگر عقل ما به فلسفه حكمى هم نرسيد، نرسيد چون فهم همه حقايق در اختيار همه عقول و عقول همه نيست و ما در مقام بندگى و اطاعت و عبادت قصد فلسفه و مصلحت نداريم و داعى ما بر عمل فقط امتثال امر مولى جل شأنه است و اگر عبادات را به نيت مصلحت و رجحانى كه خود عمل دارد بدون نظر به تكليف الهى بجا آوريم عباديت آن حاصل نمى شود.

مع ذلك مهمترين فلسفه و فايده و مصلحت اينگونه عبادات همان تعبد و پذيرش امر و تسليم بدون قيد و شرط است كه حاكى از معرفت

سفرنامه حج، ص: 375

به علم و حكمت و تدبير بارى تعالى است لذا امتثالًا لامرالله تعالى اين راه را مى رود و برمى گردد و بنده هم تا به اين مرحله نرسيده بنده نيست. آنكه از فلسفه ها مى پرسد

و راز و امر فرمان مولا را مى جويد و مى گويد تا مصلحت را ندانم عمل را انجام نمى دهم موضع خود را در برابر خدا از موضعش در برابر يك پزشك هم ضعيف تر مى نمايد و به قدرى كه به يك پزشك تسليم مى شود و از دستورات و اسرار نسخه و داروهايى كه مى دهد پرسش نمى كند و به آن عمل مى نمايد به خدا خود را تسليم نكرده است، بديهى است چنين كسى اگر داعى و باعثش بر عمل مصلحت و فائده اى باشد كه تشخيص مى دهد بندگى نكرده و پرستش بجا نياورده است.

اينجا در مقام سعى انسان مى بيند مردم و طوائف مختلف بشرى بى آنكه چون و چرائى داشته باشند اين مسافت طولانى را طى مى كنند با حال ضعف و پيرى و بيمارى بلكه گاه ديده مى شود بعضى كه پاهاشان فلج است چهار دست و پا اين راه را مى روند بعضى هم در درشكه هاى دستى سوار شده و آنها را مى برند.

همه به طور منفرد يا جمعى و گروهى دعا مى خوانند وقتى به آن محلى كه با چراغ سبز مشخص است مى رسد هروله مى كنند.

وقتى مسعى پر از جمعيت است مراسم با شكوه سعى بسيار با عظمت جلوه مى كند و عبادت و پرستش بزرگى است كه چشم انسان به جلال و جمال آن خيره مى شود.

تمام رجال و شخصيت ها همه در اينجا در صف واحد و در بين

سفرنامه حج، ص: 376

اجتماع مشغول سعى هستند كسى را با كسى كارى نيست.

و باز هم تكرار مى كنم حقيقتا از مناظر مهيج حج، سعى است عظمت اسلام و اتحاد مسلمين در آن ظاهر مى شود.

ديدن آن منظره با شكوه و روحانى تمام احساسات دينى و اسلامى

را زنده مى كند و در بيننده شور و شوق و نشاط و حركت مى آفريند ديدن اين مناظر، آموزنده و مفيد و جهش بخش است.

وقوف به عرفات

يكى از اعمال حج چنانكه گفته شد وقوف به عرفات در روز عرفه (روز نهم ذى الحجه) است كه از ظهر تا غروب بايد با نيت در آنجا ماند.

وقوف نيز عبادت است و با توجه به رواياتى كه در فضيلت عرفات و ثواب وقوف و استجابت دعا در آن وارد شده در اين سرزمين حال عبادت و توجه و خضوع و انابه و بازگشت به خدا و توبه بيشتر فراهم مى شود.

بانك دعا و مناجات و صداى ضجه و شيون و گريه و زارى از هر گروه و كاروان بلند است.

سرتاسر عرفات را چادرها فراگرفته همه در چادرها نشسته و با آنكه نزديك به هم و پهلوى يكديگر نشسته اند مثل اين است كه يك مكان خلوت و گوشه تنهايى را يافته اند تا به عبادت و عرض حاجات و گريه و زارى و بى قرارى و طلب مغفرت و آمرزش مشغول باشند.

شب هاى قدر و اجتماع در مساجد براى عبادت و دعا اجمالا نمونه

سفرنامه حج، ص: 377

كوچكى از اين اجتماع ميليونى است با اين تفاوت كه در اينجا با اينكه روز است و شب و تاريك نيست تجمع حواس و حضور قلب براى نوع بيشتر فراهم است.

خلاصه اسباب اطاعت و مغفرت واقعاً فراهم و جور است و بسيار شقى است آن كسى كه از اين زمينه و خوان گسترده و نامتناهى مغفرت و آمرزش محروم بماند.

و چقدر سعادتمندند آن مردان و بانوانى كه اين موقف عظيم و روحانى و جلوه هاى رحمت رحمانى را در

آن درك مى كنند.

سفرنامه حج ؛ ص377

چقدر لذت بخش است استماع آن نواها و صداهاى دلنواز در اينجا همه به تدارك گذشته و جبران مافات و اعاده حيثيت خويش مشغولند دعاهاى وارده را مى خوانند.

محيط يك محيط آسمانى و ملكوتى است كه به وصف نمى آيد، خداوند متعال همه ساله درك اين محيط را روزى فرمايد

«وَ ما ذلِكَ عَلَي اللهِ بِعَزيز».

در تمام عالم چنين اجتماع روحانى تشكيل نمى شود، غوغا و شور و هيجان عجيب است.

همه خدا را به زبان ها و لهجه هاى گوناگون مى خوانند.

براستى انسان كاملا درك مى كند كه در اينجا به خدا نزديكتر شده مثل اينكه حجاب ها و پرده ها برداشته مى شوند و فاصله ها كم مى گردند و حقايقى از عالم غيب لمس مى شود.

ارزش اين موقف را از جنبه روحانى و معنوى و ساختن شخصيت

سفرنامه حج، ص: 378

افراد و طرد تعينات و فوائد اجتماعى و تربيتى نمى شود معين كرد.

خدايا بحق محمد و آل محمد عليهم الصلاة والسلام همه ساله به احسن انحاء درك اين موقف و ساير مواقف و مشاهد عزيز اين سفر مبارك را نصيب فرما.

مشعر الحرام

فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفات فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ 202]

شب عيد را به دستورى كه در مناسك حج مرقوم است در مشعر الحرام مى گذرانيد در اينجا برنامه عوض مى شود و از چادر و پذيرائى خبرى نيست چادرها را كه از عرفات جمع آورى مى كنند يك سر به منى مى برند.

در مشعرالحرام كه مزدلفه هم به آن مى گويند همه در بيابان مى مانند و مشغول عبادت و ذكر خدا و دعا مى شوند.

خود اين تغيير مكان براى عبادت و پرستش خدا حال تازه و آمادگى نوينى براى حاجيان فراهم مى نمايد اينجا هم برنامه برنامه خودسازى

و توبه و جبران مافات و تعيين خط مشى آينده و تصميم بر مراعات آن است مناجات و راز و نياز با حضرت كريم كار ساز و خواندن دعاهايى كه رسيده در دل شب موجب ارتقاء روح و پرواز فكر مى شود حالى بسيار خوش و روحانيت خاصى دارد گوئى انسان خدا را با خود جليس و همنشين مى بيند.

سفرنامه حج، ص: 379

آن هوا و آن فضاى روح افزا به قدرى بهجت انگيز و با صفا و طراوت و ايمان آفرين است كه آدمى گمان مى كند در هوا و فضاى بهشت است صحيح است كه در بهشت همه گونه نعمت هاى مادى و جسمانى و روحانى و عقلانى فراهم است اما براى واصلان و مقربان بهشت حقيقى قرب الهى و عروج به مقامات روحانى است و به مضمون «يا نعيمى و جنتى و يا دنياى و آخرتى» نعيم و بهشت و دنيا و آخرتشان همه قرب خدا است.

صحبت حوز نخواهم كه بود عين قصوربا خيال تو اگر با ديگرى پردازم

اى آنكه لاف مى زنى از دل كه عاشق است طوبى لك ار زبان تو با دل موافق است

غلمان و حور كى طلبد مرد حق شناس شهوت پرست كى بود آنكس كه عاشق است

خلاف طريقت بود كاولياتمنا كنند از خدا جز خدا

چو از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خويشى نه در بند دوست

اعمال منى

رمى جمره عقبه و جمرات سه گانه:

رمى جمره يكى از اعمال واجب حج است كه اگر چه به ظاهر يك عمل ساده است ولى در باطن يك تعبد بزرگ و اظهار طرد شيطان و

سفرنامه حج، ص: 380

پرهيز از طريقه هاى شيطانى و راه هاى ابليسى

است.

در اينجا با يك حال تصميم و قاطعيت حاجيان رمى جمره مى كنند و به قول خودشان به ابليس سنگ مى زنند و او را از خود مى رانند.

اين عمل يك تمرين و تلقين مهمى است كه نفوس را به مخالفت شيطان و افكار شيطانى وادار مى كند و مثل اين است كه انسان خود را از انديشه هاى پليد و اهريمنى پاك سازد و همه نيروهاى نفس اماره را خرد كند خصوصاً كه توأم با خواندن دعاهاى مخصوصه است و خلاصه انسان را متعهد مى نمايد كه هميشه با اين اعلام و شعار قاطع با شيطان در مبارزه باشد و از همه اينها بالاتر همان روح تعبد و فرمانبرى است كه در اين موقع به صورت هاى مختلف ظاهر مى شود و اين مردم در موقع رمى جمرات اطراف آن سنگ ها اجتماع مى نمايند و سنگ هايى را كه از مشعر چيده اند پياپى مى زنند در اين ميان سنگ ها به سر و صورت ديگران هم مى خورد و بعضى مجروح مى شوند.

روز سوم كه براى رمى جمره رفته بوديم از بس سنگ بر جمرات زده بودند چيزى نمانده بود كه جمرات در سنگريزه ها مدفون و پنهان شوند.

صدها هزار نفر حاج در اين سه روز و بعضى چهار روز بايد رمى جمره نمايند معلوم است كه چه اجتماع و چه منظره اى تشكيل مى شود.

اين عمل را همه بعنوان اطاعت و انجام فرمان خدا انجام مى دهند و همه با كمال طيب نفس و تسليم و انقياد به اين برنامه ها و بدون اينكه به فلسفه و فايده آنها نظر داشته باشند صرفاً به عنوان عبادت و فرمانبرى و بندگى و انجام تكليف الهى عمل مى نمايند و اين نهايت

سفرنامه حج، ص:

381

درجه خلوص و تسليم بودن و امر و حكم خدا و حقيقت عبادت و پرستش است.

قربانى

سابق بر اين يعنى در گذشته هاى دور و وقتى به تاريخ بشريت بسيار عقب برگرديم راجع به قربانى چيزهايى مى خوانيم و مى شنويم كه حقيقتاً شرم آور و با كمال و شرف انسانيت هيچگونه سازشى ندارد.

در تاريخ بشرى انسان هايى را مى بينيم كه براى تعظيم از انسان هايى ديگر مثل خود يا بدتر از خودشان كسان وفرزندان خود را قربانى مى كردند و نادان هايى را مى بينيم كه انسان زنده و با روح و فكر و هوش را در برابر جماد بى روح و مرده و بى اختيارى كه آن را پرستش مى كردند قربانى مى نمودند.

خشم دريا را با تقديم زيباترين دخترها به آن به عقيده خرافى خود فرو مى نشاندند كه حتى در كشور متمدن مصر تا موقع طلوع خورشيد جهان تاب اسلام اين رسم بود كه هر سال زيباترين دخترها را انتخاب مى كردند، و به نام عروس نيل عروسى راه مى انداختند و سه روز مجالس لهو و عيش و هرزگى تشكيل مى دادند و روز سوم آن دختر زيبا را با آرايش كامل به دامادش يعنى رود نيل تحويل داده و در آب غرق و به اين صورت يكى از وحشيانه ترين عمل هاى غير انسانى را بر اساس انديشه هاى خرافى مرتكب مى شدند.[203] وقتى قدرى جلوتر بياييم

سفرنامه حج، ص: 382

اين رسم قربانى براى خداى يگانه رايج شد و بعضى بودند كه فرزندان خود را براى خدا ذبح مى كردند.

در اينجا هم رهنمودهاى انبياء و پيغمبران خدا از بشر دستگيرى نموده و او را هدايت نموده است.

حضرت ابراهيم خليل پيغمبر خدا كه مردم را به توحيد خالص دعوت كرد و در

مبارزه با بت پرستى شاهكارهاى او بى نظير و نمونه و مجاهداتش زبانزد خاص و عام گشت به فرمان خدا اين رويه را هم متروك ساخت و ابراهيم عليه السلام ابتداءً از طرف خدا مأمور به ذبح فرزند (اسماعيل) شد وقتى اين فرمان را كه در خواب به او اعلام شده بود به فرزندش ابلاغ كرد فرزندش در كمال رضا و تسليم جواب داد:

يا ابَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني انْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرينَ 204]

فرمان خدا را اجرا كن مرا از صابران خواهى يافت. هنگامى اين پدر و پسر در صحراى منى آن مظهر خلوص نيت و رضا و تسليم آماده انجام فرمان شدند و ابراهيم كارد را بر گردن فرزند زيباى عزيزش مى كشيد تا سرش را از پيكر پاكش جدا نمايد كارد نبريد و تلاش ابراهيم بى اثر ماند

سفرنامه حج، ص: 383

فرمان خدائى رسيد كه «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»[205] و به فداى ذبح فرزند ذبح گوسفندى پذيرفته شد.[206]

و ابراهيم اطاعت كرد و سپس اين روش از آن حضرت به يادگار ماند و ذبح گوسفند به عنوان قربانى سنّت شد اين سنّت هم ترك يا نسخ قربانى بشرى، و هم ترك قرباى براى غير خدا و هم احسان به فقرا و بينوايان بود و جزء برنامه حج يكى از واجبات حج تمتع و قران مقرر گرديد و مقرر شد كه نسك و قربانى ها فقط براى خدا باشد:

قُلْ انَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْياي وَ مَماتي لِلّهِ رَبّ الْعالَمينَ 207]

و بايد گفت كه سالروز واقعه تاريخى به اين اهميت كه در آن تقديم قربانى هاى انسانى ممنوع شده باشد شايسته است كه در ضمن برنامه حج منظور و بشريت همه ساله از

آن تقدير نمايند.

و اين همان اقدام بزرگى است كه «تولستوى»، پيغمبر عظيم الشأن اسلام را به آن مى ستايد هر چند سابقه منع قربانى بشرى به عصر

سفرنامه حج، ص: 384

ابراهيم خليل مى رسد، اما اين محمّد رسول خدا بود كه در ضمن شريعت كامل و جامعى كه از سوى خدا آورد همه سنّت هاى حسنه را احياء و تجديد كرد و امت بزرگ اسلام را به تأسى به ابراهيم خليل هدايت نمود.

آرى «تولستوى» مى گويد: از چيزهايى كه شك در آن نيست اين است كه محمّد پيغمبر از بزرگترين مردان مصلحى است كه به اجتماع خدمت ارزنده نمودند و همين در فخر او بس است كه امتى را به نور حق هدايت كرد و آن را چنان قرار داد كه در برابر آرامش و صلح خضوع نمايد و زندگى زهد (و ساده و بى تجمل) را برگزيند و آن را از خونريزى و تقديم قربانى هاى بشرى و زنده بگور كردن دختران منع كرد و مردى مثل اين مرد سزاوار تجليل و احترام است.[208]

حلق و تقصير

بعد از سعى وقتى كه در هفتمين بار به مروه مى رسند اگر محرم به احرام عمره باشند تقصير مى نمايند يعنى براى اطاعت فرمان خدا و به قصد بيرون آمدن از احرام و حلال شدن آنچه بر او در حال احرام حرام بود مقدارى از موى سر يا ريش يا سبيل يا ناخن خود را مى گيرند و اگر محرم به احرام حج باشند در صورتى كه صروره نباشند يعنى قبلا حج بجا آورده باشد و مرد باشد مخير است بين كوتاه كردن مو يا ناخن يا تراشيدن سر و اگر صروره باشد بنا به فتواى بعض علما بين

حلق و

سفرنامه حج، ص: 385

تقصير مخير است و بنابر فتواى بعض ديگر حلق (تراشيدن سر) بر او متعين است و شكى نيست كه رعايت اين قول موافق با احتياط است چنانكه شكى نيست در اينكه بنابر تخيير نيز خواه صروره باشد يا نباشد حلق افضل است چنانكه از روايت

«الّلهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُحَلَّقينَ»[209]

و روايات ديگر استفاده مى شود.

حلق و تقصير براى گشودن احرام نظير سلام نماز است كه وقتى نمازگزار سلام داد از نماز خارج مى شود چنانكه تحريم نماز به تكبير است و تحليل آن به سلام تحريم محرمات در حال احرام به تلبيه است و تحليل آن به تقصير يا حلق مى باشد در نماز كلام آدمى حرام و موجب خروج از نماز مى شود در احرام گرفتن مو و ناخن حرام است و براى خروج از تحريم نماز پس از انجام وظايف مقرر در نماز از قرائت و ركوع و سجود و تشهد و غيرها گفتن سلام كه كلام آدمى است به قصد قربت مقرر شده است و براى خروج از تحريم احرام در عمره پس از طواف و نماز طواف و سعى تقصير يعنى كوتاه كردن مو يا گفتن ناخن مقرر گرديده است و در حج كه پس از انجام وقوف در عرفات و مشعر به دستورى كه هست بيرون آمدن از احرام و تحليل محرمات كه به تدريج حاصل مى شود از تقصير يا حلق آغاز مى گردد.

در تراشيدن سر رمز بندگى و عبوديت ظاهرتر مى شود و ظاهراً در سابق كه برده فروشى مرسوم بوده سر غلام هايى را كه در معرض فروش مى گذارده اند مى تراشيدند يا شايد سر فرزندانى را كه براى

سفرنامه حج، ص: 386

قربانى نذر مى كرده اند

مى تراشيدند هر طور بوده است تراشيدن سر غلام علامت رقيت بوده، از اين جهت تراشيدن سر در اين موقع علامت بندگى و اعتراف به اين است كه همه مملوك حق و نيازمند به او هستند و او مالك و صاحب همه است و در عين حال يك نوع جهادى با انانيت ها و منيت هاى بشرى است و در زمان ما هم همين گونه است تراشيدن سر براى بسيارى از اشخاص سرشناس و صاحبان مقامات و مشاغل مهم و جوانان و طبقه به اصطلاح متجدد و روشنفكر و مترقى نماها دشوار است. برخى از اين روشنفكر نماها كه مترقى بودن يك فرد يا نظام را ترك التزام به تعاليم و احكام دين مى دانند و مرتجع بودن را تقيد به آداب دينى مى شمارند چون در بخشى از جهان به اصطلاح خودشان مترقى ريش گذاردن رايج شده ريش مى گذارند و آن را سمبل انقلابى بودن (نه اسلامى بودن) فرض مى نمايند، اينان كه مقلد افكار سوسياليستى و مؤيد فيدل كاستروهاى ملحد ريش دار مى باشند ريش مى گذارند و مقيدند كه موى سرشان نيز بلند باشد، اما همين ها هم كه بسا ناآگاه اين گرايش هاى صورى را پيدا كرده و در مقام فاصله گرفتن از يك فئه باطل به فئه باطل ديگر روى آورده اند اينجا در همين مسأله مو، به استقلال مى رسند و از آن به اين نكته راه مى يابند كه عمليات و حركات مسلمان فقط بايد بر اساس معيارهاى اسلامى باشد و پيروى از مد و شعار ديگران و تشبه به گروه هاى منحرف اگر چه خود را مترقى و روشنفكر بخوانند جايز نيست ترقى و تقدمى كه اين مترقيان اسمى از آن سخن

مى گويند و مخالفان خود را به اسم مرتجع مى كوبند عين

سفرنامه حج، ص: 387

ارتجاع است مفهومش ترك مذهب و نفى عالم غيب است به هر صورت توفير موى سر اگر چه در اسلام حرام نيست در دنياى شرق و غرب مورد علاقه مردها خصوص جوانان مى باشد اما اگر براى تشبه به اين فئه ها و گروه هاى ملحد باشد مذموم است. موسى و فرعون و هم چنين ابراهيم و نمرود و رسول الله و سران كفر و شرك همه ريش داشتند ولى يك نفر در گذاشتن ريش تأسى به پيغمبران خدا موسى و عيسى و ابراهيم و رسول خدا مى نمايد و يك نفر ديگر در ريش و سبيل تأسى به فرعون نمرود و سران شرك و الحاد و فيدل كاسترو مى نمايد. حساب اين دو نفر از هم جدا است.

در مقام حلق يا تقصير شايد برخى باشند كه ناخود آگاه تحت تأثير اين گرايش ها يا علاقه به زيبائى و اينكه يك عمر به داشتن موى سر و زلف عادت داشته اند با اينكه در معصيت خدا ريششان را مى تراشيده اند مايلند سرشان را نتراشند و به فتواى تخيير عمل نمايند ولى مشاهده مى شود همين افراد با اينكه از آغاز تصميم به ترك تراشيدن سر مى گيرند به تدريج برنامه هاى سازنده و تربيت هاى روحى حج حالشان را عوض مى نمايد چنانكه به تراشيدن سر خود شايق مى شوند و همان ها كه در تهران و نقاط ديگر مثل اروپا و آمريكا اگر مبالغ گزاف به آنها پيشنهاد مى شد تاسر خود را بتراشند يا وضع آن را تغيير دهند قبول نمى كردند اينك با طيب خاطر و با كمال ميل و رغبت مى نشينند تا سلمانى با تيغ

كذائى خود سر آنها را بتراشد همين آقايان كه در تهران و شهرهاى ديگر همه وسايل اصلاح برايشان در خانه فراهم بود و اگر هم

سفرنامه حج، ص: 388

به سلمانى مى رفتند قبلا با تلفن وقت مى گرفتند اينجا مثل آدم هاى بسيار عادى و يك انسان تربيت شده مى روند روى زمين مى نشينند و نوبت مى گيرند دو ساعت سه ساعت منتظر مى شوند تا سلمانى بعد از آنكه سر هر كس را كه قبلا نوبت گرفته يا سر فلان بى سواد را بتراشد و بعد به نوبت سراغ اين آقاى مجتهد يا دكتر يا استاد دانشگاه يا سرلشكر يا مدير مؤسسه بازرگانى بيايد و سرش را بتراشد.

اين هم يك نوع رياضت و خلاف ميل عمل كردن و مخالفت با هواى نفس است.

طواف وداع

چنانكه گفته شد علاوه بر طواف هاى واجب مستحب است كه حج كننده پيش از حركت از مكه معظمه طواف ديگرى بجا آورد به عنوان وداع كه به آن طواف وداع مى گويند.

طبعاً طواف كننده در اين طواف توجه بيشتر و خشوع و خضوع زيادترى دارد زيرا بعد از اين طواف ديگر موفق مى شود يا نه از اين جهت با دل شكسته از خدا مى خواهد كه بازگشت به مكه معظمه و حج خانه اش را روزى او فرمايد و دعا مى كند و حوائج خود را از خدا مى خواهد و مانند كسى كه بخواهد به سفرى طولانى برود و با عزيزان خود با چشم اشكبار وداع نمايد و آنها را يك يك در بغل گرفته و مى بوسد انسان در وقت طواف وداع همين حال را دارد با خانه كعبه معظمه با حجرالأسود، با حجر اسماعيل، با مقام ابراهيم با در و ديوار

و زمين مسجدالحرام با حال سوزناك وداع مى نمايد دلش مى خواهد كه

سفرنامه حج، ص: 389

ميان او و ميان مسجدالحرام و عبادت و نماز در اين مسجد بزرگ كه «اوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ»[210] است مفارقت و جدايى نيفتد و از فيوض و رحمت هايى كه به اين مسجد و عبادت كنندگان در آن متصل و پياپى نازل مى گردد محروم نباشد ولى خواه و ناخواه وداع انجام مى شود و با دلى كه به تمام اين اماكن تعلق دارد اندك اندك از خانه دور مى شود آرام آرام و آهسته آهسته راه مى رود و قدم ها را كوچك برمى دارد كه ديرتر از مسجد خارج شود گاهى مى نشيند و قدرى فكر و انديشه مى كند و گاهى بر مى خيزد و چند قدمى مى رود گاهى به كعبه معظمه نگاه مى كند و گاهى به مقام ابراهيم به اين كيفيت از مسجدالحرام در حالى كه اصلا ميل بيرون شدن ندارد خارج مى شود.

اين حالات از هر جهت براى روح رياضت و تربيت است و نفس گرفتار به علائق دنيه دنيويه را به عوالم بالا و بالاتر و جهان معنويات نزديك و متصل مى سازد عالمى كه از تعلقات اين عالم مادى و علائق شهوانى منزه است.

اين خاطره ها براى هميشه در نفس انسان اثر مى گذارد و هرچه هم آلودگى هاى بعدى به كارهاى دنيا و مطالب حيوانى آدمى را احاطه كند نوانيت اين خاطرات كم و بيش در حد معرفت و رشد عقلى و روحى اشخاص دل را منور مى دارد، و مانند برقى كه در بيابان در شب تاريك پرتو افكن گردد هر چند ضعيف باشد باطن را روشن مى كند و روح انسان را نگاه مى دارد و از قطع رابطه كلى

با مبدأ مانع مى شود.

اللهم ارزقنا حج بيتك الحرام و زيارة قبر نبيّك و قبور الائمة عليهم السلام في هذا العالم و في كل عام و اغفرلنا تلك الذنوب العظام بحق ساداتنا الانجبين محمد و آله الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين

________________________________________

[1] ( 1). سوره آل عمران، آيه 96 و 97 ..

[2] ( 1). سوره آل عمران، آيه 97 ..

[3] ( 1). سوره آل عمران، آيه 97 ..

[4] ( 1). وسائل ج 8 باب اوّل از ابواب وجوب حج حديث 12- محمدبن علّى بن الحسين بن بابويه باسناده عن بكيربن اعين عن اخيه زرارة قال: قلت لابى عبدالله( عليه السلام):

جعلنى الله فداك أسئلك فى الحج منذ اربعين عاماً فتفتينى، فقال: يا زرارة بيت حج اليه قبل آدم بالفى عام تريد ان تفتى مسائله فى اربعين عاماً.

[5] ( 2) و 2. كافى، ج 4، ص 255.

[6] ( 3).

[7] ( 1) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 142 و وسائل ج 8، ص 66.

[8] ( 2) وسائل، ج 8 ص 21 ..

[9] ( 1) وسائل، ج 1 ص 7 ..

[10] ( 1). بحار، ج 74 ص 234 و ص 274، ط بيروت ..

[11] ( 1). سوره اعراف، آيه 179.

[12] ( 2). سوره حجر، آيه 3.

[13] ( 3). نهج البلاغه فيض الاسلام ص 1295 حكمت 448 ..

[14] ( 1). الكافى، ج 2 ص 163 ..

[15] ( 1). الكافى، ج 2 ص 163.

[16] ( 2). نهج البلاغة حكمت، 365 فيض الاسلام ..

[17] ( 1). وسائل الشيعه، ج 3 ص 131 مكتبة اسلامية ..

[18] ( 1). سوره مؤمنون، آيه 52.

[19] ( 2). سوره حج، آيه 28.

[20] ( 3). تفسير صافى،

ج 3 ص 374 نقل از كافى ..

[21] ( 1). سوره بقره، آيه 197.

[22] ( 2)..

[23] ( 1). سوره قصص، آيه 83 ..

[24] ( 1). مفاتيح الجنان اعمال مشتركه ماه رمضان ص 235 ..

[25] ( 1). سوره زمر، آيه 30 ..

[26] ( 1). سوره نساء، آيه 78.

[27] ( 2). سفينة البحار، ج 2 ص 554.

[28] ( 3). سوره انعام، آيه 17.

[29] ( 4). سوره قصص، آيه 71 ..

[30] ( 1). سوره قصص، آيه 71 و 72.

[31] ( 2). الجامع الصغير حرف همزه.

[32] ( 3). من نمى دانم چگونه برخى تأثير علل مادى را در معلولات آنها مى پذيرند، و همه چيز را به علل مادى مستند مى كنند، و از قبول تأثير صدقه و دعا در رفع بلا سر باز مى زنند مثلا اگر مى گويند تأثير آتش را در سوزاندن مى فهميم، و قبول داريم آيا غير از انس و تكرار و عادت چه چيزى را فهميده اند؟ البته ممكن است كيفيت احراق و سوختن اشياء را هم بدانند اما اينكه عليتش را براى سوختن فهميده باشند كه چرا آتش مى سوزاند، و چرا آفتاب و آب و هوا و اشياء ديگر نمى سوزاند و خواص آتش را ندارند نمى توانند به آن ادعاى علم كنند و مثلا بگويند عليت آتش براى احراق ذاتى آن است. جريان تأثير و تأثر و ظهور خواص هر شيئى را بشر كشف مى كند و بر اين اساس هم در ظهور اين تأثير و تأثرات مادى مداخلات مينمايد، اما اين شناخت علت علت بودن نيست و بلكه شناخت علت و عليت است، و شناخت علت و عليت غير از شناخت علت علت بودن است. بنابراين كسى كه علت اين

عليت را نمى شناسد هر چند بگويد ذاتى آن است نمى تواند اگر علت عليت و تأثير دعا و صدقه را در دفع بلا نشناخت آن را انكار نمايد، همانطور كه با تأثير آتش در سوختن و تأثير ساير اشياء مادى در اشياء ديگر، آنها را علل مى شناسند همينطور با تأثير صدقه و دعا در رفع بلا كه تجربه شده است و به طور متواتر تأثير آن اثبات يافته و ما خود مكرر به آن رسيده ايم آن را نيز دفع بلا مى دانيم، و اگر عليت سائر علل را ذاتى بگويند عليت صدقه را نيز در دفع بلا ذاتى مى گيرند چنانكه بسيارى از گناهان را داراى آثار و تبعات سوء مى دانيم و حداقل كسى نمى تواند عليت اين امور را براى اين آثار انكار كند و تأثير احتمالى آن را نپذيرد ..

[33] ( 1). بحار الانوار، ج 90 ص 288 اين مطالب در رسالة( سرالبداء) تأليف نويسنده به طور تحقيق و علمى بيان شده است ..

[34] ( 1). اصول كافى، ج 2 ص 276.

[35] ( 2). توحيد صدوق، ص 369 ..

[36] ( 1). سوره توبه، آيه 51.

[37] ( 2). سوره هود، آيه 6.

[38] ( 3). سوره هود، آيه 56.

[39] ( 4). توحيد صدوق، ص 375 ..

[40] ( 1). سوره يس، آيه 38 ..

[41] ( 1). سوره يس، آيه 40- 38 ..

[42] ( 1). در اينجا تذكر پيش گوئى ديگر يكى از منجمين بزرگ يعنى انورى ابيوردى بى مناسبت نيست، وى به اصطلاح بر حسب قواعد نجومى پيش بينى كرده بود در شبى كه معين كرده بود طوفان باد زمين را ويران مى سازد و در آن شب در نيشابور باد

به قدرى كه چراغ هاى مناره ها را خاموش نمايد هم نوزيد لذا شاعرى چنين گفت:

گفت انورى كه از اثر بادهاى سخت ويران شود سراچه و كاخ سكندرى

در روز حكم او نوزيده است هيچ باديا مرسل الرياح تو دانى و انورى [43] ( 2). سوره زخرف، آيه 13 ..

[44] ( 1). سوره بقره، آيه 164 ..

[45] ( 1). سوره ص، آيه 27.

[46] ( 2). سوره يوسف، آيه 105 ..

[47] ( 1). ديوان منسوب به اميرالمؤمنين( عليه السلام) حرف راء ص 175 ..

[48] ( 1). سوره حج، آيه، 65.

[49] ( 2). سوره لقمان، آيه 20.

[50] ( 3). سوره جاثيه، آيه 13- 12.

[51] ( 4). سوره نحل، آيه 12 ..

[52] ( 1). در اين سفرنامه از اضافه يا وصف عربستان به( سعودى) خوددارى مى شود چون اين نام تفرقه انگيز و تجزيه ساز و طاغوتى و مشركانه است، چنانكه نام ها، و عنوان هاى بسيارى از كشورهاى ديگر كه اهالى آن مسلمان هستند نيز همين عيب را دارد چه كشورهاى وابسته به غرب و چه كشورهاى وابسته به شرق ..

[53] ( 1). بى اعتنايى رژيم به اصطلاح سعودى حاكم بر عربستان به مذاهب و آراى فقهى ساير مسلمين در اينجا نيز اثر كرده و با اينكه از لحاظ مكان و موقعيت كشورى كه قبله مسلمين در آن قرار دارد و مسلمانان از اطراف جهان به قصد آن وارد مى شوند مناسب بود تعظيماً لكعبة المعظمة مستراح هاى مطار را به سمت قبله نسازند و كارى را كه اگر به نظر سعودى ها و حنابله فعل آن توهين و حرام نباشد يعنى استقبال قبله در حال قضاى حاجت ترك آن موافق با ادب و تعظيم كعبه

است موجب نگردند مع ذلك بر خلاف فتواى مستقر و متبع در بين تمام شيعيان جهان استقبال و استدبار قبله را در اين حال حتى در زير سقف حرام مى دانند و برخلاف مذهب احناف كه آنان نيز به پيروى از ابوحنيفه استقبال و استدبار قبله را حرام تنزيهى مى دانند مستراح هاى اينجا و شايد ساير اماكن را رو به قبله بنا كرده اند با اين تنگ نظرى حداقل اين دو گروه بزرگ از مسلمين را به حساب نياورده و آنها را به ارتكاب اين عمل هر چند از راه غفلت و عدم توجه باشد سوق داده اند بديهى است بنابر مذهب تصويب كه حكم الله را اهل سنت به عدد آراى مجتهدين متعدد مى دانند اگر وهابى ها و حنابله هم در اين مسأله قائل به عدم حرمت باشند ديگران كه قائل به حرمت مى باشند فتوايشان كه بر اساس اجتهاد مى باشد براى خودشان حكم الله واقعى است و تعجب است كه با اين نظر تصويب به اين حكم الله واقعى بى اعتنايى كرده و مكلفان را در معرض مخالفت آن قرار دهند به هر صورت اين مسامحه يا تعمدها در ترك رعايت مذاهب سائر مسلمين و خلاصه كردن همه مسائل از اصول و فروع در عقايد يك مشت مجسمه و جامد و تنگ نظر آن هم در مسأله اى كه رعايت اجتهاد ديگران منافى با اجتهاد طرف مقابل نيست و عمل به اجتهاد ديگران به طور قدر متيقن بى اشكال است حاكى از خود محورى و استبداد رأى و عدم توجه به حفظ مصالح مسلمين است ..

[54] ( 1). سوره توبه، آيه 128.

[55] ( 2). سوره احزاب، آيه 56 ..

[56] ( 1). اشعار

از آيت الله والد عليه الرحمة و الرضوان است ..

[57] ( 1). در اين اشارات نظر به مردمى است كه شهر را نشان مى دهند و صورت جامعه را در نظر بيننده مصور مى سازند، و الّا هستند افرادى كه كم و بيش ملتزم به رهنمودهاى اسلام مى باشند، نظام سياسى و اقتصادى اسلام را تا حدودى شناخته اند اما اين افراد كه اكثرشان شيعيان اهل بيت عليهم السلام مى باشند هر چند در حدود يك ثلث و بيشتر جمعيت عربستان سعودى مى باشند و داراى اخلاقى عالى هستند در استضعاف قرار گرفته و رژيم به آنها مجال عرض وجود و فكر و نظر نمى دهد ..

[58] ( 1). سوره حشر، آيه 9 ..

[59] ( 1). وفاء الوفاء، ج 1 ص 262 ..

[60] ( 1). سوره قصص، آيه 88.

[61] ( 2). سوره الرحمن، آيه 27.

[62] ( 3). سفينة البحار، ج 2 ص 503 از رسول خدا صلّى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:

\iُ اصْدَقُ كَلِمَةٍ قالَتْهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لُبَيد\E

: الا كلّ شى ء الخ

[63] ( 4). سوره مائده، آيه 15 ..

[64] ( 1). در حديث است از رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه فرمود متمسك شويد به آفتاب و ماه فرقدين و ستاره هاى روشن ..

[65] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[66] ( 2). سوره آل عمران، آيه 64.

[67] ( 3). سوره اعراف، آيه 199.

[68] ( 4). سوره نحل، آيه 90 ..

[69] ( 1). اصول كافى، ج 3، ص 190 ..

[70] ( 1). سوره نور، آيه 36 ..

[71] ( 1). سوره انبياء، آيه 107 ..

[72] ( 1). وفاء الوفاء، ج 4 ص 356 ..

[73] ( 1). چون شرح آن طولانى است

خواننده را به كتاب وفاء الوفاء، ج 2 ص 651- 648 ارجاع مى دهم ..

[74] ( 1). سوره احزاب، آيه 53 ..

[75] ( 1). سوره اسراء، آيه 1 ..

[76] ( 1). سوره حديد، آيه 9 ..

[77] ( 1). كامل ابن اثير ج 2 ص 91.

[78] ( 2). اعلام الورى ص 154 ..

[79] ( 1). سوره احزاب، آيه 56 ..

[80] ( 1). سوره بقره، آيه 30 ..

[81] ( 1). سوره احزاب، آيه 36.

[82] ( 2). اربعين شيخ بهايى، صفحه 143، حديث 35..

[83] ( 1). سوره انفال، آيه 17.

[84] ( 2). سوره اعراف، آيه 12 ..

[85] ( 1). ارشاد مفيد، ص 25 ط بيروت.

[86] ( 2). نهج البلاغه، حكمت 296 ط دمشق ..

[87] ( 1). سوره آل عمران، آيه 31.

[88] ( 2). سفينة البحار ج 1 ص 199 ..

[89] ( 1). اقبال سيدبن طاووس، ص 349« دعاى عرفه».

[90] ( 2). الجامع الصغير، جزء اوّل، ص 56 ..

[91] ( 1). سوره توبه، آيه 24 ..

[92] ( 1). سوره زلزال، آيه 8- 7.

[93] ( 2). سوره نحل، آيه 97 ..

[94] ( 1). براى شناسايى اين اماكن كه در حرمين واقع است مى توانيد به كتاب هايى مثل وفاء الوفاء به اخبار دارالمصطفى صلى الله عليه و آله و مرآت الحرمين الشريفين رجوع فرمائيد ..

[95] ( 1). سوره نحل، آيه 36 ..

[96] ( 1). سوره توبه، آيه 32 ..

[97] ( 1). بحار الانوار ج 5، ص 398 و 405 ..

[98] ( 1). سوره آل عمران، آيه 160.

[99] ( 2). سوره محمد، آيه 7 ..

[100] ( 1). شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 9 ص 4 ..

[101] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[102]

( 2). وهابى ها آنها را آل شيخ مى گويند ..

[103] ( 1). بحار الانوار، ج 96 ص 33 ..

[104] ( 1). سوره طه، آيه 12 ..

[105] ( 1). مفاتيح الجنان، ص 398 ..

[106] ( 1). معالى السبطين ص 264 نقل از ابوالفتوح ..

[107] ( 1). هم اكنون اماكن متعددى به مشهد رأس الحسين عليه السلام مشهور است و به قول عَقّاد اين هم ازامتيازات يا خصائص آن حضرت است كه در هر يك از اين اماكن مقدسه نام و اهداف و مقاصد سيد الشهداء عليه السلام احياء مى شود، و اين اماكن براى تربيت بشريت و تعليم انسانيت و حريت و استقامت و ايثارگرى و فداكارى و مقاومت در برابر باطل هر كدام مدرسه هايى هستند كه در مرور قرون و اعصار ميليون ها مردم خود را در اين مدارس و مشاهد باز مى جويند و به خوديت انسانيت خود آگاه مى شوند. مشهد رأس الحسين با مسجد الحسين عليه السلام در قاهره يكى از مشاهد معروف دنيا و خصوصاً جهان اسلام است و جالب اينكه از هر يك از اين مشاهد منسوب به سر مبارك آن حضرت معجزات بسيار صادر شده كه به تواتر ثابت است و همچنين مشهد رأس الحسين عليه السلام در دمشق معروف است ..

[108] ( 1). سوره كهف، آيه 21 ..

[109] ( 1). سوره شعراء، آيه 219 ..

[110] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[111] ( 2). سوره حج، آيه 29.

[112] ( 3). سوره بقره، آيه 159 ..

[113] ( 1). سوره بقره، آيه 222.

[114] ( 2). سوره يس، آيه 60 ..

[115] ( 1). سوره اعراف، آيه 179 ..

[116] ( 1). سوره نور، آيه 40.

[117] ( 2). شرح اين حديث را در

كتاب مجازات الآثار النبوية سيد رضى قدس سره طبع مصر و در وفاء الوفاءص 928 مطالعه فرمائيد و يكى از احتمالات در مفاد اين حديث احتمالى است كه اصل آن از آياتى مثل:\i« وَ انْ مِنْ شَى ء الّا يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»\E( اسراء، 44) و آيه i« كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»\E( نور، 41) و آيه i« وَ انَّ مِنْها لَما يهْبِطُ مِنْ خَشْيةِ اللهِ»\E( بقره، 74) و آيه i« وَ ما مِنْ دابَّة فِى اْلَارْضِ وَ لا طائِر يطيرُ بِجَناحَيهِ الّا امَمٌ امْثالُكُمْ»\E( انعام، 38) و آيه i« وَ سَخَرَّنا مَعَ داوُدَ الْجِبالِ يسَبِحْنَ وَالطَّيرَ وَ كُنّا فاعِلينَ E»( انبياء، 79) و آيات ديگر، از رواياتى كه در ستون حنانه و نخل صيحانى و سبب صيد طيور و حديث بزنطى از حضرت رضا عليه السلام درباره عرض ولايت بر تمام مخلوقات و غيرها قابل استفاده است كه در اينجا مجال بيان آن نيست ..

[118] ( 1). سيره ابن هشام، ج 3 ص 39 ..

[119] ( 1). وفاء الفاء، ص 932 ..

[120] ( 1). معلوم مى شود كنيه محمودبن لبيد ابوعمرو بوده است.

[121] ( 2). در كلمه« مثل الامام» راوى حديث از حضرت زهرا سلام الله عليها ترديد كرده است كه فرمود:« مثل الامام» يا« مثل على» و هر كدام باشد معنا معلوم است.

[122] ( 3). اين تأخير كسى كه خدا مقدم داشته و تقديم كسى كه خدا او را مؤخر نموده است در تقديم ديگران بر على عليه السلام هم بر حسب آيات خاصه مثل i« انَّما وَليكُمُ اللهُ»\E( مائده: 55) و رواياتى كه در تقديم و تعيين آن حضرت رسيده و از حد تواتر خارج است

ثابت است و هم بر حسب آيات عامه i مثل« افَمَنْ يهْدى الَى الْحَقّ احَقُّ انْ يتَّبَعَ امَّنْ لا يهِدّى الّا انْ يهْدى«\E( يونس: 35) و آيه«\i هَلْ يسْتَوِى الَّذينَ يعْلَمُونَ والَّذينَ لا يعْلَمُونَ»\E( زمر: 9) و آيه i« افَمَنْ كانَ مَيتاً فَاحْييناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يمْشى بِهِ»\E( انعام: 122) و آيه i« امَّنْ هُوَ قانِتُ آناءَ اللَّيلِ»\E( زمر: 9) و آيه i« لا يسْتَوِى الْاعْمى وَ الْبَصيرُ وَ لا الظِلُّ وَ لَا الْحَرُورُ»\E( فاطر: 19) زيرا علاوه بر اينكه بر حسب روايات بسيارى از اين آيات به آن حضرت تفسير شده است در مقايسه آن حضرت با ديگران در تمام اين شؤون به اتفاق آن حضرت عالم و ديگر جاهلند و آن حضرت واجد و ديگران فاقدند ..

[123] ( 1). سوره قصص، آيه 68.

[124] ( 2). سوره حج، آيه 46.

[125] ( 3). منتخب الاثر، ف 1 ب 7 ج 21 ..

[126] ( 1). سوره حج، آيه 28 ..

[127] ( 1) و 2. سوره آل عمران، آيه 103.

[128] ( 2).

[129] ( 1). الجامع الصغير، حرف ميم.

[130] ( 2). سوره آل عمران، آيه 64.

[131] ( 3). سوره حجرات، آيه 13 ..

[132] ( 1). در تحقيق فرقه ناجيه مى توانيد به رساله اى از نگارنده در اين موضوع مراجعه فرمائيد ..

[133] ( 1). سوره فتح، آيه 29.

[134] ( 2). سوره مائده، آيه 54 ..

[135] ( 1). الردود الستة ص 211 و 212 تأليف عالم مجاهد سيد عبدالله بلادى رحمة الله عليه ..

[136] ( 1). سوره اسراء، آيه 79 ..

[137] ( 1). سوره فصلت، آيه 42 ..

[138] ( 1). به كتاب معاوية بن ابى سفيان فى الميزان تأليف نويسنده

معروف مصر عقاد و كتاب النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه رجوع فرمائيد.

[139] ( 2). چه نيكو مى گويد سنائى:

آنكه مرددها و تلبيس است او نه حال و نه غم كه ابليس است

هر كه را خال زين شمار بودبا على مرو را چكار بود

ور تو را خال بايدت ناچارپور بوبكر را بخال انگار و هم او گويد:

داستان پسر هند مگر نشنيدى كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او لب و دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

خود به ناحق حق داماد پيمبر بگرفت پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت بادلعن الله يزيدا و على آل يزيد .

[140] ( 1)

. المراجعات، مراجعه 111 ص 374 و 375( ط قاهره).

[141] ( 1). مفاتيح الغيب( معروف به تفسير فخر)، ج 1، ص 159.

[142] ( 2). نقل به مضمون از رجال نجاشى، ص 9 ..

[143] ( 1). سوره مائده، آيه 57.

[144] ( 2). ولى در مثل اين آيه چه به معنى صاحب اختيار گرفته و چه به معناى دوست در هر دو صورت يا به دلالت منطوق يا مفهوم و اولويت بر حرمت اتخاذ يهود و نصارا صاحب اختيار دلالت دارد ..

[145] ( 1). سوره مجادله، آيه 22.

[146] ( 2). سوره آل عمران، آيه 118.

[147] ( 3). سوره نساء، آيه 144.

[148] ( 4). سوره مائده، آيه 57 ..

[149] ( 1). سوره فتح، آيه 29.

[150] ( 2). سوره مائده، آيه 54 ..

[151] ( 1). نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 156 ..

[152] ( 1). سوره رعد، آيه 11.

[153] ( 2).« نهج البلاغه صبحى صالح ص 482» سيد رضى مى فرمايد اين كلمه اى است كه

قيمتى براى آن تعيين نمى شود و حكمتى با آن هم وزن نمى گردد و كلمه اى با آن برابر نمى شود و جاحظ در( البيان و التبيين ص 1460) كلام بلندى در تعريف اين كلمه دارد و مى گويد اگر در اين كتاب( البيان و التبيين) كه متجاوز از 600 صفحه است روى هيچ كلام و گفتارى توقف و تأمل نكنيم مگر روى اين كلمه آن را شافى و كافى و بى نياز كننده فاضل تر از آن مى يابيم( تا آخر بياناتى كه در تعظيم اين كلمه گفته است) ..

[154] ( 1). بحار الانوار، ج 69 ص 30 و 46 و 49.

[155] ( 2). بحار الانوار، ج 70 ص 170 نهج البلاغه فيض حكمت 219 ص 1187.

[156] ( 3). نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 81 ..

[157] ( 1). نهج البلاغه فيض الاسلام آخر خطبه 230 ص 758.

[158] ( 2). مفاتيح الجنان، دعاى كميل ..

[159] ( 1). خصال صدوق، ص 253.

[160] ( 2). نهج البلاغة صبحى الصالح، ص 556، الحكم 456 ..

[161] ( 1). سوره طه، آيه 12 ..

[162] ( 1). وسائل الشيعه، ج 5، ص 50 ..

[163] ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 8 ..

[164] ( 1). سوره حج، آيه 27 ..

[165] ( 1). مروّج الذهب، ج 1 ص 204 ط مصر ..

[166] ( 1). فتح القدير، ج 2 ص 56 ..

[167] ( 1). احتجاج طبرسى، ج 2 ص 308( ط بيروت) ..

[168] ( 1). الجامع الصغير، ج 2 ص 168.

[169] ( 2). در سفر قبل چون هوا گرم نبود و هم ضعف جسمى فعلى را نداشتم براى بعض احتياطات سه مرتبه يا چهار مرتبه طواف و نماز و سعى

را تكرار كردم ..

[170] ( 1). سوره آل عمران، آيه 92.

[171] ( 2). سوره بقره، آيه 150.

[172] ( 3). سوره بقره، آيه 158 ..

[173] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 37 ..

[174] ( 1). سوره بقره، آيه 129 ..

[175] ( 1). الجامع الصغير جزء اوّل ص 108.

[176] ( 2). سوره بقره، آيه 128.

[177] ( 3). سوره صافات، آيه 102 ..

[178] ( 1). سوره شعراء، آيه 214 ..

[179] ( 1). سوره صافات، آيه 171 ..

[180] ( 1). كامل ابن اثير، ج 2، ص 57 و مسند احمد ج 1، ص 209 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 1، ص 29 و ج 4، ص 119 و 120 و اسدالغابة، جزء 3، ص 414 حرف عين ..

[181] ( 1). سوره بقره، آيه 111 ..

[182] ( 1). سوره احزاب، آيه 33 ..

[183] ( 1). زيارت وارث مفاتيح الجنان ص 868 ..

[184] ( 1). سوره آل عمران، آيه 33.

[185] ( 2). سوره بقره، آيه 133 ..

[186] ( 1). نهج البلاغة صبحى الصالح، ص 49 ..

[187] ( 1). مفاتيح الجنان، اعمال روز عرفه ..

[188] ( 1). سفينة البحار، ج 2 ص 71 ..

[189] ( 1). مفاتيح الجنان ص 450 و مى توانيد متن حديث را در وافى ص 219 كتاب حج و عمره و زيارات كه از كافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب نقل شده است و در خود اين كتاب ها ملاحظه فرمائيد ..

[190] ( 1). سوره صافات، آيه 107 ..

[191] ( 1). بحار الانوار ج 15، ص 128 ..

[192] ( 1). پرتوى از عظمت حسين، ص 32 ..

[193] ( 1). سوره حجر، آيه 47 ..

[194] ( 1).

بحارالانوار ج 49 ص 148 ط طهران ..

[195] ( 1). اين بخش از سفرنامه سفر اول است و لذا با اينكه ممكن است بعض مطالب آن تكرار مطالب سفرنامه دوم باشد از لحاظ اينكه حاوى نكاتى است كه در سفرنامه دوم نيست در اينجا آورده شد ..

[196] ( 1). الجامع الصغير حرف طاء ..

[197] ( 1). امالى سيد مرتضى، ج 1 ص 308 و مصابيح الانوار، ج 1 ص 424 حديث 77.

[198] ( 2). بحارالانوار، ج 13 ص 343 و 347 ..

[199] ( 1). سوره بقره، آيه 125.

[200] ( 2). سوره نور، آيه 36 ..

[201] ( 1). سوره فتح، آيه 10 ..

[202] ( 1). سوره بقره، آيه 198 ..

[203] ( 1). در همين زمان و عصر خودمان كه به اصطلاح عصر فضا و قرن تمدن مشعشع است در ايران ما در هنگامى كه تحت سلطه رژيم آمريكائى پهلوى بود، آقاخان كه از نوكران حلقه به گوش انگليس و آمريكا بود يكى از كثيف ترين افراد آلوده و هرزه جهان به شمار مى رفت به ايران آمد و از سوى شاه مزدور از او پذيرائى مفصلى به عمل آمد وقتى اين عنصر رذالت و عياشى به محلات رفت يك نفر چاپلوس چنانكه در روزنامه ها نوشتند فرزندش را براى قربانى پيش پاى آقاخان آورده بود كه هر چند انجام نشد اما اين واقعه كه به تحريك دولت و دستيارى مأمورين دولت انجام شد ملت ايران را سرشكسته و در انظار موهون و شرمنده ساخت ..

[204] ( 1). سوره صافات، آيه 102 ..

[205] ( 1). سوره صافات، آيه 105.

[206] ( 2). اين ذبح گوسفند منافات با اين ندارد كه بنا بر

بعض تفاسير چنانكه قبلا به آن اشاره شد مراد از ذبح عظيم در آيه( و فديناه بذبح عظيم) امام حسين عليه السلام باشد چنانكه فدا قرار گرفتن امام حسين عليه السلام دليل بر افضليت اسماعيل از آن حضرت نيست بلكه به لحاظ اين است كه با ذبح اسماعيل جريان سير كمالى جهان تا منتهى شود به شخص افضل ممكنات حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين و ساير ائمه من جمله شخص مقدس حضرت ابى عبدالله روحى لتراب مقدم زوار قبره الفدا متوقف مى گشت.

[207] ( 3). سوره انعام، آيه 162 ..

[208] ( 1). مجلة الهداية فوق العاده( الذكرى) 12 ربيع الاول لسنة 1353 هجرى قمرى نقل از حكم النبى المحمّد ..

[209] ( 1). الوافى، ج 8 ص 179 ..

[210] ( 1). سوره آل عمران، آيه 96.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109